دروغ و تزویر و مکر و حیله و فریب باشد. (برهان) (آنندراج). بیهوده و بی معنی و مکر و حیله و فریب. (ناظم الاطباء). ترفند. و رجوع به ترفند و ترفنده و ترکنده شود
دروغ و تزویر و مکر و حیله و فریب باشد. (برهان) (آنندراج). بیهوده و بی معنی و مکر و حیله و فریب. (ناظم الاطباء). ترفند. و رجوع به ترفند و ترفنده و ترکنده شود
مکر، حیله، فریب، شکیل، اشکیل، روغان، احتیال، غدر، گربه شانی، دلام، شید، تنبل، حقّه، دستان، گول، چاره، دغلی، تزویر، قلّاشی، نارو، خدعه، کلک، خاتوله، ریو، نیرنگ، ستاوه، دویل، ترب، کید برای مثال چون خود نکنی چنان که گویی / پند تو بود دروغ و ترفند (ناصرخسرو - ۲۳)، تزویر، دروغ، بیهوده، برای مثال با هنر او همه هنرها یافه / با سخن او همه سخن ها ترفند (فرخی - لغت نامه - ترفند)
مَکر، حیلِه، فَریب، شِکیل، اِشکیل، رَوَغان، اِحتیال، غَدر، گُربِه شانِی، دِلام، شَید، تُنبُل، حُقِّه، دَستان، گول، چارِه، دَغَلی، تَزویر، قَلّاشی، نارُو، خُدعِه، کَلَک، خاتولِه، ریوْ، نِیرَنگ، سَتاوِه، دُویل، تَرب، کَید برای مِثال چون خود نکنی چنان که گویی / پند تو بُوَد دروغ و ترفند (ناصرخسرو - ۲۳)، تزویر، دروغ، بیهوده، برای مِثال با هنر او همه هنرها یافه / با سخن او همه سخن ها ترفند (فرخی - لغت نامه - ترفند)
فرکن. زمینی که سیل آن را کنده باشد و جابه جا آب ایستاده باشد، جوی تازه احداث کرده شده و جویی که در روی زمین از جایی به جایی راه کرده باشد یا در زیر زمین از چاهی به چاه دیگر راه یافته باشد. (برهان) : نه در وی آدمی را راه رفتن نه در وی آبها را جوی و فرکند. بوالعبیر عنبر. چگونه راهی ؟ راهی درازناک و عظیم همه سراسر فرکند و جای خاره و خار. بهرامی سرخسی. ، گذرگاه آب را می گویند مطلقاً، خواه در روی زمین، یا در زیر زمین یا در دیوار باشد، شمر و غدیر را نیز گفته اند و آن جایی باشد از زمین که آب در آن ایستاده باشد، هر چیز ازهم ریخته و پوسیده را هم میگویند. (برهان). رجوع به فرکن شود
فرکن. زمینی که سیل آن را کنده باشد و جابه جا آب ایستاده باشد، جوی تازه احداث کرده شده و جویی که در روی زمین از جایی به جایی راه کرده باشد یا در زیر زمین از چاهی به چاه دیگر راه یافته باشد. (برهان) : نه در وی آدمی را راه رفتن نه در وی آبها را جوی و فرکند. بوالعبیر عنبر. چگونه راهی ؟ راهی درازناک و عظیم همه سراسر فرکند و جای خاره و خار. بهرامی سرخسی. ، گذرگاه آب را می گویند مطلقاً، خواه در روی زمین، یا در زیر زمین یا در دیوار باشد، شَمَر و غدیر را نیز گفته اند و آن جایی باشد از زمین که آب در آن ایستاده باشد، هر چیز ازهم ریخته و پوسیده را هم میگویند. (برهان). رجوع به فرکن شود
بیهوده و بی معنی. (ناظم الاطباء). ترفند. (لسان العجم شعوری ج 1 ورق 274 ب) : طبع پسر مسعود از گفتن ترقند چون طبع پدر گشت به اشعار طرف بود. سوزنی (از لسان العجم ایضاً). ، دروغ و مکر و فریب و حیله و تزویر. (ناظم الاطباء). و رجوع به ترفند شود
بیهوده و بی معنی. (ناظم الاطباء). ترفند. (لسان العجم شعوری ج 1 ورق 274 ب) : طبع پسر مسعود از گفتن ترقند چون طبع پدر گشت به اشعار طرف بود. سوزنی (از لسان العجم ایضاً). ، دروغ و مکر و فریب و حیله و تزویر. (ناظم الاطباء). و رجوع به ترفند شود
