جدول جو
جدول جو

معنی تساعی - جستجوی لغت در جدول جو

تساعی
(تُ ی ی)
کامل کننده عدد نه را. (ناظم الاطباء). دارای نه تایی. (از اقرب الموارد) (از المنجد) : التساعی ذوالتسعه من کل شی ٔ. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مساعی
تصویر مساعی
سعی ها، کوشش ها، جمع واژۀ سعی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ساعی
تصویر ساعی
سعی کننده، کوشنده، کوشا، عامل وصول باج و خراج، والی، عامل، برید، قاصد، سخن چین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تساوی
تصویر تساوی
با هم برابر شدن، همانند شدن، برابری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تداعی
تصویر تداعی
اصل یا حالتی که افکار و اندیشه ها و عواطف و سرگذشت ها چنان به هم مربوط می شوند که یکی پس از دیگری در ذهن پدیدار می شوند، تسلسل افکار، تسلسل خواطر، یکدیگر را خواندن و گرد آمدن، به یاد آوردن
تداعی معانی: از یک معنی به معنی دیگر پی بردن، به یاد آوردن یک معنی توسط معنی دیگر
فرهنگ فارسی عمید
(تِ)
از نواحی شمال یونان است. از طرف شمال به اولیمپ و از مغرب به پند و از جنوب به کوه اوتا و از مشرق به اوسا و په لیون محدود است. شهرهای اصلی این ناحیه عبارتند از ولو و لاریسا. این سرزمین را تسالیا نیز نامند و در حدود پنجاه هزار تن از سکنۀ آن مسلمانند ناحیۀ بسیار آبادان و پرمحصول است و عمده محصولات آنجا زیتون و توتون و غله است. در دشتهای سرسبز این سرزمین پرورش مواشی بسیار رایج است. درسال 1460 میلادی بتصرف ترکهای عثمانی درآمد و سپس بر طبق قرارداد برلن به دولت یونان واگذار گردید. رجوع به ایران باستان ج 1 ص 667، 704، 747، 752، 753، 767، 768، 769، 774، 000 و ج 2 ص 1190، 1193، 1200، 1222، 1225، 1231، 1247، 1260، 000 و ج 3 ص 1978، 2027، 2032، 2049، 2163 000 و تمدن قدیم فوستل دوکلانژ و فرهنگ ایران باستان ص 236 و 275 و قاموس الاعلام ترکی شود
لغت نامه دهخدا
تخلص امین زاده عبدالکریم است که از شاعران عثمانی قرن دهم هجری است، (از قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
افندی از متأخران شاعران و خطاطان و از مردم تبریز بود، وی بسال 1218 هجری قمری متولد شد و در 1240 به بایزید وبعد به استانبول رفت و در آن شهر به حکاکی میگذرانید، در 1251 به دعوت محمدعلی پاشا بمصر رفت و در دارالطبع بکار اشتغال یافت، بعد از مرگ محمدعلی پاشا به استانبول بازگشت و به مدیریت ثانیۀ مطبعۀ عامره تعیین شد و چندی بعد خود چاپخانه ای دایر کرد، ولی بعدها باز بمصر سفر گزید، وی از اکثر فنون بهره مند بود وبرای خط تعلیق حروف ریخت، (از قاموس الاعلام ترکی)
تخلص مصطفی از شاعران عثمانی در قرن دهم هجری است، وی از مردم عثمانی بود و در نقاشی مهارتی بسزا داشت و به سال 1004 هجری قمری درگذشت و دیوانی بترکی از وی بیادگار ماند، (کشف الظنون) (قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
کوشنده، (غیاث) (آنندراج)، کوشا، جاهد، جدی، کاری، کارکن، پشت کاردار، نیک گرم در کار، آنکه سعی و جهد کند:
درین بحرجز مردساعی نرفت
گم آن شد که دنبال راعی نرفت،
سعدی (بوستان)،
، دونده، (غیاث) (آنندراج)، شتابنده، برید، قاصد، پیاده: قال فلم یمض علی ذلک غیر لیله ... حتی ورد ساع من الصالح بن رزیک الی طرخان، (یاقوت معجم ج 1 ص 418 س 1)، خزنده، غمزکننده، (مهذب الاسماء)، غماز، (غیاث) (دهار)، سخن چین، (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)، بدگوئی کننده، (غیاث)، بدگو، مضرب، نمام، واشی، دو بهم زن، ماهس، ماحل، محول، بائع، ناغز، مثلث، آنکه سعایت کند:
تا بود صبح واشی و نمام
تا بود باد ساعی و غماز،
مسعودسعد،
وفا باری از داعی حق طلب کن
کزین ساعیان جز جفائی نیابی،
خاقانی،
اما پادشاه بتحریض ساعی نمام ... انصاف من نمی فرماید، (سندبادنامه ص 134)،
، کارشکن، والی بر هر کار و بر هر قوم که باشد، (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)، والی و کاردان است برهر کاری و گروهی که هست، (شرح قاموس) (قطر المحیط)، کاسب، (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)، باج و خراج ستان، کسی که کاری بر کسی افکند، (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)، فراهم کننده و فراهم آورندۀ صدقه، (مهذب الاسماء) (دهار)، والی صدقات، فراهم آورندۀ زکوه، مصدق، جابی، عامل، گیرندۀ زکوه و باج، عامل صدقات، مهتر جهودان و ترسایان، (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)، ساعی از برای جهودان و ترسایان سرکردۀ ایشان است، (شرح قاموس) (قطر المحیط)، ج، سعاده
لغت نامه دهخدا
(مَ)
مساع. جمع واژۀ مسعاه. (اقرب الموارد). رجوع به مسعاه شود، جمع واژۀ مسعی. (اقرب الموارد). رجوع به مسعی شود، سعی و جهد و کوشش و سعی ها و کوشش سزاوار ستایش و کردارهای نیکو. (ناظم الاطباء) : آن چنان آثار مرضیه و مساعی حمیده که در تقدیم ابواب عدل و سیاست سلطان ماضی... ابوالقاسم محمود است. (کلیله و دمنه). از مساعی حمید و مآثر مرضی و مشکور... (سندبادنامه ص 7). آن چندان مساعی حمید و مآثر مرضی که... (سندبادنامه ص 18). او چند سال در ایالت آن بقعه آثار حمیده و مساعی پسندیده تقدیم داشت. (ترجمه تاریخ یمینی ص 440).
