شاگردانه، انعام و پولی که علاوه بر اجرت به شاگرد داده می شود، میلاویه، درستاران، بغیاز، فغیاز، دستاران مژده، نوید بخشش، عطا، کرم، دهش، بخشیدن چیزی به کسی، فغیاز، داشات، بذل، احسان، سماحت، عطیّه، عتق، داشن، دهشت، منحت، اعطا، جدوا، جود، صفد، داد و دهش، داشاد، بغیاز
شاگِردانِه، انعام و پولی که علاوه بر اجرت به شاگرد داده می شود، میلاویه، درستاران، بَغیاز، فَغیاز، دستاران مژده، نوید بَخشِش، عَطا، کَرَم، دَهِش، بخشیدن چیزی به کسی، فَغیاز، داشات، بَذل، اِحسان، سَماحَت، عَطیِّه، عِتق، داشَن، دَهِشت، مِنحَت، اِعطا، جَدوا، جود، صَفَد، داد و دَهِش، داشاد، بَغیاز
دهی از دهستان برزرود بخش نطنز شهرستان کاشان است که در 45 هزارگزی شمال باختری نطنز و 15 هزارگزی باخترشوسۀ نطنز به کاشان قرار دارد آب آن از چشمه و نه رشته قنات است محصول آنجا غلات و حبوبات و میوه و شغل اهالی زراعت است و راه مالرو دارد. مزرعه هوی مری جزء این ده میباشد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
دهی از دهستان برزرود بخش نطنز شهرستان کاشان است که در 45 هزارگزی شمال باختری نطنز و 15 هزارگزی باخترشوسۀ نطنز به کاشان قرار دارد آب آن از چشمه و نه رشته قنات است محصول آنجا غلات و حبوبات و میوه و شغل اهالی زراعت است و راه مالرو دارد. مزرعه هوی مری جزء این ده میباشد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
یکی از امرای ترک، معاصر غازان خان: و اباقاخان سالجوق خاتون را با جانب دماوند می گردانید و غازان را نیز با وی بازگردانید و با سجوبخشی (کذا) پدر امیر تارمداز و توکال تی مادرش را طلب فرمود که مرا اعتماد کلی بر شماست و غازان را بفرزندی بشما می سپارم و باوق بخش ختایی نیز با شما باشد و با سلجوق بهم به یایلاغ دماوند تا حظ نیکو کند... (تاریخ غازانی چ کارل یان ص 10). رجوع به تارمتاز شود
یکی از امرای ترک، معاصر غازان خان: و اباقاخان سالجوق خاتون را با جانب دماوند می گردانید و غازان را نیز با وی بازگردانید و با سجوبخشی (کذا) پدر امیر تارمداز و توکال تی مادرش را طلب فرمود که مرا اعتماد کلی بر شماست و غازان را بفرزندی بشما می سپارم و باوق بخش ختایی نیز با شما باشد و با سلجوق بهم به یایلاغ دماوند تا حظ نیکو کند... (تاریخ غازانی چ کارل یان ص 10). رجوع به تارمتاز شود
شهرکیست قدیم از نواحی حلب، بین آن دو قریب پنج فرسنگ است و آنجا دیگ ها و کوزه های سرخ نیک سازند و ابوسعد گوید ارمناز از قرای بلدۀ صور است و از بلاد سواحل شام. (معجم البلدان). و رجوع به ارمنازی شود
شهرکیست قدیم از نواحی حلب، بین آن دو قریب پنج فرسنگ است و آنجا دیگ ها و کوزه های سرخ نیک سازند و ابوسعد گوید ارمناز از قرای بلدۀ صور است و از بلاد سواحل شام. (معجم البلدان). و رجوع به ارمنازی شود
جنبیدن، و عمعق بخاری در این بیت مانی را به آزر پدر یا عم ابراهیم مشتبه کرده و ارتنگ را هم بدو منتسب کرده است: گه از لطف گردی چو برهان عیسی گه از سحر گردی چو ارتنگ آزر. ، نگار خانه مانی. بتکده که گویند در چین بود: ز بس جادوئیها و فرهنگ او بدو بگرویدند و ارتنگ او. (از لغت نامۀ حافظ اوبهی). برشک مجلس او کارنامۀ مانی برشک محفل او بارنامۀ ارتنگ. فرخی. گر ارتنگ خواهی ببستان نگه کن که پر نقش چین شد میان و کنارش. ناصرخسرو. تا سپهر است و