جدول جو
جدول جو

معنی ترک

ترک
(تُ)
ترکستان بود. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 298). ولایت ترکستان را نیز بطریق مجاز ترک می گویند. (برهان). ترکستان. (ناظم الاطباء) :
اکنون فکنده بینی، از ترک تا یمن
یک چندگاه زیر پی آهوان سمن.
دقیقی.
که شد ترک و چین شاه را یکسره
به آبشخور آمد پلنگ و بره.
فردوسی.
بدانگه که بهرام شد جنگجوی
از ایران سوی ترک بنهاد روی.
فردوسی.
چه از روم و از چین و از ترک و هند
جهان شد مر او را چو رومی پرند.
فردوسی.
آنگاه کوههای سردسیر با برفها که میان هندوستان اند و میان زمین ترک. (التفهیم چ همائی ص 194).
افریدون که از جباران پارسیان بوده است. زمین را بخشش به سه قسم کرده است... پارۀ مشرقی که اندر او ترک و چین است پسرش را داد تور... (التفهیم ایضاً).
همی نگون شود از بس نهیب هیبت تو
بترک، خانه خان و به هند، رایت رای.
عنصری.
گر روم بدو سپاری و گر ترک
شاهنشه ری کنی غلامش را.
ناصرخسرو.
در هری این ساحری دیدی به ترک و روم شو
تا چلیپا سوختن بینی تو در چین و خزر.
سنایی.
کانعام شه که باج ستاند ز ترک و هند
بخشد هم اسب ترکی و هم فیل هندویی.
خاقانی.
رجوع به ترکستان شود
لغت نامه دهخدا