- ترک
- رخنه، شکاف و بمعنی مصغرتر و تر و تازه هم گویند هلش
معنی ترک - جستجوی لغت در جدول جو
- ترک
- وا گذاشتن، ول کردن، رها کردن، دست برداشتن از کاری
کلاه آهنی که در جنگ بر سر گذارند، کلاه خود، مغفر، درز کلاه یا تکه های پارچه که به کلاه دوخته شود، نوعی کلاه درویشی که دوازده ترک دارد و هر ترک نشانۀ ترک یک فعل ناشایسته و طلب یک عمل نیک است،
تاج، گویند شاه اسماعیل صفوی برای ترویج مذهب شیعه فرمان داد کلاه های دوازده ترک دوختند و در هر ترکی نام یکی از دوازده امام را نوشتند، پشت سر سوار در روی مرکب
- ترک
- شکاف، رخنه، تراک، طراق، تراغ، صدایی که از شکستن یا ترکیدن چیزی برآید، خندقی که گرداگرد حصار و قلعه حفر کنند
مرطوب، تر و تازه، دوشیزه و دختر زیبا، نوعی حلوا که از قند و نشاسته و تخم ریحان درست کنند
- ترک
- شعبۀ بزرگی از نژاد سفید پوست بومی آسیای مرکزی که به زبان ترکی تکلم می کنند،
هر یک از افراد این نژاد،
هر یک از افراد با نژادهای دیگر که به زبان ترکی تکلم می کنند مثلاً ترک تبریز، از مردم کشور ترکیه،
کنایه از زیباروی، کنایه از معشوق،
کنایه از غارتگر، کنایه از سپاهی، جنگجو،
در موسیقی بیات ترک از متعلقات دستگاه شور
- ترک ((تَ رَ))
- شکاف، رخنه
- ترک ((تُ))
- زیباروی، معشوق
- ترک
- واگذاشتن، رها کردن
- ترک ((تَ))
- ترگ، کلاهخود، مغفر
- ترک
- هر صدا و آوازی که از شکستن و ترکیدن چیزی آید
- ترک
- کسی که پشت سر سوار (اسب، موتور و..) می نشیند
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
ترک دار
آنچه مال و متاع از مرده بماند
استوار گردیدن و صاحب وقار بودن
تیر کش _ تیردان
همگری هم آمیزی، بر هم نشینی -1 استوار شدن بر هم نشستن، سواری
هر چیز متروک، وامانده، میراث
بر هم نشستن، به هم پیوستن، استوار شدن
شاخۀ باریک و دراز که تازه از درخت بریده باشند
ترکان، عنوانی برای زنان، بانو، بی بی، خاتون، بیگم، ارجمند
((تَ کَ یا کِ))
فرهنگ فارسی معین
تیردان، جعبه یا کیسه ای که در آن تیرهای کمان را جا می دادند و به پهلو می آویختند، هر تکه ای از نارنجک، خمپاره یا بمب که در اثر انفجار از آن جدا شده باشد
قطعاتی از گلوله و خمپاره و مانند این ها که بر اثر انفجار پراکنده می شود، کیسه یا جعبه که در قدیم تیرهای کمان را در آن می گذاشتند و به پهلوی خود آویزان می کردند، تیردان، شغا، شکار، کیش
نام رودی در مشرق خزر
آمیزش، آمیزه، آمیغ، هم کرد، هم آمیزی
منفجره
تراک خورده شکافته شده، منفجرشده
شکافته شدن، منفجر شدن
ترکیب و امتزاجها
آمیختن تروماندن
همداییدن ترومیدن همبودن