جدول جو
جدول جو

معنی تساقب - جستجوی لغت در جدول جو

تساقب(اِ)
نزدیک شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تقارب. (از متن اللغه) (اقرب الموارد) (المنجد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تعاقب
تصویر تعاقب
عقب هم رفتن، از پی هم آمدن، دنبال کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تسابق
تصویر تسابق
بر یکدیگر پیشی گرفتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تساقط
تصویر تساقط
پی در پی افتادن، از پی هم افتادن، خود را بر چیزی افکندن
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ قِ)
نزدیک به هم و پیوسته. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ابیاتهم متساقبه، یعنی همدیگر نزدیک اند. (منتهی الارب). و رجوع به تساقب شود
لغت نامه دهخدا
(اِ شِ)
از یکدیگر بریدن. (مجمل اللغه) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تقاطع. (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، یکدیگر را دشنام گفتن. (مجمل اللغه). یکدیگر را دشنام دادن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تشاتم. (اقرب الموارد) (المنجد)
لغت نامه دهخدا
(عَ قِ)
جمع واژۀ عسقبه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به عسقبه شود
لغت نامه دهخدا
(اِ شِ)
بر یکدیگر پیشی گرفتن. (زوزنی) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از دهار) (ازاقرب الموارد) (از المنجد) : اصناف خلایق به خدمت او تسابق و تسارع نمودند. (جهانگشای جوینی) ، تناضل در تیراندازی. (از متن اللغه) ، گرو بستن در اسب دوانی. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
بیوفتادن (زوزنی). بیفتادن (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی). پی درپی افتادن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تتابع سقوط چیزی. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، خود را بر چیزی افکندن، (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) ، افتادن، بیفکندن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
یکدیگر را شراب دادن. (زوزنی). یکدیگر را آب و جز آن دادن. (مجمل اللغه). یکدیگررا آب خورانیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(اِ صِ)
تخالس. رجوع به تخالس در همین لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
(بَ)
پیروی کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). از پس یکدیگر درآمدن. (زوزنی) (از دهار) (از آنندراج) : لایتعاقب علیه اللیل و النهار. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 298). تعاقب هر دو (شب و روز) بر فانی گردانیدن جان.... مصروف است. (کلیله و دمنه)، در پس گریخته دویدن. (غیاث اللغات) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(قِ)
نزدیک و دور، از اضداد است. (منتهی الارب) (شرح قاموس). القریب و البعید، ضد. (قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تلاقب
تصویر تلاقب
یکدیگر را با لقب دشنام دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تسابق
تصویر تسابق
بر یکدیگر پیشی گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تساقط
تصویر تساقط
پی در پی افکندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تساقی
تصویر تساقی
آب نوشاندن، می نوشاندن می گردانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساقب
تصویر ساقب
نزدیک دور نزدیک، دور (اضداد)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تساب
تصویر تساب
از هم بریدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعاقب
تصویر تعاقب
پیروی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعاقب
تصویر تعاقب
((تَ قُ))
از پی هم آمدن، کسی را دنبال کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تسابق
تصویر تسابق
((تَ بُ))
پیشی گرفتن بر یکدیگر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تساقط
تصویر تساقط
((تَ قُ))
سقوط کردن، فروافتادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ساقب
تصویر ساقب
((قِ))
نزدیک، دور (اضداد)
فرهنگ فارسی معین
پیگیری، تعقیب، دنبال، پیگیری کردن، دنبال کردن
متضاد: رها کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
پیگیری، تعقیب
دیکشنری اردو به فارسی