- تشنه
- کسی که میل و خواهش نوشیدن آب داشته باشد
معنی تشنه - جستجوی لغت در جدول جو
- تشنه
- انسان یا حیوان که احتیاج به نوشیدن آب دارد
- تشنه
- انسان یا حیوانی که به آب نیاز دارد، بسیار مشتاق
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
ناآرامی، لرزش، تنش
خنجر
گلسنگ، آلگ
کارد بزرگ و مشمل، خنجری است که نوعی عیاران بر میان بندند
آب دهان، تازه و تر
ترکی کلنگ
مانند شدن، شبیه گشتن
ناشناسایی، زشتی
زشتکاری، تاراج، پارگی جامه
لرزیدن، در هم کشیدن اعضا
حاجت و خواهش و نیاز و ضرورت
تاری که جولاهگان برای بافتن مهیا کنند مقابل پود
پارسی تازی گشته ششنه رسیدی که گوهری زر فروش به خریدار می دهد و در آن سنگ و بها و اپار (عیار) زر فروخته را روشن می گرداند شش سره
تلنگ، خواهش، آرزو، حاجت، نیاز، گدایی، زه، زهوار
تار، رشته، نخ، رشتۀ باریک، تاه، تان، تاره
شبیه شدن، خود را مانند دیگران کردن، شبیه دیگران شدن
بافته شده، تنیده، تفته، تنته، تنسته، تینه، تنه
نوعی خزه که در نواحی معتدل، مرطوب و باتلاقی می روید، اشنان
شناوری، شنا، رفتن مسافتی در آب با حرکت دادن دست ها و پاها، اشناب، اشناه، شناو، شناه، آشناب، آشناه، سباحت، آشنا، شنار
در هم کشیده شدن، ترنجیده شدن، کشیده شدن اعضای بدن، ترنجیدگی، در پزشکی انقباضات غیر ارادی عضلات که ناشی از تحریکات غیرعادی مغز است و گاه باعث بیهوشی می شود
قسمتی از جمجمه در پیش سر که در کودکی نرم است، یافوخ، جاندانه
گرسنه، انسان یا حیوان که معده اش خالی و محتاج غذا باشد، حریص، آزمند
کشنج یربوز، دارو یی است که آنرا شش پنجه گویند بقله یمانیه
گرسنه، جمع گشنگان: گر اشتها بشعر منت شد عجب مدار کاین گشنگان حدیث غذا خوش ادا کنند. (بسحاق اطعمه)
کنب شاهدانه