کلاه خود. (فرهنگ جهانگیری) (فرهنگ رشیدی) (انجمن آرا) (آنندراج). خودآهنی. (غیاث اللغات). کلاه خود باشد یعنی کلاه آهنی که در روزهای جنگ بر سر نهند و بعربی مغفر خوانند. (برهان) (از شرفنامۀ منیری). و آنرا خود و خوی و سرپایان و کبر و لیرت نیز گویند. (شرفنامۀ منیری). کلاه خود و مغفر که در روز جنگ بر سر نهند. (ناظم الاطباء). فارسیان برای معنی خود آهنی در بعض محل بکاف فارسی نیز استعمال کرده اند. (غیاث اللغات). و رجوع به ترگ شود: برافکند پر مایه برگستوان ابا جوشن و تیغ و ترک گوان. فردوسی. چو روزش فراز آمد و بخت شوم شد آن ترک پولاد برسان موم. فردوسی. که جز ترک رومی نبیند سرم مگر کین بهرام بازآورم. فردوسی. این بدرد ترک رویین را چو هیزم را تبر وان شود در سینۀ جنگی چو در سوراخ مار. منوچهری. جرس مانندۀ دو ترک زرین معلق هر دو تا زانوی بازل. منوچهری. پدر شادمان شد گرفتش ببر زره خواست با ترک و زرین سپر. (گرشاسبنامه). بروز جنگ ز یک میل ترک دشمن تو دو نیمه گردد و باز اوفتد بصورت دال. ازرقی (از فرهنگ رشیدی). در آن ره رفتن از تشویق تاراج به ترک تاج کرده ترک را تاج. نظامی. - نیم ترک، کلاه خود را گویند و آن کلاهی باشد از آهن که در روزهای جنگ بر سر نهند. (برهان) و رجوع به معنی بعد و ترکیب آن شود. ، سوزۀ کلاه و خیمه. (فرهنگ جهانگیری) بخشها و سوزه های کلاه و خیمه و امثال آن را نیز گفته اند. (برهان). سوزۀ کلاه. (شرفنامۀ منیری). بخش و سوزۀ کلاه و خیمه و مانند آن همچو کلاه سه ترک و چهارترک. (ناظم الاطباء). و ترک ترک قطعه قطعه کلاه و عرقچین را گویند چنانکه چهارترک و دوازده ترک در عرقچین و کلاه درویشی متداول بوده چه شاه اسماعیل صفوی مروج طریقۀ شیعۀ اثناعشری برای تمیز این طبقه از دیگران از ماهوت سرخ کلاه های دوازده ترک درویشانه دوختن فرموده بود و هر ترکی نام یکی از ائمۀ اثناعشر دوخته و این اعلا خلعتی و افسری بود که به بزرگان شیعی داده میشد و به جهت این کلاه سرخ لقب آن طایفه قزلباش باش گردید.... (انجمن آرا) (آنندراج) : که این هفت اختر تابان مطیعند کلاهی را که ترک او چهار است. مسعودسعد. در کلاه فقر می باشد سه ترک ترک دنیا ترک عقبی ترک ترک. عطار. شکل هلال هر سر مه میدهد نشان از افسر سیامک و ترک کلاه زو. حافظ. طریق کام بخشی چیست ترک کام خود کردن کلاه سروری آن است کز این ترک بردوزی. حافظ. خیمۀ نه ترک گردون سایبان جاه تو کلامی (از یوسف ضیاءالدین در لغت نامۀ فارسی به ترکی). - نیم ترک، در تاریخ بیهقی (چ فیاض ص 24) آمده: ’و دیگر روز چون بار بگسست و اعیان ری به جمله آمده بودند بخدمت (مسعود) با این مقدمان، و افزون از ده هزار زن و مرد به نظاره ایستاده و اعیان را به نیم ترک بنشاندند’. محشی در ذیل همان صفحه گوید: نیم ترک نوعی بوده از خیمه، و بنابه حاشیۀ یب (ادیب پیشاوری) نوعی از خیمۀ کوچک بوده و در هر حال بفتح تا و سکون است، و کاف آن تازی یا فارسی هر دومحتمل است چه اگر کلمه مستعار از نیم ترک بمعنی کلاه خود باشد چنانکه در برهان قاطع است قاعدهً با کاف فارسی است (چون ترگ با مرگ قافیه شده است) و اگر از ترک بمعنی قطعه های کلاه و خیمه باشد با کاف تازی است بنا بتلفظ جاری. (حاشیۀ برهان چ معین ج 4 ص 2233) : و دبیران بر این جمله بنسشتندی وی در طارم آمد و بر دست راست خواجه بونصر بنشست در نیمترک چنانکه در میانۀ هر دو مهتر افتاد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 139). و حاجب بزرگ بلکاتکین ایشان را به نیم ترک پیش خویش بنشاند. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 240). و رجوع به ترک و ترگ و معنی پیشین و ترکیب آن شود. ، کله کلاه و خیمه و امثال آن. (انجمن آرا) (آنندراج). کلاه و گوشۀ کلاه. (غیاث اللغات) : نجم کلاهدوز که ترک کلاه او بر تارک غلام نهی شه شود غلام. سوزنی. بدو چگونه کسوتی که از شرفش کلاه گوشۀ عرش است ترک شب پوشم. انوری. سبوکشان همه در بندگیش بسته کمر ولی ز ترک کله چتر بر سحاب زده. حافظ. ، میان بند عمامه، آن جای از پشت ستور سواری که در خلف سوار واقع شود و آنچه سوار در خلف خود از بار و اسباب سفر می بندد. (ناظم الاطباء). آنجای از پشت ستور که ردیف نشیند. - ترک بند، خرجین یا ابزاری که به ترک مرکب بندند. بند و دوالی که بر پشت زین است تا اشیایی را که حمل آن خواهند، بر ترک استوار کنند. - ترک نشستن، بر پشت سوار بر نشستن. - ترک نشین، ردیف. مرتدف. آنکه بر پشت سوار نشیند