فلک پایۀ ماه و خورشید تا بهند است و بچین معدن گنگ و ارتنگ باد افراخته رای تو چو خورشید و چو ماه باد آراسته جای توچو ارتنگ و چو گنگ. سنائی. هر کجا مدح تو خوانند از خوشی و خرمی حسرت ارتنگ مانی گردد و قصر مشید. سوزنی. باغ چو ارتنگ چین نماید خرم و آنکه بدان خرمی خرامد فغفور. سوزنی. صبا نگاشته آن نقشها که ترّی آن به آب لطف فروشسته تختۀ ارتنگ. رفیع الدین لنبانی. اگر مانی شود زنده چو بیند نقش توقیعش بمیرد باز از شرم نگارستان ارتنگش. سیف اسفرنگ. بنطق باد بهاری بچهر فروردین بود چو خانه ارتنگ از تو خانه زین. واله هروی. ، نام بتخانه. (جهانگیری از فرهنگ هندوشاه) (غیاث اللغات). نام بت خانه چین. (آنندراج). ارتنگ مانوی را نیز بتکده دانسته اند: بهیبت ار ز خبینانج تاختن نگرد شود ز زلزله ارتنگ مانوی ویران. سوزنی. شاید خبینانج همان جینانجکث مذکور در معجم البلدان و حدودالعالم باشد، گاه ارتنگ بر مانی اطلاق کنند: با کلک تو چون قلم زندارتنگ چه ساده نگارگر که ارتنگ است. شرف شفروه (جهانگیری)
جنبیدن، و عمعق بخاری در این بیت مانی را به آزر پدر یا عم ابراهیم مشتبه کرده و ارتنگ را هم بدو منتسب کرده است: گه از لطف گردی چو برهان عیسی گه از سحر گردی چو ارتنگ آزر. ، نگار خانه مانی. بتکده که گویند در چین بود: ز بس جادوئیها و فرهنگ او بدو بگرویدند و ارتنگ او. (از لغت نامۀ حافظ اوبهی). برشک مجلس او کارنامۀ مانی برشک محفل او بارنامۀ ارتنگ. فرخی. گر ارتنگ خواهی ببستان نگه کن که پر نقش چین شد میان و کنارش. ناصرخسرو. تا سپهر است و فلک پایۀ ماه و خورشید تا بهند است و بچین معدن گنگ و ارتنگ باد افراخته رای تو چو خورشید و چو ماه باد آراسته جای توچو ارتنگ و چو گنگ. سنائی. هر کجا مدح تو خوانند از خوشی و خرمی حسرت ارتنگ مانی گردد و قصر مشید. سوزنی. باغ چو ارتنگ چین نماید خرم و آنکه بدان خرمی خرامد فغفور. سوزنی. صبا نگاشته آن نقشها که ترّی آن به آب لطف فروشسته تختۀ ارتنگ. رفیع الدین لنبانی. اگر مانی شود زنده چو بیند نقش توقیعش بمیرد باز از شرم نگارستان ارتنگش. سیف اسفرنگ. بنطق باد بهاری بچهر فروردین بود چو خانه ارتنگ از تو خانه زین. واله هروی. ، نام بتخانه. (جهانگیری از فرهنگ هندوشاه) (غیاث اللغات). نام بت خانه چین. (آنندراج). ارتنگ مانوی را نیز بتکده دانسته اند: بهیبت ار ز خبینانج تاختن نگرد شود ز زلزله ارتنگ مانوی ویران. سوزنی. شاید خبینانج همان جینانجکث مذکور در معجم البلدان و حدودالعالم باشد، گاه ارتنگ بر مانی اطلاق کنند: با کلک تو چون قلم زندارتنگ چه ساده نگارگر که ارتنگ است. شرف شفروه (جهانگیری)
ترکتازی. (آنندراج) (ناظم الاطباء). مطلق تاختن. (غیاث اللغات) (از آنندراج). تاخت آوردن بیخبر وناگاه بر سبیل تاراج بود و غارت. (فرهنگ جهانگیری) (انجمن آرا) (از غیاث اللغات) (از فرهنگ رشیدی) (از آنندراج). مثل تاخت ترکان. (فرهنگ رشیدی) (از غیاث اللغات) (از انجمن آرا) (آنندراج). تاخت کردن. (اوبهی). و با لفظ آوردن و زدن و برداشتن و کردن مستعمل است. (آنندراج). تاخت و تاراج سپاه بطور تعجیل و شتاب و بی خبر و ناگاه و جولان. (ناظم الاطباء) : ز باران هوا خشک شد هفت سال دگرگونه شد بخت و برگشت حال شد از رنج و تنگی جهان پر نیاز همی بود از هر سویی ترکتاز. فردوسی. چون موی زنگیم سیه و کوته است روز از