جدول جو
جدول جو

معنی تسحب - جستجوی لغت در جدول جو

تسحب
ناز کردن، در خوردن و آشامیدن افراط کردن، دربارۀ کسی گستاخی کردن
تصویری از تسحب
تصویر تسحب
فرهنگ فارسی عمید
تسحب
(اِ)
ناز کردن. (تاج المصادر بیهقی) (مجمل اللغه) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد). و با علی متعدی شود چنانکه گویند: تسحب علیه، ای ادل علیه. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). ناز. (ملخص اللغات حسن خطیب). ناز که معشوقان را به عاشقان باشد. (غیاث اللغات) (آنندراج) : آن باد که در او شده بود بوسهل از آنجا دور نشد و از تسحب و تبسط باز نایستاد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 334). بوسهل را نیز به شغل عرض مشغول کردیم تا بر یک کار بایستد و مجلس ما از تسحب و تبسط برآساید. (تاریخ بیهقی ایضاً). رسولی فرستادی و عذر خواستی از آن فراخ تسحب ها و تبسطها که سلطان از او بیازرد. (تاریخ بیهقی). چون لشکر قصور و فتور او بدیدند دامن تحکم و تسحب کشیدن گرفتند و در مراتب و مناصب بیش از مقادیر خویش مطالبت کردند. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران 188)
لغت نامه دهخدا
تسحب
نازش گستاخی کردن، دامن کشیدن، ناز کردن
تصویری از تسحب
تصویر تسحب
فرهنگ لغت هوشیار
تسحب
((تَ سَ حُّ))
ناز کردن، دلبری کردن
تصویری از تسحب
تصویر تسحب
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تسبب
تصویر تسبب
سبب شدن، سبب جستن، طلب اسباب کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سحب
تصویر سحب
سحاب ها، ابرها، جمع واژۀ سحاب
فرهنگ فارسی عمید
(تَ سُ)
کشیدن چیزی را برزمین. (اقرب الموارد). کشیدن. (ترجمان القرآن) (المصادر زوزنی) (دهار) ، سخت خوردن. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (اقرب الموارد). نیک خوردن طعام. (دهار) (تاج المصادر بیهقی) ، سخت آشامیدن. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). نیک خوردن شراب. (دهار) (تاج المصادر بیهقی) ، گستردن، روان شدن. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اِطِ)
بسیار خراشیده شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از المنجد) (از اقرب الموارد) (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
شرم داشتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) : هو یتصحب من مجالستنا، ای یستحیی. (اقرب الموارد). و رجوع به مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(اِ طِ)
نیکو دیدن هیئت مال را و نیکو یافتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). نگریستن به هیئت و رنگ ونهاد مال. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) (از المنجد) : تسحن المال، نظر الی سحنائه. (متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(اِ طِ)
سحور کردن. (تاج المصادر بیهقی). سحور خوردن. (زوزنی) (دهار) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد). طعام سحری خوردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ طِ)
روان شدن آب از بالا. تسحسح. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). روان شدن آب و جز آن. (از متن اللغه). روان شدن آب و اشک و باران از بالا. (از اقرب الموارد). فراوان روان و جاری شدن. (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(اِ شِ)
از یکدیگر بریدن. (مجمل اللغه) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تقاطع. (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، یکدیگر را دشنام گفتن. (مجمل اللغه). یکدیگر را دشنام دادن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تشاتم. (اقرب الموارد) (المنجد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
سبب قرار دادن. تسبب الیه، جعله الیه سبباً. (از متن اللغه). سبب شدن: تسبب بالامر، کان سبیاً له . (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، زحمت کشیدن (ناظم الاطباء) ، خواستن اسباب. (ازاقرب الموارد) (از المنجد) ، توسل: تسبب به الیه، توسّل. (از اقرب الموارد) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
مرحبا گفتن. (غیاث اللغات) (از آنندراج). خوش آمد گفتن و مرحبا گفتن. (ناظم الاطباء) : ترحب به، دعاه الی الرحب و السعه، قال له مرحبا. (متن اللغه). رجوع به ترحاب شود
لغت نامه دهخدا
(اِ غِ)
دراز شدن مانند رشته از آب لزج و نحو آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). کشیده و دراز شدن. (از متن اللغه) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(اِ عِ)
در سوراخ درآمدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). در سوراخ شدن وحشی. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد). انسراب (متن اللغه) (اقرب الموارد) ، پر گردیدن آب و شراب. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(قُ حُب ب)
سطبر و ضخم. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). کلفت. (ناظم الاطباء). قسقب ّ
لغت نامه دهخدا
(سُ حُ)
جمع واژۀ سحاب. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد) : و ماتری من السحب و غیرها فانما هی من ابخره. (حکمت الاشراق ص 188)
لغت نامه دهخدا
(اِ فِ)
جامۀ سوگ پوشیدن زن بر شوی و غیر آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
بالش کردن چیزی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (قطر المحیط) ، تفحص اخبار کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (از قطر المحیط) ، جستن و صواب جستن چیزی را. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ سَحْ حِ)
کرشمه کننده و نازکننده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تسحب شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از تصحب
تصویر تصحب
شرم داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تسلب
تصویر تسلب
سوکجامه پوشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تساب
تصویر تساب
از هم بریدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تسبب
تصویر تسبب
سبب سازی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تسحج
تصویر تسحج
خراشیدگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تسحر
تصویر تسحر
پگاهی خوردن (پگاهی سحری)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تسحن
تصویر تسحن
نیکو یافت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تسرب
تصویر تسرب
به سوراخ خزیدن، تراوش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترحب
تصویر ترحب
درود شنیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحسب
تصویر تحسب
جست و جوی، رویداد پرسی
فرهنگ لغت هوشیار
پر خوردن، بسیار نوشیدن، گستردن، روان شدن، جمع سحابه، ابرها جمع سحاب ابرها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تسبب
تصویر تسبب
((تَ سَ بُّ))
سبب شدن، سبب جستن، راه جستن، زحمت کشیدن
فرهنگ فارسی معین