محمد معین در حاشیۀ برهان آرد: از اوستایی ترپ، ترفیات (دزدیدن، با تقلب سرقت کردن) ، پهلوی ترفتینیتن (به حیله ربودن) ، هندی باستان ترپ -، تراپته (انتقال یافتن، تغییر دادن) ، قیاس کنید با تره پو ی یونانی، در فارسی ترب (حیله و مکر) - انتهی. دروغ و تزویرو مکر و حیله باشد. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تزویر و دروغ و مکر بود. (فرهنگ جهانگیری). تزویر و مکر و حیله و زرق. (اوبهی). دروغ. (صحاح الفرس). زرق. (فرهنگ اسدی نخجوانی) : این چه ترفند است ای بت که همی گوید خلق که سقر باشد فرجام ترا مستقرا. خسروانی (از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 88). ای آنکه جز از شعر و غزل هیچ نخوانی هرگز نکنی سیر دل از تنبل و ترفند. کسائی. مر مرا ای دروغگوی سترگ تالواسه گرفت از این ترفند. خفاف. یکی مهره باز است گیتی که دیو ندارد به ترفند او هیچ تیو. عنصری. مکر و ترفندت کنون از حد گذشت شرم دار اکنون از این ترفند چند. ناصرخسرو. چون خود نکنی چنانکه گویی پند توبود دروغ و ترفند. ناصرخسرو. نخستین پند خود گیر از دل خویش وگرنه نیست پندت جز که ترفند. ناصرخسرو. گر اهل عهد و پیمانی از اهل خاندانی تو وگر زین خانه بیرونی بر افسونی و ترفندی. ناصرخسرو. پس چه کفارت این چه کفر بود یا چه بیهوده باشد و ترفند؟ انوری (از شرفنامۀ منیری). به تلبیس دست ابلیس فروبستی و به ترفند پای دیو در بندکردی. (سندبادنامه ص 238) ، محال. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 88) (اوبهی) (صحاح الفرس) (فرهنگ اسدی نخجوانی) ، ترفنده. (برهان) (فرهنگ جهانگیری) (شرفنامۀ منیری). سخن بیهوده. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 88). بیهوده. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (فرهنگ جهانگیری) : با هنر او همه هنرها یافه با سخن او همه سخنها ترفند. فرخی (از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 88). آری چو سخنهای جفای تو شنودم در گوش نگیرم سخن یافه و ترفند. امیر معزی. نزد من قبله دوست، عقل و وفاست هرچه زین بگذری همه ترفند. سنایی. جز مدح تو ترفند بود هرچه نویسم کردم قلم از نامۀ ترفند شکسته. سوزنی. بشعرترفند از ترف بودم و رخبین به پند و حکمت اکنون چو شکّر و قندم. سوزنی. به پند و حکمت پیرانه سر بدولت تو بود که محو شود شعرهای ترفندم. سوزنی. نبود در کلام تو جز عدل نرود بر زبان تو ترفند. فخری. ترفنده نیز بهمین معنی است. ترونده تبدیل فا و واو است و ترکند و ترکنده نیز از تبدیلات فا و کاف است. (انجمن آرا) (آنندراج). ترفنده و ترکند و ترکنده. (فرهنگ رشیدی). و رجوع به همین کلمات شود
محمد معین در حاشیۀ برهان آرد: از اوستایی ترپ، ترفیات (دزدیدن، با تقلب سرقت کردن) ، پهلوی ترفتینیتن (به حیله ربودن) ، هندی باستان ترپ -، تراپته (انتقال یافتن، تغییر دادن) ، قیاس کنید با تره پو ی یونانی، در فارسی ترب (حیله و مکر) - انتهی. دروغ و تزویرو مکر و حیله باشد. