تگرگ، قطره های باران که در اثر سرد شدن ناگهانی هوا در ارتفاع کم به صورت دانه های کوچک یخ می بارد، سنگک، ژاله، سنگچه، یخچه، شهنگانه، آب بسته، شخکاسه، سنگرک، پسنگک
تَگَرگ، قطره های باران که در اثر سرد شدن ناگهانی هوا در ارتفاع کم به صورت دانه های کوچک یخ می بارد، سَنگَک، ژالِه، سَنگچِه، یَخچِه، شَهَنگانِه، آبِ بَستِه، شَخکاسِه، سَنگرَک، پَسَنگَک
پاشنۀ در ساختن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، پا بر آستانۀ درگذاشتن. (از اقرب الموارد) (از المنجد) : واﷲ لا اتسکف له بیتا، ای لا ادخل له بیتاً. (اقرب الموارد)
پاشنۀ در ساختن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، پا بر آستانۀ درگذاشتن. (از اقرب الموارد) (از المنجد) : واﷲ لا اتسکف له ُ بیتا، ای لا ادخل له ُ بیتاً. (اقرب الموارد)
از هم واشدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). نزدیک زادن رسیدن ناقه، پس فروهشته و سست گردیدن گرداگرد فرج وی و بزرگ گشتن پستانش. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، نیک آرزومند نر گردیدن ماده شتر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
از هم واشدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). نزدیک زادن رسیدن ناقه، پس فروهشته و سست گردیدن گرداگرد فرج وی و بزرگ گشتن پستانش. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، نیک آرزومند نر گردیدن ماده شتر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
یک قسم درخت جنگلی است در شمال ایران که رنگ برگ و پوستش تار است. (فرهنگ نظام). چوب این درخت کم دوام و غالباً جهت سوخت بکار رود و بیشتر در کنار رودخانه ها و آبگیرها و باتلاقها میروید و در پاره ای از روستاهای گیلان آنراتوسه و توسکا، نامند و رجوع به توسکا و توسه شود
یک قسم درخت جنگلی است در شمال ایران که رنگ برگ و پوستش تار است. (فرهنگ نظام). چوب این درخت کم دوام و غالباً جهت سوخت بکار رود و بیشتر در کنار رودخانه ها و آبگیرها و باتلاقها میروید و در پاره ای از روستاهای گیلان آنراتوسه و توسکا، نامند و رجوع به توسکا و توسه شود
دهی است از دهستان کالج در بخش مرکزی شهرستان نوشهر و دو هزارگزی جنوب المده، بر کنار شوسۀ المده به گلندرود قرار دارد. دشتی معتدل و مرطوب است و 100 تن سکنه دارد. آب آن از رود خانه کچ رود و محصول آنجا برنج است و شغل مردم آنجا زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3) و رجوع به سفرنامۀ مازندران رابینو بخش انگلیسی ص 109 شود
دهی است از دهستان کالج در بخش مرکزی شهرستان نوشهر و دو هزارگزی جنوب المده، بر کنار شوسۀ المده به گلندرود قرار دارد. دشتی معتدل و مرطوب است و 100 تن سکنه دارد. آب آن از رود خانه کچ رود و محصول آنجا برنج است و شغل مردم آنجا زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3) و رجوع به سفرنامۀ مازندران رابینو بخش انگلیسی ص 109 شود
تسو: ابر شهر، دارای... و چهار طسوج (معرب از تسوک پهلوی، در فارسی تسو) یعنی محل است. ریوند یکی از آن چهار طسوج است. (یشتها ج 2 ص 330) و رجوع به تسو و تسوج و طسوج شود
تسو: ابر شهر، دارای... و چهار طسوج (معرب از تسوک پهلوی، در فارسی تسو) یعنی محل است. ریوند یکی از آن چهار طسوج است. (یشتها ج 2 ص 330) و رجوع به تسو و تسوج و طسوج شود
سرگشته شدن. (زوزنی). سرگشته گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). سرگشته شدن در کاری. (از اقرب الموارد) (از المنجد). بی راه رفتن. (از متن اللغه) ، بسیار مدت بودن در کار باطل و تمادی نمودن درآن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تمادی در باطل. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، به گوشه ای رفتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، در تاریکی ندیدن. (از اقرب الموارد) (از المنجد) : الا انه فی غمره یتسکع. (اقرب الموارد) ، در تداول مردم تملق گفتن به کسی و تذلل کردن برای کسی. (از المنجد)
