جدول جو
جدول جو

معنی تشخص - جستجوی لغت در جدول جو

تشخص
بزرگی داشتن، بزرگی یافتن، برجسته شدن و ممتاز گشتن از دیگران
تصویری از تشخص
تصویر تشخص
فرهنگ فارسی عمید
تشخص
(اُ)
جدا و ممتاز شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تعین یافتن و معین گردیدن. (غیاث اللغات). تعین یافتن و معین گردیدن و جدا و ممتاز شدن. (آنندراج). انفراد و شخصیت و بزرگی و بزرگ منشی. (ناظم الاطباء). مطاوع تشخیص است یقال شخصه و فتشخص. (از اقرب الموارد) (از المنجد). آنچه بدان چیزی از غیر خود ممتاز شودچنانکه چیز دیگر در آن چیز مشارک آن نباشد. (از تعریفات جرجانی) ، بصورت شخص نمایان شدن خیال چیزی برای کسی. (از اقرب الموارد) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
تشخص
بزرگی داشتن
تصویری از تشخص
تصویر تشخص
فرهنگ لغت هوشیار
تشخص
((تَ شَ خُّ))
بزرگی یافتن، برجسته شدن، شخصیت، امتیاز
تصویری از تشخص
تصویر تشخص
فرهنگ فارسی معین
تشخص
امتیاز، اعتبار، بزرگ منشی، تعین، جاه وجلال، شخصیت، شوکت، شخصیت بخشی، شخص انکاری
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ترخص
تصویر ترخص
جایز بودن، مرخص شدن، اجازه گرفتن، رخصت یافتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متشخص
تصویر متشخص
بزرگ و ممتاز، دارای تشخص
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تشخیص
تصویر تشخیص
تمیز دادن و جدا کردن چیزی از چیز دیگر، معین کردن اینکه چه چیز از چه نوع است، شناسایی مثلاً تشخیص بیماری او از عهدۀ پزشکان خارج بود، در علوم ادبی نسبت دادن ویژگی های انسانی به موجودات غیر ذی روح یا امور انتزاعی، جاندارانگاری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مشخص
تصویر مشخص
معیّن شده، تمیز داده شده
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ شَخْ خِ)
جدا و ممتاز. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، مرد معتبر و دارای آبرو و صاحب شأن و خدم و حشم. (ناظم الاطباء). و رجوع به تشخص شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از ترخص
تصویر ترخص
آسان گرفتن، رخصت یافتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مشخص
تصویر مشخص
محقق و معین شده، تشخیص کرده شده، تمیز داده شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبخص
تصویر تبخص
تیز نگریستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تشخیص
تصویر تشخیص
تمیز دادن و جدا کردن چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متشخص
تصویر متشخص
مرد معتبر و دارای آبرو و صاحب شان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متشخص
تصویر متشخص
((مُ تَ شَ خِّ))
ممتاز، دارای تشخص
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ترخص
تصویر ترخص
((تَ رَ خُّ))
رخصت یافتن، اجازه گرفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تشخیص
تصویر تشخیص
((تَ))
تمیز دادن و جدا کردن چیزی از چیز دیگر، شناختن کسی یا چیزی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مشخص
تصویر مشخص
((مُ شَ خَّ))
معین، معلوم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مشخص
تصویر مشخص
باز شناخته، شناخته شده
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تشخیص
تصویر تشخیص
باز شناخت، باز شناسی، شناسایی
فرهنگ واژه فارسی سره
برجسته، سرآمد، باشخصیت، متعین، متمایز، محترم، ممتاز
متضاد: بی سروپا
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از مشخص
تصویر مشخص
Marked
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از مشخص
تصویر مشخص
marqué
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از مشخص
تصویر مشخص
marcado
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از مشخص
تصویر مشخص
চিহ্নিত
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از مشخص
تصویر مشخص
चिह्नित
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از مشخص
تصویر مشخص
marcato
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از مشخص
تصویر مشخص
marcado
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از مشخص
تصویر مشخص
gemarkeerd
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از مشخص
تصویر مشخص
позначений
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از مشخص
تصویر مشخص
отмеченный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از مشخص
تصویر مشخص
oznaczony
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از مشخص
تصویر مشخص
markiert
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از مشخص
تصویر مشخص
ditandai
دیکشنری فارسی به اندونزیایی