جدول جو
جدول جو

معنی تزکیر - جستجوی لغت در جدول جو

تزکیر(اِ زِ)
پر کردن چیزی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، (مص ل) کلان گردیدن شکم کودک و نیکو شدن حال او. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از متن اللغه). و رجوع به تزکر در همین لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تفکیر
تصویر تفکیر
اندیشیدن، فکر کردن، پنداشتن، رای زدن، سگالیدن، اسگالیدن، اسگالش، تأمّل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تنکیر
تصویر تنکیر
نکره ساختن اسم، مجهول و ناشناس کردن، به حالت مجهول و ناشناس در آوردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تزویر
تصویر تزویر
آراستن کلام یا چیز دیگر، دورغ پردازی، دو رویی کردن
مکر، حیله، فریب، دویل، شید، گربه شانی، نیرنگ، قلّاشی، احتیال، دلام، خاتوله، نارو، ریو، چاره، ترفند، گول، ترب، اشکیل، تنبل، کلک، خدعه، حقّه، غدر، دستان، روغان، ستاوه، دغلی، شکیل، کید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تذکیر
تصویر تذکیر
به یاد آوردن، یاد دادن، پند دادن، مقابل تانیث، مذکر ساختن یک کلمۀ عربی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تزکیه
تصویر تزکیه
پاکیزه کردن، بی آلایش کردن، زکات دادن
فرهنگ فارسی عمید
(اِ)
سپاس داری کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). و رجوع به تشکر شود
لغت نامه دهخدا
(اِ فِ)
چشم ببستن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی) (آنندراج). چشم بستن و مانع دیدن شدن و سرگشته ساختن کسی. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد) : قوله تعالی، سکّرت ابصارنا (قرآن 15/15) ، ای مدت و منعت النظر اوغشیت او حیرت او لحقها مایلحق شارب المسکر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، خوه (خبه، خفه) کردن. (تاج المصادر بیهقی). خبه کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). خفه کردن. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، بستن در را. (از المنجد) ، مانند شکر شدن چیزی. (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
با یاد دادن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). بیاد آوردن. (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی). یاددهی کردن. (غیاث اللغات) (آنندراج). یاد دادن کسی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). در خاطر داشتن چیزی را. (اقرب الموارد) (المنجد) :
چون بتذکیر و بنسیان قادرند
بر همه دلهای خلقان قادرند.
مولوی.
، پند دادن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی) (آنندراج). پند کردن و نصیحت دادن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (المنجد). موعظت. ارشاد گمراهان: فذکر فما انت بنعمه ربک بکاهن و لا مجنون. (قرآن 52 / 29). فذکر انما انت مذکر. (قرآن 88 / 21). سالها آنجا بماند در نیکوداشتی هرچه نیکوتر که مرد یگانه روزگار بود در علم و تذکیر. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 606).
نوح نهصد سال در راه سوی
بود هر روزیش تذکیر نوی.
مولوی.
شیر و آهو جمع گردد آن زمان
سوی تذکیرش مغفل این از آن.
مولوی.
گفت زآن فصلی حذیفه با حسن
تا بدان شد وعظ و تذکیرش حسن.
مولوی.
، حروف را مذکر کردن. (تاج المصادر بیهقی). مذکر گردانیدن. (غیاث اللغات) (آنندراج). به نری منسوب کردن. خلاف تأنیث. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ضد تأنیث. (اقرب الموارد). مذکر گردانیدن کلمه. (المنجد) ، پولاد نهادن بر سر تیر و جز آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بَثَ قَ)
درآمدن دردی به شراب و روغن و شیره و مانند آن، تیره گردانیدن آب را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
بامداد کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) ، پیش آمدن. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). پیش شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، گزاردن نمازگزار نماز را اول وقت آن. (از اقرب الموارد) (قطر المحیط). آمدن نماز را در اول وقت آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، بامداد رفتن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) ، بامداد آمدن بر کسی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). آمدن کسی را بامداد. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، شتاب کردن بسوی کسی هر وقت که باشد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، پگاه خیزانیدن کسی را بر یاران او. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ خَرْ رُ)
نگاه داشتن غله تا به گرانی فروشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). احتکار غله در خانه ها. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تزویر
تصویر تزویر
بیاراستن، تزئین دروغ، فریب و مکر و دروغ و دوروئی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تزحیر
تصویر تزحیر
پیچاک دل پیچه، خونروش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تزبیر
تصویر تزبیر
نوشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تذکیر
تصویر تذکیر
پند دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تشکیر
تصویر تشکیر
سپاس داری نمودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تزکیت
تصویر تزکیت
پاکیزه گردانیدن بی آلایش کردن، ستودن، زکات دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تسکیر
تصویر تسکیر
خبه کردن، چشم دیگری بستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تزکیم
تصویر تزکیم
پنهانداشت کار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تزمیر
تصویر تزمیر
نای زدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تزکیه
تصویر تزکیه
زکات مال دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبکیر
تصویر تبکیر
به هنگام به نماز رسیدن، پگاه برخاستن زود بر خاستن پگاه خاستن
فرهنگ لغت هوشیار
ناشناساندن، ناشناخته کردن در دستور نام را به ناشناخته دگر کردن -1 مجهول کردن ناشناس ساختن، نکره ساختن اسم، جمع تنکیرات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تمکیر
تصویر تمکیر
انبار بندی بنداری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفکیر
تصویر تفکیر
اندیشه کردن، رها کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبکیر
تصویر تبکیر
((تَ))
زود برخاستن، پگاه برخاستن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تذکیر
تصویر تذکیر
((تَ))
یاد کردن، به یاد آوردن، پند دادن، یادآوری پند دهی، جمع تذکیرات
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تزویر
تصویر تزویر
((تَ))
مکر کردن، فریب دادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تزکیه
تصویر تزکیه
((تَ یِ))
پاکیزه گردانیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تفکیر
تصویر تفکیر
((تَ))
اندیشیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تنکیر
تصویر تنکیر
((تَ))
مجهول کردن، ناشناس ساختن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تذکیر
تصویر تذکیر
کلمه ای را مذکر ساختن، جمع تذکیرات
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تزویر
تصویر تزویر
نیرنگ، فریب
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تزکیه
تصویر تزکیه
خودسازی، پاکسازی
فرهنگ واژه فارسی سره