جدول جو
جدول جو

معنی تشاغل - جستجوی لغت در جدول جو

تشاغل
(اِ کِ)
خویشتن را مشغول کردن از چیزی. (دهار) (زوزنی). تشغل به چیزی. (از المنجد). اشتغال به چیزی. (اقرب الموارد). شغلی بخود بستن و خویشتن را بدان مشغول ساختن. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
تشاغل
خود را مشغول بکاری کردن
تصویری از تشاغل
تصویر تشاغل
فرهنگ لغت هوشیار
تشاغل
((تَ غُ))
خود را مشغول ساختن، خود را به کاری مشغول نشان دادن
تصویری از تشاغل
تصویر تشاغل
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از متشاغل
تصویر متشاغل
آنکه خود را به کاری مشغول سازد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شاغل
تصویر شاغل
دارای شغل، مشغول به کار، مانع، برای مثال جهانیان به مهمّات خویش مشغول اند / مرا به روی تو شغلی ست از جهان شاغل (سعدی۲ - ۶۵۴)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تشاکل
تصویر تشاکل
هم شکل شدن مانند هم شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مشاغل
تصویر مشاغل
مشغله ها، کارها، کسب ها، پیشه ها، چیزهایی که شخص را مشغول کند، جمع واژۀ مشغله
فرهنگ فارسی عمید
(اِ)
به نیزه و جز آن بسوی یکدیگر حمله کردن در جنگ. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(غِ)
مشغول کننده. (دهار). در کار دارنده. (منتهی الارب). شغله به، جعله مشغولاً فهو شاغل. (اقرب الموارد). ج، شواغل. (دهار) ، شغل شاغل، مبالغه. تقول ’انا فی شغل شاغل’. (اقرب الموارد). کارگران. در تأکید گویند. (ناظم الاطباء) :
جهانیان بمهمات خویش مشغولند
مرا به روی تو شغلیست از جهان شاغل.
سعدی.
، مانع و بازدارنده. (آنندراج) (ناظم الاطباء) : در میانۀ آن محاصره و مهم بزرگ که در پیش پادشاه اسلام بود از سرحد خراسان شاغلی پیدا شد و فتقی حادث و خاطر عاطر پادشاه از آن هاجم ناگاه و ناجم نااندیشیده متشوش و متوزع شد. (المضاف الی بدایع الازمان ص 38) ، در تداول اداری، مشغول به خدمت، در مقابل منتظر خدمت و بازنشسته و برکنار از خدمت
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ غِ)
گروهی که خود را مشغول نگاه می دارند. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ غِ)
جمع واژۀ مشغله. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ج مشغله، به معنی کار و بار که بازدارد تو را از کار. (آنندراج). کار و بار. مشغله ها. شغل ها. (از ناظم الاطباء) : با این همه مشاغل از تربیت علما و اماثل هیچ دقیقه ای اهمال نکردی وبه مجاورت ایشان رغبت صادق داشتی. (لباب الالباب).
- مشاغل دولتی، شغلهایی که از طرف دولت به اشخاص واگذار شود. کار و حرفۀ آنان که دروزارتخانه ها و ادارات دولتی به کار می پردازند
لغت نامه دهخدا
(اِ کِ)
با یکدیگر مانیدن. (زوزنی). بهم مانیدن. (دهار). مشابه شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بهمدیگر مانند شدن. (آنندراج) (از متن اللغه). تماثل. (اقرب الموارد) (المنجد) ، موافقت کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). توافق. (متن اللغه) (اقرب الموارد) (المنجد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از متشاغل گشتن
تصویر متشاغل گشتن
رو گردان شدن از کار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاغل
تصویر شاغل
مشغول کننده، در کار کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متشاغل شدن
تصویر متشاغل شدن
از کاری روی بر تافتن و بکار دیگر مشغول شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مشاغل
تصویر مشاغل
کار وبار و مشغله و شغلها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تشاکل
تصویر تشاکل
همشکل شدن
فرهنگ لغت هوشیار
سستکار رو گردان از کار کسی که از کاری روی بر تابد و خود را بکار دیگر مشغول سازد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تشاکل
تصویر تشاکل
((تَ کُ))
مانند هم شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شاغل
تصویر شاغل
((غِ))
به کار وادارنده، دارنده پیشه و کار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متشاغل
تصویر متشاغل
کسی که از کاری روی برتابد و خود را به کار دیگر مشغول سازد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مشاغل
تصویر مشاغل
((مِ غِ))
جمع مشغله، کارها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شاغل
تصویر شاغل
پیشه ور، کاردار
فرهنگ واژه فارسی سره
شغل ها، کارها، کسب ها، مشغله ها، گرفتاری ها، کاروبارها
فرهنگ واژه مترادف متضاد