دست بداشتن. (تاج المصادربیهقی). گذاشتن چیزی یا کسی را. (منتهی الارب). گذاشتن. (آنندراج). رها کردن، خلاء و منه: ترک فلان مالاًو عیالاً. (از اقرب الموارد) واگذار کردن چیزی را و رها کردن آن را. (از ناظم الاطباء). رها کردن. (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی). با لفظ گرفتن و کردن و دادن و گفتن مستعمل. (آنندراج). فرو گذاشتن: و هر گاه که متقی در کار این جهان گذرنده تأملی کند، هر آینه مقابح آن را بنظر بصیرت بیند و به ترک حسد بکوشد تا در دلها محبوب گردد. (کلیله و دمنه). به ترک شر و باتیان خیردارم امر همه مخالف امراست ترک و اتیانم. سوزنی. ترک احسان خواجه اولیتر کاحتمال جفای بوابان. سعدی. تمنا کند عارف پاکباز به دریوزه از خویشتن ترک آز. سعدی (بوستان). - امثال: ترکت الرأی بالری، مثلی است در مورد ابومسلم مروزی: آنکه می انداخت سر چون خیمه بر گردن به ری شد اسیر خواری و مستوجب چندین عذاب کرد رو بر آسمان کای آسمان تدبیر چیست آسمان گفتش ترکت الرأی بالری در جواب سلمان ساوجی. و اشاره است بدین داستان که منصور، ابومسلم را از مرو به بغداد طلبید و او نرفت منصور سوگندها خورد و عهدها گرفت که او را آزاری نرساند و از مرو به نیشابور و از آنجا به ری شد مؤلف مجمل التواریخ نویسد ’چون به ری رسید، رأی و خرد آنجا بگذاشت و به همدان شد’ و سرانجام به بغداد رفت و به امر منصور کشته شد. ترک عادت موجب مرض است، نظیر: باشیر اندرون شده با جان بدر شود. و رجوع بامثال و حکم دهخداج 1 ص 257 شود. - بترک فرمودن، بازداشتن. پرهیز دادن کسی از چیزی. منع فرمودن کسی از کاری: چندان که مرا... بترک سماع فرمودی. (گلستان چ یوسفی ص 94). - بترک گفتن، رها ساختن. ترک گفتن. گذاشتن و درگذشتن از چیزی. دست بداشتن از خود یا چیزی یا کسی رجوع به ترک کردن و ترک گرفتن و ترک گفتن شود. - ترک اولی، گناه پیغمبران در مذهب شیعه. گناه معصومین. چون انبیاء باید معصوم باشند از اینرو خطاهای آنان را گناه نمیگویند و ترک اولی می نامند مثلا خطئه آدم و ذوالنون و امثال آن همه ترک اولی باشد. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). - ترک تکبیر، کنایه از چهارتکبیر نماز جنایز است. اشاره بفنای آثاری و افعالی و صفاتی و ذاتی. (انجمن آرا). - ترک جان دادن، دست از جان بشستن. رها ساختن جان: تو برو مصلحت خویش نگهدار که من ترک جان دادم از آن پیش که دل بسپردم. سعدی. و رجوع به ترک دادن شود. - ترک دنیا، زهد. زهادت. رهبه. رهبانیت. دست از علایق دنیا بداشتن. از دنیا و تنعمات آن دست کشیدن: ترک دنیا به مردم آموزند خویشتن سیم و غله اندوزند. (گلستان). ، (اصطلاح عرفانی)... خلاصی از تعلقات جسمانی و خواهش نفسانی و گشتن از ماسوی اﷲ بجذبات حقانی و ترک به این معنی عربی هم هست. (برهان). از عربی وارد فارسی شده. (حاشیۀ برهان چ معین). بمعنی جذبۀ الهی است که سبب کشش و کشش (؟) می گردد و موجب رفع دوئیت و جدایی و ایقاظ از خواب غفلت گردد: معنی الترک راحت گوش کن بعد از آن جام بلا را نوش کن. مولوی. ، کردن کاری، از لغات اضداداست. یقال ترکت الحبل شدیداً، ای جعلته. (منتهی الارب). و نیز بمعنی جعل کردن کاری، یقال ترکت الحبل شدیداً ای جعلته و قوله تعالی و ترکنا علیه فی الاّخرین (قرآن 107/37) ، ای اجرینا. (ناظم الاطباء). ابقای چیزی. (از اقرب الموارد) ، بمعنی آنچه از راه سهو مانده باشد و بر کنار صفحه نویسند مجاز است. (آنندراج) : گم گشته ز تنگی دهنش همچو میانش ترکیست از آن مصحف رخسار دهانش. محسن تأثیر (از آنندراج) در نکاح آوردن زن تریکه را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از متن اللغه)