ترکتاز هندوی آشوب گسترش. خاقانی. جان از پی گرد مرکب تو بر شه ره ترکتاز بستیم. خاقانی. در ترکتاز فتنه ز عکس خیال خون کیوان بشکل هندوی اطلس نقاب شد. خاقانی. موی بمویت ز حبش تا طراز تازی و ترک آمده در ترکتاز. نظامی. سوی خانه خود بیک ترکتاز بچشم فروبستش آورد باز. نظامی. روز قیامت ز من این ترکتاز باز بپرسند و بپرسند باز. نظامی. هر کجا در هر دو گیتی فتنه ایست ترکتاز طرۀ هندوی تست. عطار. هندوی یکسوارۀ کلکت چو برنشست بر خیل خانه قدرش ترکتاز باد. کمال اسماعیل (دیوان ص 185). شرط تسلیم است نی کار دراز سود ندهد در ضلالت ترکتاز. مولوی. و رجوع به ترکتازی شود. - از ترکتاز افتادن، از حرکت و تاختن باز ماندن: هم رفیقش ز ترکتاز افتاد هم براقش ز پویه بازافتاد. نظامی. - ترکتاز آوردن، ترکتازی آوردن. ترکتازی کردن. حمله آوردن. هجوم کردن: چون به جمعه می شداو وقت نماز تا نیارد گرگ آنجا ترکتاز. مولوی. سپهدار غمش در سینه ام زان ترکتاز آرد که تسخیر بلاد، آیین بود لشکرپناهان را. طالب آملی (از آنندراج). - ترکتاز برداشتن، ترکتازی کردن حمله و هجوم آوردن: عشق چون ترکتازبردارد نی سوارند، آسمان فرسان. ملاسالک قزوینی (از آنندراج). و رجوع به ترکتاز شود. - ترکتازداشتن، در حال ترکتازی بودن حمله و هجوم کردن. تاخت کردن: وقتها خواهم که گویم با تو راز تو درون آب داری ترکتاز. مولوی. - ترکتاز زدن، تاخت آوردن. یغماگری حمله و هجوم ناگهانی کردن: بهر دایره کو زده ترکتاز ز پرگار خطش گره کرده باز. نظامی (از آنندراج). قربان آن زمان که نگاهش به تیغ ناز بر قلب عاشقان زند از عشوه ترکتاز. مخلص (از آنندراج). - ترکتاز ساختن، تاختن به ناگاه: گر گشاید دل سر انبان راز جان بسوی عرش سازد ترکتاز. مولوی. - ترکتاز کردن، ترک تازی کردن. حمله و غارت و هجوم کردن: اصحاب فیل بین که به پیرامن حرم کردند ترکتاز و نه درخورد کرده اند. خاقانی. و باز سوار شدند و بر ایشان ترکتاز کردند و از چاشت تا بشب جنگ بود. (تاریخ غازان ص 128)
ترکتازی. (آنندراج) (ناظم الاطباء). مطلق تاختن. (غیاث اللغات) (از آنندراج). تاخت آوردن بیخبر وناگاه بر سبیل تاراج بود و غارت. (فرهنگ جهانگیری) (انجمن آرا) (از غیاث اللغات) (از فرهنگ رشیدی) (از آنندراج). مثل تاخت ترکان. (فرهنگ رشیدی) (از غیاث اللغات) (از انجمن آرا) (آنندراج). تاخت کردن. (اوبهی). و با لفظ آوردن و زدن و برداشتن و کردن مستعمل است. (آنندراج). تاخت و تاراج سپاه بطور تعجیل و شتاب و بی خبر و ناگاه و جولان. (ناظم الاطباء) : ز باران هوا خشک شد هفت سال دگرگونه شد بخت و برگشت حال شد از رنج و تنگی جهان پر نیاز همی بود از هر سویی ترکتاز. فردوسی. چون موی زنگیم سیه و کوته است روز از ترکتاز هندوی آشوب گسترش. خاقانی. جان از پی گرد مرکب تو بر شه ره ترکتاز بستیم. خاقانی. در ترکتاز فتنه ز عکس خیال خون کیوان بشکل هندوی اطلس نقاب شد. خاقانی. موی بمویت ز حبش تا طراز تازی و ترک آمده در ترکتاز. نظامی. سوی خانه خود بیک ترکتاز بچشم فروبستش آورد باز. نظامی. روز قیامت ز من این ترکتاز باز بپرسند و بپرسند باز. نظامی. هر کجا در هر دو گیتی فتنه ایست ترکتاز طرۀ هندوی تست. عطار. هندوی یکسوارۀ کلکت چو برنشست بر خیل خانه قدرش ترکتاز باد. کمال اسماعیل (دیوان ص 185). شرط تسلیم است نی کار دراز سود ندهد در ضلالت