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تزویر و دروغ و مکر بود. (فرهنگ جهانگیری). تزویر و مکر و حیله و زرق. (اوبهی). دروغ. (صحاح الفرس). زرق. (فرهنگ اسدی نخجوانی) : این چه ترفند است ای بت که همی گوید خلق که سقر باشد فرجام ترا مستقرا. خسروانی (از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 88). ای آنکه جز از شعر و غزل هیچ نخوانی هرگز نکنی سیر دل از تنبل و ترفند. کسائی. مر مرا ای دروغگوی سترگ تالواسه گرفت از این ترفند. خفاف. یکی مهره باز است گیتی که دیو ندارد به ترفند او هیچ تیو. عنصری. مکر و ترفندت کنون از حد گذشت شرم دار اکنون از این ترفند چند. ناصرخسرو. چون خود نکنی چنانکه گویی پند توبود دروغ و ترفند. ناصرخسرو. نخستین پند خود گیر از دل خویش وگرنه نیست پندت جز که ترفند. ناصرخسرو. گر اهل عهد و پیمانی از اهل خاندانی تو وگر زین خانه بیرونی بر افسونی و ترفندی. ناصرخسرو. پس چه کفارت این چه کفر بود یا چه بیهوده باشد و ترفند؟ انوری (از شرفنامۀ منیری). به تلبیس دست ابلیس فروبستی و به ترفند پای دیو در بندکردی. (سندبادنامه ص 238) ، محال. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 88) (اوبهی) (صحاح الفرس) (فرهنگ اسدی نخجوانی) ، ترفنده. (برهان) (فرهنگ جهانگیری) (شرفنامۀ منیری). سخن بیهوده. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 88). بیهوده. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (فرهنگ جهانگیری) : با هنر او همه هنرها یافه با سخن او همه سخنها ترفند. فرخی (از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 88). آری چو سخنهای جفای تو شنودم در گوش نگیرم سخن یافه و ترفند. امیر معزی. نزد من قبله دوست، عقل و وفاست هرچه زین بگذری همه ترفند. سنایی. جز مدح تو ترفند بود هرچه نویسم کردم قلم از نامۀ ترفند شکسته. سوزنی. بشعرترفند از ترف بودم و رخبین به پند و حکمت اکنون چو شکّر و قندم. سوزنی. به پند و حکمت پیرانه سر بدولت تو بود که محو شود شعرهای ترفندم. سوزنی. نبود در کلام تو جز عدل نرود بر زبان تو ترفند. فخری. ترفنده نیز بهمین معنی است. ترونده تبدیل فا و واو است و ترکند و ترکنده نیز از تبدیلات فا و کاف است. (انجمن آرا) (آنندراج). ترفنده و ترکند و ترکنده. (فرهنگ رشیدی). و رجوع به همین کلمات شود
پارچه ای باشد که آنرا تر کنند و بر زخم کارد و شمشیر و امثال آن بندند. (برهان) (از ناظم الاطباء). پارچه ای باشد که آنرا تر کنند و بر زخم کارد و شمشیر و مثال آن بندند تا خون بایستد. (انجمن آرا) (آنندراج)
پارچه ای باشد که آنرا تر کنند و بر زخم کارد و شمشیر و امثال آن بندند. (برهان) (از ناظم الاطباء). پارچه ای باشد که آنرا تر کنند و بر زخم کارد و شمشیر و مثال آن بندند تا خون بایستد. (انجمن آرا) (آنندراج)
عضو یا مفصل که بر اثر غلبۀ بلغم یا رطوبت از حرکت بازماند، و بعربی فلج گویند و نتیجۀ یک علت مزمن است. (از لسان العجم شعوری ورق 274 ب). فالج و مفصل عاری از حرکت. (ناظم الاطباء). و رجوع به ترغده شود
عضو یا مفصل که بر اثر غلبۀ بلغم یا رطوبت از حرکت بازماند، و بعربی فلج گویند و نتیجۀ یک علت مزمن است. (از لسان العجم شعوری ورق 274 ب). فالج و مفصل عاری از حرکت. (ناظم الاطباء). و رجوع به ترغده شود
