اندکی مرطوب. کمی نمدار: روز شنبه نهم ماه رجب میان دو نماز بارانکی خرد خرد می بارید چنانکه زمین ترگونه می گردید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 261) و رجوع به تر شود
اندکی مرطوب. کمی نمدار: روز شنبه نهم ماه رجب میان دو نماز بارانکی خرد خرد می بارید چنانکه زمین ترگونه می گردید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 261) و رجوع به تر شود
هرچه با نان بخورند، از قبیل شیر، ماست، دوشاب، اشکنه و امثال آن، نان خورش، برای مثال سائلی آمد به سوی خانه ای / خشک نانه خواست یا ترنانه ای (مولوی - ۸۹۷)
هرچه با نان بخورند، از قبیل شیر، ماست، دوشاب، اشکنه و امثال آن، نان خورش، برای مِثال سائلی آمد به سوی خانه ای / خشک نانه خواست یا ترنانه ای (مولوی - ۸۹۷)
خوراکی که با گندم نیم کوفته و شیر یا آبغوره بپزند و بعد آن را به شکل گلوله درآورند و خشک کنند و برای زمستان نگه دارند، برای مثال من مست ابد باشم نی مست ز باغ و رز / من لقمۀ جان نوشم نی لقمۀ ترخینه (مولوی۳ - ۱۲۱۱)
خوراکی که با گندم نیم کوفته و شیر یا آبغوره بپزند و بعد آن را به شکل گلوله درآورند و خشک کنند و برای زمستان نگه دارند، برای مِثال من مست ابد باشم نی مست ز باغ و رَز / من لقمۀ جان نوشم نی لقمۀ ترخینه (مولوی۳ - ۱۲۱۱)
سرخاب، گرد یا مادۀ سرخ رنگی که زنان به گونه های خود می مالند، گلگونه، غازه، غنج، غنجر، غنجار، غنجاره، گنجار، آلغونه، بلغونه، غلغونه، گلگونه، گلغونه، ولغونه، لغونه، والگونه، بهرامن
سُرخاب، گرد یا مادۀ سرخ رنگی که زنان به گونه های خود می مالند، گُلگونِه، غازِه، غَنج، غَنجَر، غَنجار، غَنجارِه، گَنجار، آلغونِه، بُلغونِه، غُلغونِه، گُلگونِه، گُلغونِه، وُلغونِه، لَغونِه، والگونِه، بَهرامَن
دهی است از دهستان دیر بخش خورموج شهرستان بوشهر، واقع در 78هزارگزی جنوب خاوری خورموج و شمال کوه دیر (درنگ). دامنه، گرمسیر. آب از چاه و محصول آن غلات و خرما. شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. این آبادی را دوراهک نیز می گویند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)
دهی است از دهستان دیر بخش خورموج شهرستان بوشهر، واقع در 78هزارگزی جنوب خاوری خورموج و شمال کوه دیر (درنگ). دامنه، گرمسیر. آب از چاه و محصول آن غلات و خرما. شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. این آبادی را دوراهک نیز می گویند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)
دوال فتراک. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 378) (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی) (صحاح الفرس) (برهان) (فرهنگ رشیدی). فتراک. (فرهنگ جهانگیری). دوال و فتراک. (آنندراج) (ناظم الاطباء). و به ترکی قنجغه گویند. (برهان). مننسکی از فرهنگ شعوری نقل کرده که این لغت تاتاری است و آنرا قنجوغه به زیادت واو قبل ازغین نیز نویسند. (حاشیۀ برهان چ معین) : تا بدر پادشاه عادل رفتند بسته به ترگون درون، فضول و خطا را. منجیک (از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 378)
دوال فتراک. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 378) (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی) (صحاح الفرس) (برهان) (فرهنگ رشیدی). فتراک. (فرهنگ جهانگیری). دوال و فتراک. (آنندراج) (ناظم الاطباء). و به ترکی قنجغه گویند. (برهان). مننسکی از فرهنگ شعوری نقل کرده که این لغت تاتاری است و آنرا قنجوغه به زیادت واو قبل ازغین نیز نویسند. (حاشیۀ برهان چ معین) : تا بدر پادشاه عادل رفتند بسته به ترگون درون، فضول و خطا را. منجیک (از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 378)