ترکتاز. مولوی. و رجوع به ترکتازی شود. - از ترکتاز افتادن، از حرکت و تاختن باز ماندن: هم رفیقش ز ترکتاز افتاد هم براقش ز پویه بازافتاد. نظامی. - ترکتاز آوردن، ترکتازی آوردن. ترکتازی کردن. حمله آوردن. هجوم کردن: چون به جمعه می شداو وقت نماز تا نیارد گرگ آنجا ترکتاز. مولوی. سپهدار غمش در سینه ام زان ترکتاز آرد که تسخیر بلاد، آیین بود لشکرپناهان را. طالب آملی (از آنندراج). - ترکتاز برداشتن، ترکتازی کردن حمله و هجوم آوردن: عشق چون ترکتازبردارد نی سوارند، آسمان فرسان. ملاسالک قزوینی (از آنندراج). و رجوع به ترکتاز شود. - ترکتازداشتن، در حال ترکتازی بودن حمله و هجوم کردن. تاخت کردن: وقتها خواهم که گویم با تو راز تو درون آب داری ترکتاز. مولوی. - ترکتاز زدن، تاخت آوردن. یغماگری حمله و هجوم ناگهانی کردن: بهر دایره کو زده ترکتاز ز پرگار خطش گره کرده باز. نظامی (از آنندراج). قربان آن زمان که نگاهش به تیغ ناز بر قلب عاشقان زند از عشوه ترکتاز. مخلص (از آنندراج). - ترکتاز ساختن، تاختن به ناگاه: گر گشاید دل سر انبان راز جان بسوی عرش سازد ترکتاز. مولوی. - ترکتاز کردن، ترک تازی کردن. حمله و غارت و هجوم کردن: اصحاب فیل بین که به پیرامن حرم کردند ترکتاز و نه درخورد کرده اند. خاقانی. و باز سوار شدند و بر ایشان ترکتاز کردند و از چاشت تا بشب جنگ بود. (تاریخ غازان ص 128)
پرنده ای است شکاری بمقدار پیغو از جنس سیاه چشم. (برهان). مرغی شکاری از جنس سیاه چشم. (ناظم الاطباء). جانوری است شکاری در جثه بمقدار بیغو اما ظن غالب این است ت که این لغت ترکی باشد که صاحب جهانگیری پارسی گمان کرده چه رشیدی ننگاشته. (انجمن آرا) (آنندراج) : نزد سیمرغ جلال رفعتت نسر طایر کمتر است از ترمتای. نزاری قهستانی (از انجمن آرا)
پرنده ای است شکاری بمقدار پیغو از جنس سیاه چشم. (برهان). مرغی شکاری از جنس سیاه چشم. (ناظم الاطباء). جانوری است شکاری در جثه بمقدار بیغو اما ظن غالب این است ت که این لغت ترکی باشد که صاحب جهانگیری پارسی گمان کرده چه رشیدی ننگاشته. (انجمن آرا) (آنندراج) : نزد سیمرغ جلال رفعتت نسر طایر کمتر است از ترمتای. نزاری قهستانی (از انجمن آرا)
از امرای بزرگ ترک، معاصر غازان خان: غازان خواست که تتمیم اساس عدلی راکه ممهد فرموده و ارشاد طریقۀ اسلام که مدت سلطنت خود را مصروف آن ساخته بود آیندگان را نصیحتی و تذکیری واجب دارد... و امرای عظام... و تارمتاز... و شهرت یافتگان مدت خانیت احضار کرده فرمود... (تاریخ وصاف از تاریخ مغول اقبال ص 280). رجوع به تارمداز شود
از امرای بزرگ ترک، معاصر غازان خان: غازان خواست که تتمیم اساس عدلی راکه ممهد فرموده و ارشاد طریقۀ اسلام که مدت سلطنت خود را مصروف آن ساخته بود آیندگان را نصیحتی و تذکیری واجب دارد... و امرای عظام... و تارمتاز... و شهرت یافتگان مدت خانیت احضار کرده فرمود... (تاریخ وصاف از تاریخ مغول اقبال ص 280). رجوع به تارمداز شود
گیاهی از تیره سوسنیها که دارای پیاز نسبتا حجیمی است و بطور خودرو در اکثر نقاط آسیا و آفریقا میرویدو پیازش دارای قطعات جداگانه شبیه سیر میباشد کراث ابوشوشه قفلوط
گیاهی از تیره سوسنیها که دارای پیاز نسبتا حجیمی است و بطور خودرو در اکثر نقاط آسیا و آفریقا میرویدو پیازش دارای قطعات جداگانه شبیه سیر میباشد کراث ابوشوشه قفلوط