جدول جو
جدول جو

معنی تساوی - جستجوی لغت در جدول جو

تساوی
با هم برابر شدن، همانند شدن، برابری
تصویری از تساوی
تصویر تساوی
فرهنگ فارسی عمید
تساوی
(اِ صِ)
همدیگر مانند شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تماثل. (متن اللغه) (آنندراج) (اقرب الموارد) ، مستوی و برابر گردیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). برابر شدن دو چیز. (غیاث اللغات) (آنندراج). و رجوع بمساوات شود.
- تساوی الطرفین، برابر شدن دو طرف. (غیاث اللغات) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تساوی
برابر گردیدن
تصویری از تساوی
تصویر تساوی
فرهنگ لغت هوشیار
تساوی
((تَ))
برابر شدن با هم
تصویری از تساوی
تصویر تساوی
فرهنگ فارسی معین
تساوی
همچندی، برابری
تصویری از تساوی
تصویر تساوی
فرهنگ واژه فارسی سره
تساوی
برابری، تعادل، مساوات، مساوقت، هم سنگی
متضاد: نابرابری، هموزنی، برابر بودن، برابر شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مساوی
تصویر مساوی
هم ارزش، برابر، هم اندازه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تقاوی
تصویر تقاوی
پیش پرداخت دادن به کارگر یا کشاورز، پول یا بذری که مالک به زارع بدهد و بعد از برداشت محصول پس بگیرد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متساوی
تصویر متساوی
برابر، مساوی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مساوی
تصویر مساوی
بد بودن ها، زشت بودن ها، بدحالی ها، جمع واژۀ مساءة و مسائت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تداوی
تصویر تداوی
دوا کردن، درمان کردن، خود را معالجه کردن
فرهنگ فارسی عمید
(تَ)
بیست ودو (؟) رکعت نماز نافله در شبهای ماه رمضان معمول عامه که تراویح و ترویحه نیز گویند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ جَنْ نُ)
گردآمدن مردم. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). اجتماع. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
گرد آمدن بر کسی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بُ)
بر بدی و بیراهی گرد آمدن و یارمندی نمودن بر آن، یقال: تغاووا علی العثمان فقتلوه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج). تجمع و تعاون قوم بر کسی و کشتن او. (از اقرب الموارد) ، یا از اینجا و آنجا گرد آمدن و کوشش و حرب نکردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ / تُ)
یاقوت از قول امیر ابن ماکولا آرد: ابوعلی الحسن بن ابی طاهر عبدالاعلی بن احمد السعدی سعد بن مالک التخاوی، منسوب به قریۀ داروم غزه شام است. وی شاعری امی بود و من او را در محلتی از ریف مصر ملاقات کردم و سریعالخاطر... و مرتجل الشعر بود. (معجم البلدان). رجوع به تخاوه شود
لغت نامه دهخدا
(تَ / تُ)
منسوب به قریۀ تخاوه. رجوع به تخاوه شود
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
خویشتن رابه چیزی دارو کردن. (زوزنی). خویشتن را دارو کردن به چیزی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). دوا کردن و درمان نمودن. (غیاث اللغات). خود را به چیزی دارو کردن. (آنندراج). خود را علاج کردن. (المنجد) :
اگر سنبل از ضعف دل شد سقیم
تداوی به عنبر کند از شمیم.
ملاطغرا (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
باهم برابر شونده. (آنندراج) (غیاث) (از منتهی الارب) (ازاقرب الموارد). برابر هم و مانند هم. (ناظم الاطباء). و رجوع به تساوی شود، برابر و یکسان و متوازی و راست و درست. (ناظم الاطباء) :
گر در گذشته حمل غنی بر فقیر بود
امروز با غنی متساوی بود فقیر.
فرخی.
سراء و ضراء او نزدیک مرد دانا متوازی و متساوی است. (جهانگشای جوینی).
- متساوی الاضلاع، هم پهلو و متوازی هم. (ناظم الاطباء). به سطوحی اطلاق می شود که ضلعهای آنها برابر یکدیگر باشند مانند ’مثلث متساوی الاضلاع’، ’مربع’، ’لوزی’ و جز اینها: از جهت رتبت زینت طول و عرض جنه عرضها کعرض السماء و الارض، مربعی متساوی الاضلاع واقع بر مرکز دایرۀ خیرالبقاع مصون از آفات دهر بوقلمون. (ترجمه محاسن اصفهان ص 54).
- متساوی الزمان، فرهنگستان ایران به جای این کلمه ’همزمان’ را پذیرفته است. ورجوع به همزمان و واژه های نو فرهنگستان ایران شود.
- متساوی الزوایا، که زوایای آن با هم مساوی باشند و به سطوحی اطلاق می شود که زوایای آنها مساوی یکدیگر باشند مانند زوایای مربع.
- متساوی الساقین، به مثلثی اطلاق کنند که دو ضلع آن با هم برابر باشد.
- متساوی شدن، برابر و یکسان شدن: و اعوام و ملوک متساوی شدند. (تاریخ قم ص 11)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تساقی
تصویر تساقی
آب نوشاندن، می نوشاندن می گردانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تغاوی
تصویر تغاوی
بیراهگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلاوی
تصویر تلاوی
گرد آمدن مردم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تداوی
تصویر تداوی
درمان کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فساوی
تصویر فساوی
منسوب به فسا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مساوی
تصویر مساوی
بدیها برابر، هموار، معادل، متوازی، همتا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متساوی
تصویر متساوی
با هم برابر شونده، یکسان
فرهنگ لغت هوشیار
نیرو بخشی، پیش پرداختن، مساعده دادن بکارگر و زارع، پیش پرداخت مساعده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متساوی
تصویر متساوی
برابر شونده با هم، برابر، یکسان، مساوی
متساوی الاضلاع: شکلی دارای ضلع های برابر، الزاویه مثلثی دارای زاویه های یکسان، الساقین مثلثی دارای دو ساق برابر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تفاوی
تصویر تفاوی
((تَ))
مساعده دادن به کارگر و زارع
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مساوی
تصویر مساوی
((مَ))
جمع مساوه، کردارهای زشت، بدی ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مساوی
تصویر مساوی
((مُ))
برابر، یکسان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تقاوی
تصویر تقاوی
((تَ))
مساعده دادن به کارگر و زارع، پیش پرداخت، مساعده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تداوی
تصویر تداوی
((تَ))
درمان کردن، معالجه کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مساوی
تصویر مساوی
برابر، پایاپای، یکسان
فرهنگ واژه فارسی سره
برابر، مساوی، یکسان
متضاد: نابرابر
فرهنگ واژه مترادف متضاد