سرگشته شدن. (زوزنی). سرگشته گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). سرگشته شدن در کاری. (از اقرب الموارد) (از المنجد). بی راه رفتن. (از متن اللغه) ، بسیار مدت بودن در کار باطل و تمادی نمودن درآن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تمادی در باطل. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، به گوشه ای رفتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، در تاریکی ندیدن. (از اقرب الموارد) (از المنجد) : الا انه فی غمرهِ یتسکع. (اقرب الموارد) ، در تداول مردم تملق گفتن به کسی و تذلل کردن برای کسی. (از المنجد)
بمعنی تکس است که تخم و استخوان انگور باشد. (برهان) (آنندراج). بمعنی تکس است. (فرهنگ جهانگیری). تکسل. (ناظم الاطباء) : کله سرش از دبوس منکر بشکست همچو تکسک مویز و دانۀ خرما. سوزنی (از فرهنگ جهانگیری) (از فرهنگ رشیدی). قوت و غذای باب تو و عم و خال تو ز آخال و از تکسک خرابات و مفسقه. سوزنی. خری که کاه و جو او ز برگ تاک و تکسک مراغه کردن و غلطیدنش اسو به اسو. سوزنی. رجوع به تکز و تکژ و تکس و تکسل و تکش شود
بمعنی تکس است که تخم و استخوان انگور باشد. (برهان) (آنندراج). بمعنی تکس است. (فرهنگ جهانگیری). تکسل. (ناظم الاطباء) : کله سرش از دبوس منکر بشکست همچو تکسک مویز و دانۀ خرما. سوزنی (از فرهنگ جهانگیری) (از فرهنگ رشیدی). قوت و غذای باب تو و عم و خال تو ز آخال و از تکسک خرابات و مفسقه. سوزنی. خری که کاه و جو او ز برگ تاک و تکسک مراغه کردن و غلطیدنش اسو به اسو. سوزنی. رجوع به تکز و تکژ و تکس و تکسل و تکش شود
دهی است از دهستان طیبی سرحدی بخش کهکیلویه شهرستان بهبهان که در 8 هزارگزی جنوب خاوری قلعه رئیسی مرکز دهستان قرار دارد. کوهستانی و سردسیر است و 75 تن سکنه دارد آب آن از چشمه و محصول آنجا غلات و پشم و لبنیات است شغل اهالی زراعت و گله داری است و صنایع دستی زنان قالیچه و پارچه بافی برای چادر است و مردم آنجا از طایفۀ بهمنی هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
دهی است از دهستان طیبی سرحدی بخش کهکیلویه شهرستان بهبهان که در 8 هزارگزی جنوب خاوری قلعه رئیسی مرکز دهستان قرار دارد. کوهستانی و سردسیر است و 75 تن سکنه دارد آب آن از چشمه و محصول آنجا غلات و پشم و لبنیات است شغل اهالی زراعت و گله داری است و صنایع دستی زنان قالیچه و پارچه بافی برای چادر است و مردم آنجا از طایفۀ بهمنی هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
تحکک به چیزی، وادوسیدن. و به ’با’ متعدی شود. (تاج المصادر بیهقی). با کسی واکاویدن. (زوزنی). کاویدن. تمرس. (منتهی الارب). کاویدن. (ناظم الاطباء) ، پیش آمدن کسی را به بدی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تعرض به شر. (اقرب الموارد) (قطر المحیط) : فلان ٌ یتحکک بک، ای یتحرش بک و یتعرض لشرک. (اقرب الموارد) ، تحکک عقرب به افعی، مثلی است درباره کسی که با قوی تر از خود ستیزه کند. (از اقرب الموارد)
تحکک به چیزی، وادوسیدن. و به ’با’ متعدی شود. (تاج المصادر بیهقی). با کسی واکاویدن. (زوزنی). کاویدن. تمرس. (منتهی الارب). کاویدن. (ناظم الاطباء) ، پیش آمدن کسی را به بدی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تعرض به شر. (اقرب الموارد) (قطر المحیط) : فلان ٌ یتحکک بک، ای یتحرش بک و یتعرض لشرک. (اقرب الموارد) ، تحکک عقرب به افعی، مثلی است درباره کسی که با قوی تر از خود ستیزه کند. (از اقرب الموارد)
کلمه صربی بمعنی مهاجر، نامی است که بصربستانی هائی که از صربستان، بسنی و هرزگوین فرار میکردند و در ممالک مجاوره مقیم میشدند تا از مظالم ترکان برهند، گفته میشده است
کلمه صربی بمعنی مهاجر، نامی است که بصربستانی هائی که از صربستان، بسنی و هرزگوین فرار میکردند و در ممالک مجاوره مقیم میشدند تا از مظالم ترکان برهند، گفته میشده است