جدول جو
جدول جو

معنی تسطیح - جستجوی لغت در جدول جو

تسطیح
هموار کردن، پهن کردن، هموار کردن زمین
تصویری از تسطیح
تصویر تسطیح
فرهنگ فارسی عمید
تسطیح
(اِ غِ)
پهن کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (دهار) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، برابر و هموار کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تسطیح القبر، خلاف تسنیمه. (منتهی الارب) (از متن اللغه) (ناظم الاطباء). برابر و هموار کردن خانه. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، فرو خوابانیدن ناقه را. (از المنجد). و رجوع به تسطح شود
لغت نامه دهخدا
تسطیح
پهن کردن، هموار کردن
تصویری از تسطیح
تصویر تسطیح
فرهنگ لغت هوشیار
تسطیح
((تَ))
هموار کردن، پهن کردن
تصویری از تسطیح
تصویر تسطیح
فرهنگ فارسی معین
تسطیح
هموار سازی
تصویری از تسطیح
تصویر تسطیح
فرهنگ واژه فارسی سره
تسطیح
صاف، هموار، تراز
متضاد: ناهموار، هموارسازی
متضاد: ناهموارسازی، صاف کردن، هم سطح کردن، هموار کردن
متضاد: ناهموار کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تسریح
تصویر تسریح
رها کردن، یله کردن، گسیل کردن، رها کردن ستور برای چرا، طلاق دادن زن، گشودن و شانه زدن و فروهشتن موی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تسلیح
تصویر تسلیح
سلاح دادن، سلاح پوشاندن، مسلح ساختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تسبیح
تصویر تسبیح
سبحان اللّه گفتن، خدا را به پاکی یاد کردن، نیایش کردن، ذکر خدا و مناجات، مهره های به نخ کشیده که هنگام ذکر و مناجات در دست می گیرند، سبحه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تسطیر
تصویر تسطیر
خط کشی کردن، سطربندی کردن، نوشتن، سخن های پریشان و افسانه سر هم کردن
فرهنگ فارسی عمید
(اِ غِ)
داغ کردن گردن شتر را در درازی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) ، ساطع کردن. (از اقرب الموارد) (از المنجد). رجوع به سطع و سطوع شود
لغت نامه دهخدا
(اِ غِ)
استوار کردن و سنگین نمودن چیزی را. (از ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(اِ)
کار بیهوده کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(اِ ضِ)
تعریض کردن کسی را بسخن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، بانگ کردن کبوتر. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(اِ هَِ)
بی حیایی کردن، به اصطلاح صوفیه کلمات مخالف ظاهر شرع گفتن. (غیاث اللغات) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
برد بافتن بخط. (تاج المصادر بیهقی). چادر مخطط بافتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). مخطط بافتن جامه با خطوط مختلف که یکسان نباشد. (از متن اللغه) ، روان ساختن. (از اقرب الموارد) ، فزونی یافتن کلام کسی. (از متن اللغه) ، آراستن کلام کسی. (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، برآوردن اسب نره را بدون استواری انعاظ. (از متن اللغه). و رجوع به تسییی شود
لغت نامه دهخدا
(اِ فِ)
رب سلح را بر خیک روغن مالیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) ، شمشیر را سلاح کسی گردانیدن. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد) (از متن اللغه) ، سلاح پوشانیدن کسی را. (از المنجد) ، به ریخ زدن انداختن گیاه تر، شتر را. (از متن اللغه). به ریستن واداشتن شتر یا حیوان دیگر را. (از متن اللغه) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(اِ فِ)
نرم رفتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). آسان رفتن. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (ازالمنجد) ، راست کردن نیزه. (تاج المصادر بیهقی). راست کردن نیزه به ثقاف. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، شتابی کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). اسراع. (متن اللغه) (اقرب الموارد) (المنجد) ، گریختن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، آسان کردن. (تاج المصادر بیهقی). آسانی کردن با کسی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه). آسانی و نرمی کردن و منه المثل: اذا لم تجد عزاً فسمح، ای فکن لیناً و منه ، و سمّح للقرینه بالقیاد. (از اقرب الموارد). آسانی و نرمی کردن. (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
