دامن خود که بر زره نشیند. (منتهی الارب). آنچه که خود بدان با زره متصل می شود و موجب پوشیدن گردن گردد. (از المنجد). ج، تسابغ. (اقرب الموارد). و رجوع به تسبغه شود
دامن خود که بر زره نشیند. (منتهی الارب). آنچه که خود بدان با زره متصل می شود و موجب پوشیدن گردن گردد. (از المنجد). ج، تَسابِغ. (اقرب الموارد). و رجوع به تسبغه شود
نعت مفعولی ازمصدر اسباغ. رجوع به اسباغ شود، (در اصطلاح عروض) چون به جزوی که در آخر آن سببی باشد الفی درافزایند آن را مسبغ گویند یعنی تمام کرده، و بعضی آن را مسبّغ خوانند، از تسبیغ تا مبالغت بیشتر باشد تمام کردن را. (المعجم). و رجوع به مسبّغ شود
نعت مفعولی ازمصدر اسباغ. رجوع به اسباغ شود، (در اصطلاح عروض) چون به جزوی که در آخر آن سببی باشد الفی درافزایند آن را مسبغ گویند یعنی تمام کرده، و بعضی آن را مُسبَّغ خوانند، از تسبیغ تا مبالغت بیشتر باشد تمام کردن را. (المعجم). و رجوع به مُسَبَّغ شود
نعت فاعلی از مصدر اسباغ. رجوع به اسباغ شود، آنکه بر وی زره فراخ باشد. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، خداوند تبارک و تعالی که نعمت را بر بندگان خود تمام می گرداند. (ناظم الاطباء)
نعت فاعلی از مصدر اسباغ. رجوع به اسباغ شود، آنکه بر وی زره فراخ باشد. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، خداوند تبارک و تعالی که نعمت را بر بندگان خود تمام می گرداند. (ناظم الاطباء)
نعت مفعولی از مصدر تسبیغ. رجوع به تسبیغشود، نوزادی که پس از دمیدن روح، مادرش او را سقط کرده باشد. (از ذیل اقرب الموارد) ، (اصطلاح عروض) رملی است که بر جزء آن حرفی افزوده گردد، چون فاعلاتان. (از ذیل اقرب الموارد از تاج). نیز ’مفاعیلان’ در هزج. و رجوع به مسبغ شود
نعت مفعولی از مصدر تسبیغ. رجوع به تسبیغشود، نوزادی که پس از دمیدن روح، مادرش او را سقط کرده باشد. (از ذیل اقرب الموارد) ، (اصطلاح عروض) رملی است که بر جزء آن حرفی افزوده گردد، چون فاعلاتان. (از ذیل اقرب الموارد از تاج). نیز ’مفاعیلان’ در هزج. و رجوع به مُسبَغ شود
نعت فاعلی از مصدر تسبیغ. رجوع به تسبیغ شود، شترماده که بچۀ قریب زادن را افکنده باشد. (منتهی الارب). بارداری که بچۀ خود را افکنده باشد در حالی که موی برآورده باشد. (اقرب الموارد)
نعت فاعلی از مصدر تسبیغ. رجوع به تسبیغ شود، شترماده که بچۀ قریب زادن را افکنده باشد. (منتهی الارب). بارداری که بچۀ خود را افکنده باشد در حالی که موی برآورده باشد. (اقرب الموارد)
فرجفت (تمام کرده شده) انجامیده سیر گشته فرجامیده تمام کرده شده. تمام کرده شده، اسباغ زیادت کردن حرفی ساکن است بر سببی که به آخر جزو افتد و آن در فاعلاتن فاعلاتان باشد فاعلییان بجای آن نهند و آنرا مسبغ گویند یعنی تمام کرده چه فاعلاتن خود تمام بود چون بر آن حرفی ساکن زیادت کردند آنرا تمام کرده کنند و بعضی آنرا مسبغ خوانند از تسبیغ تا مبالغت بیشترباشد در تمام کردن و بعضی آنرا مشبع خوانند ازاشباع بشین معجمه و عین مهمله بمعنی سیرکردن
فرجفت (تمام کرده شده) انجامیده سیر گشته فرجامیده تمام کرده شده. تمام کرده شده، اسباغ زیادت کردن حرفی ساکن است بر سببی که به آخر جزو افتد و آن در فاعلاتن فاعلاتان باشد فاعلییان بجای آن نهند و آنرا مسبغ گویند یعنی تمام کرده چه فاعلاتن خود تمام بود چون بر آن حرفی ساکن زیادت کردند آنرا تمام کرده کنند و بعضی آنرا مسبغ خوانند از تسبیغ تا مبالغت بیشترباشد در تمام کردن و بعضی آنرا مشبع خوانند ازاشباع بشین معجمه و عین مهمله بمعنی سیرکردن
وات افگانی روشی در دانش چامه (عروض) نوعی از تصرفات و زحافات است در عروض و آن افزودن حرفی ساکن است بر سببی که به آخر جزو افتد چنانکه در (فاعلاتن) (فاعلاتان) میشود: (و مبالغت بیشتر باشد در تمام کردن) (المعجم. چا. مد: 39)
وات افگانی روشی در دانش چامه (عروض) نوعی از تصرفات و زحافات است در عروض و آن افزودن حرفی ساکن است بر سببی که به آخر جزو افتد چنانکه در (فاعلاتن) (فاعلاتان) میشود: (و مبالغت بیشتر باشد در تمام کردن) (المعجم. چا. مد: 39)