ترونده. (فرهنگ جهانگیری) (فرهنگ رشیدی) (انجمن آرا) (آنندراج). میوۀ نورس و نوباوه را گویند. (برهان) (ناظم الاطباء). میوه ای را گویند که نخست رسیده باشد و آنرا نوباوه نیز گویند. (فرهنگ جهانگیری). نوباوه. (فرهنگ رشیدی). میوۀ رسیده که آنرا نوبر و نوباوه نیز گویند. (انجمن آرا) (آنندراج) ، بمعنی ترفنده است. (فرهنگ جهانگیری). مرادف ترفند و ترفنده نیز گفته اند. (فرهنگ رشیدی). ترب. (شرفنامۀ منیری). بمعنی مکر و حیله و تزویر و دروغ و فریب باشد. (برهان). مکر و حیله و تزویر، فسانه، محال، بیهوده و وعده دروغ وشکستن عهد. (ناظم الاطباء). و رجوع به ترونده شود
ترونده. (فرهنگ جهانگیری) (فرهنگ رشیدی) (انجمن آرا) (آنندراج). میوۀ نورس و نوباوه را گویند. (برهان) (ناظم الاطباء). میوه ای را گویند که نخست رسیده باشد و آنرا نوباوه نیز گویند. (فرهنگ جهانگیری). نوباوه. (فرهنگ رشیدی). میوۀ رسیده که آنرا نوبر و نوباوه نیز گویند. (انجمن آرا) (آنندراج) ، بمعنی ترفنده است. (فرهنگ جهانگیری). مرادف ترفند و ترفنده نیز گفته اند. (فرهنگ رشیدی). ترب. (شرفنامۀ منیری). بمعنی مکر و حیله و تزویر و دروغ و فریب باشد. (برهان). مکر و حیله و تزویر، فسانه، محال، بیهوده و وعده دروغ وشکستن عهد. (ناظم الاطباء). و رجوع به ترونده شود
بمعنی ترکند است که مکر و حیله و فریب و تزویر و دروغ باشد. (برهان) (آنندراج). گول و سبک و صحبت بیهوده و فریب. (ناظم الاطباء). و رجوع به ترفند و ترفنده و ترفند شود
بمعنی ترکند است که مکر و حیله و فریب و تزویر و دروغ باشد. (برهان) (آنندراج). گول و سبک و صحبت بیهوده و فریب. (ناظم الاطباء). و رجوع به ترفند و ترفنده و ترفند شود
زرآکنده. به زرآمیخته. مطلاشده. زرکوب شده: دین فروشی کنی که تا سازی بارگی نقره خنگ و زین زرکند. سنائی. ز خاک شمس فلک زرکند که تا گردد ستام و گام و رکاب براق او زرکند. سوزنی. فردا که نهد سوار آفاق بر ابلق چرخ زین زرکند. خاقانی. رجوع به زرگند شود
زرآکنده. به زرآمیخته. مطلاشده. زرکوب شده: دین فروشی کنی که تا سازی بارگی نقره خنگ و زین زرکند. سنائی. ز خاک شمس فلک زرکند که تا گردد ستام و گام و رکاب براق او زرکند. سوزنی. فردا که نهد سوار آفاق بر ابلق چرخ زین زرکند. خاقانی. رجوع به زرگند شود
دهی جزء دهستان قاقازان بخش ضیأآباد شهرستان قزوین است. در 18هزارگزی شمال ضیأآباد واقع است و دارای 834 تن سکنه میباشد و آب آن از رود خانه قوزلی و قنات است. محصول آن غلات و میوه و شغل اهالی آنجا زراعت و گله داری است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
دهی جزء دهستان قاقازان بخش ضیأآباد شهرستان قزوین است. در 18هزارگزی شمال ضیأآباد واقع است و دارای 834 تن سکنه میباشد و آب آن از رود خانه قوزلی و قنات است. محصول آن غلات و میوه و شغل اهالی آنجا زراعت و گله داری است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
زمینی که بصدمه سیل کنده شده باشد و جابجا آب در آن ایستاده باشد، جوی تازه احداث شده که در آن آب روان کرده باشد، کاریز آب، چیزی که به سبب طول از هم فرو ریخته و پوسیده باشد
زمینی که بصدمه سیل کنده شده باشد و جابجا آب در آن ایستاده باشد، جوی تازه احداث شده که در آن آب روان کرده باشد، کاریز آب، چیزی که به سبب طول از هم فرو ریخته و پوسیده باشد