جدول جو
جدول جو

معنی تسبغ - جستجوی لغت در جدول جو

تسبغ
(تَ بِ / بَ)
دامن خود که بر زره نشیند. (منتهی الارب). آنچه که خود بدان با زره متصل می شود و موجب پوشیدن گردن گردد. (از المنجد). ج، تسابغ. (اقرب الموارد). و رجوع به تسبغه شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تسبب
تصویر تسبب
سبب شدن، سبب جستن، طلب اسباب کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تسبیغ
تصویر تسبیغ
در علم عروض زیاد کردن الف در سبب خفیف، چنان که در فعولن، فعولان و در فاعلاتن، فاعلاتان شود و آن را مسبغ گویند، اسباغ
فرهنگ فارسی عمید
در علم عروض ویژگی پایه ای که در آن مفاعیلن به مفاعیلان یا فاعلاتن به فاعلاتان تغییر می یابد
فرهنگ فارسی عمید
(اِ)
بیارمیدن گرما و سست و ضعیف گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه). بیارمیدن و سست و ضعیف گردیدن گرما و خشم. (از اقرب الموارد) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(مُ بَ)
نعت مفعولی ازمصدر اسباغ. رجوع به اسباغ شود، (در اصطلاح عروض) چون به جزوی که در آخر آن سببی باشد الفی درافزایند آن را مسبغ گویند یعنی تمام کرده، و بعضی آن را مسبّغ خوانند، از تسبیغ تا مبالغت بیشتر باشد تمام کردن را. (المعجم). و رجوع به مسبّغ شود
لغت نامه دهخدا
(مُ بِ)
نعت فاعلی از مصدر اسباغ. رجوع به اسباغ شود، آنکه بر وی زره فراخ باشد. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، خداوند تبارک و تعالی که نعمت را بر بندگان خود تمام می گرداند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ سَبْ بَ)
نعت مفعولی از مصدر تسبیغ. رجوع به تسبیغشود، نوزادی که پس از دمیدن روح، مادرش او را سقط کرده باشد. (از ذیل اقرب الموارد) ، (اصطلاح عروض) رملی است که بر جزء آن حرفی افزوده گردد، چون فاعلاتان. (از ذیل اقرب الموارد از تاج). نیز ’مفاعیلان’ در هزج. و رجوع به مسبغ شود
لغت نامه دهخدا
(مُ سَبْ بِ)
نعت فاعلی از مصدر تسبیغ. رجوع به تسبیغ شود، شترماده که بچۀ قریب زادن را افکنده باشد. (منتهی الارب). بارداری که بچۀ خود را افکنده باشد در حالی که موی برآورده باشد. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ بِ)
جمع واژۀ تسبغ. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (المنجد). و رجوع به تسبغ شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
سبب قرار دادن. تسبب الیه، جعله الیه سبباً. (از متن اللغه). سبب شدن: تسبب بالامر، کان سبیاً له . (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، زحمت کشیدن (ناظم الاطباء) ، خواستن اسباب. (ازاقرب الموارد) (از المنجد) ، توسل: تسبب به الیه، توسّل. (از اقرب الموارد) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
گلیم سیاه پوشیدن. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد) : کالحبشی التف او تسبجا. (عجاج اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ بَ)
نعت تفضیلی از سبوغ. یازیده تر. فراخ نعمت تر
لغت نامه دهخدا
(اِ)
در دین و ملت درآمدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). در دین درآمدن کسی و نیکو شدن دین او. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ بِ / بَ غَ)
تسبغ. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (المنجد). دامن خود که بر زره نشیند. ج، تسابغ. (ناظم الاطباء). و رجوع به تسبغ و تسابغ شود
لغت نامه دهخدا
(تِ)
بلغت بربر، تنباکو. (از دزی ج 1 ص 141). هو مایعرف بالتتن اوالدخان و فیه ماده سامه. (المنجد). توتون
لغت نامه دهخدا
فرجفت (تمام کرده شده) انجامیده سیر گشته فرجامیده تمام کرده شده. تمام کرده شده، اسباغ زیادت کردن حرفی ساکن است بر سببی که به آخر جزو افتد و آن در فاعلاتن فاعلاتان باشد فاعلییان بجای آن نهند و آنرا مسبغ گویند یعنی تمام کرده چه فاعلاتن خود تمام بود چون بر آن حرفی ساکن زیادت کردند آنرا تمام کرده کنند و بعضی آنرا مسبغ خوانند از تسبیغ تا مبالغت بیشترباشد در تمام کردن و بعضی آنرا مشبع خوانند ازاشباع بشین معجمه و عین مهمله بمعنی سیرکردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تسبب
تصویر تسبب
سبب سازی
فرهنگ لغت هوشیار
وات افگانی روشی در دانش چامه (عروض) نوعی از تصرفات و زحافات است در عروض و آن افزودن حرفی ساکن است بر سببی که به آخر جزو افتد چنانکه در (فاعلاتن) (فاعلاتان) میشود: (و مبالغت بیشتر باشد در تمام کردن) (المعجم. چا. مد: 39)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسبغ
تصویر مسبغ
((مُ بَ))
تمام کرده شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تسبب
تصویر تسبب
((تَ سَ بُّ))
سبب شدن، سبب جستن، راه جستن، زحمت کشیدن
فرهنگ فارسی معین
((تَ))
نوعی از تصرفات و زحافات است در عروض و آن افزودن حرفی ساکن است بر سببی که به آخر جزو افتد چنان که در «فاعلاتن»، «فاعلاتان» می شود
فرهنگ فارسی معین
تسبیح، رقابت، چشم هم چشمی
فرهنگ گویش مازندرانی