سنگریز انداخته پاکوب و برابر کردن. (منتهی الارب) (آنندراج). ریختن سنگریز در جایی و آن را برابر و مسطح کردن. (ناظم الاطباء) : بطح المسجد، القی الحصی فیه و وثره. (اقرب الموارد) (قطر المحیط). و فی الحدیث: فاهاب بالناس الی بطحه، ای تسویته. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ غِ)
نوشتن. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب) (آنندراج) (غیاث اللغات) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (از المنجد) ، فراهم آوردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تألیف نمودن. (آنندراج) (از متن اللغه) ، با هم آوردن چیزی که آنرا اصلی نباشد. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تألیف اساطیر. (المنجد). چیزهای باطل آوردن. (آنندراج). سخن های پریشان و بی اصل گفتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، احادیث شبیه باطل آوردن. (از اقرب الموارد) (از المنجد). گفته ها را برای کسی آراستن و زینت دادن. (از اقرب الموارد) ، برگماشته شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
رها کردن. (زوزنی). طلاق دادن زن را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رهانیدن زن. (آنندراج). طلاق دادن. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) (از المنجد) : الطلاق مرتان فامساک بمعروف او تسریح باحسان... (قرآن 229/2) ، به چرا گذاشتن ستور. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد). چرانیدن. (آنندراج). چرانیدن چارپا. (از متن اللغه) ، آسان کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (آنندراج). آسان نمودن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) (از المنجد) ، توفیق دادن خدا کسی را در خیری. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد). و ازهری گوید: که این حرفی غریب است. (از متن اللغه) ، موی فروکردن. (زوزنی). گشادن موی و فروهشتن آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج). گشادن موی و فروهشتن آن پیش از شانه زدن یا بشانه. (از متن اللغه). شانه زدن موی. (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، رسول فرستادن بسوی کسی. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، فرستادن قوم. (از المنجد) :و دیگری را از مصاحبان وزیر به قهستان تسریح دادند به طلب حاکم آنجا. (جهانگشای جوینی). و در تجهیز و تسریح عساکر به قمع و قهر ایشان مبالغت می نمود. (جهانگشای جوینی) ، گشودن و گشایش دادن چیزی را. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(اِ عِ)
کشتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(تَ صُ)
پهنا گردانیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). پهن گردانیدن چیزی را، یقال: فطح الحدیده، اذا عرضها و سواها لمسحاه او مغرق او غیره. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تبطیح
تصویر تبطیح
مسطح کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تسلیح
تصویر تسلیح
زینش زینه دادن سلاح دادن سلاح پوشانیدن، جمع تسلیحات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تسبیح
تصویر تسبیح
خدای را به پاکی یاد کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تسریح
تصویر تسریح
رها کردن، رهانیدن زن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تسطیر
تصویر تسطیر
نوشتن، فراهم آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
بی آزرمی، ناروا گویی سخنانی بر زبان آوردن که با باورهای دینی نمی خواند چون سخن با یزید که: خدایی جر من نیست لا الله الاالله انا یا سخن حلاج که من خدایم: انا الحق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تسطیر
تصویر تسطیر
((تَ))
خط کشی کردن، سطربندی کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تسریح
تصویر تسریح
((تَ))
رها ساختن، گسیل کردن، طلاق دادن زن، گشودن و شانه زدن موی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تسبیح
تصویر تسبیح
((تَ))
خدا را به پاکی یاد کردن، سبحان الله گفتن، در فارسی دانه های به رشته کشیده شده ای که هنگام ذکر و دعا در دست گیرند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تسلیح
تصویر تسلیح
((تَ))
سلاح پوشانیدن، سلاح دادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تسبیح
تصویر تسبیح
دستگرد
فرهنگ واژه فارسی سره
سبحت، سبحه، ذکر، نیایش، سبحان اله گفتن
فرهنگ واژه مترادف متضاد