- مساعی جمیله، کوششهای نیکو. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ خَوْ وُ)
خبر کشتگان گفتن تا یکدیگر را برانگیزند بر جنگ. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) : اتصل خبر هلکه بعشیرته فتناعوه. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ شِ)
بندی کردن بعضی مر بعضی را. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). اسیر کردن بعض قوم مر بعضی را. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) (از المنجد) ، دل بردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). اسیر کردن کسی با محبت (از اقرب الموارد) (از المنجد) (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
یکدیگر را شراب دادن. (زوزنی). یکدیگر را آب و جز آن دادن. (مجمل اللغه). یکدیگررا آب خورانیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(اِ صِ)
با یکدیگر نورد کردن به بزرگی. (زوزنی). با هم نبرد کردن ببزرگی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تفاخر. (المنجد). تباری. (متن اللغه) (اقرب الموارد) ، یکدیگر را به اسم خواندن. (از متن اللغه) ، برنشستن: تساموا علی الخیل، رکبوا. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، برآمدن و بلند گردیدن مرد. (از متن اللغه) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(اِ صِ)
همدیگر مانند شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تماثل. (متن اللغه) (آنندراج) (اقرب الموارد) ، مستوی و برابر گردیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). برابر شدن دو چیز. (غیاث اللغات) (آنندراج). و رجوع بمساوات شود.
- تساوی الطرفین، برابر شدن دو طرف. (غیاث اللغات) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اِ طَ)
پیش آمدن دشمن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (اقرب الموارد) ، جمع شدن بر کسی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). جمع شدن قوم بر کسی وبه دشمنی برخاستن با وی، لاغر شدن یا مردن شتر فلان، محاجّه کردن. (اقرب الموارد) ، چیستان گفتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، خواستن چیزی را. (اقرب الموارد) ، شکسته شدن و ویران گردیدن دیوار. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). تداعت الجدران ، انقضّت و تهادمت و قیل بلیت و تصدعت من غیر ان تسقط. (اقرب الموارد) ، یکدیگر را خواندن. (آنندراج) (از اقرب الموارد). رجوع به تداعی معانی شود، ویران کردن: تداعیناعلیهم الحیطان من جوانبها، یعنی دیوارها را از اطراف، به روی ایشان ویران کردیم. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تساوی
تصویر تساوی
برابر گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مساعی
تصویر مساعی
جمع سعی، کوش ها کوشش ها جمع مسعی سعیها کوششها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تداعی
تصویر تداعی
پیش آمدن دشمن، ویران گردیدن دیوار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساعی
تصویر ساعی
کوشنده، کوشا، جدی، کاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تساقی
تصویر تساقی
آب نوشاندن، می نوشاندن می گردانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مساعی
تصویر مساعی
((مَ))
کوشش ها، سعی ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تساوی
تصویر تساوی
((تَ))
برابر شدن با هم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تداعی
تصویر تداعی
((تَ))
یکدیگر را خواندن، با هم دعوا کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ساعی
تصویر ساعی
کوشا، سعی کننده، شتابنده، سخن چین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تداعی
تصویر تداعی
بیاد آوردن، یاد آوری
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تساوی
تصویر تساوی
همچندی، برابری
فرهنگ واژه فارسی سره
فراخوانش، همخوانش، یادآوری، به خاطرآوری، یکدیگر را (فرا) خواندن
متضاد: تدافع، به خاطر آوردن، به یادآوردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
اهتمام، تلاش، جد، جهد، سعی، کوشش، سعی ها، کوشش ها
فرهنگ واژه مترادف متضاد
برابری، تعادل، مساوات، مساوقت، هم سنگی
متضاد: نابرابری، هموزنی، برابر بودن، برابر شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تلاشگر، سخت کوش، فعال، کوشا، کوشنده، مجد
متضاد: کاهل، سخن چین، غماز
فرهنگ واژه مترادف متضاد