جنبیدن، و عمعق بخاری در این بیت مانی را به آزر پدر یا عم ابراهیم مشتبه کرده و ارتنگ را هم بدو منتسب کرده است: گه از لطف گردی چو برهان عیسی گه از سحر گردی چو ارتنگ آزر. ، نگار خانه مانی. بتکده که گویند در چین بود: ز بس جادوئیها و فرهنگ او بدو بگرویدند و ارتنگ او. (از لغت نامۀ حافظ اوبهی). برشک مجلس او کارنامۀ مانی برشک محفل او بارنامۀ ارتنگ. فرخی. گر ارتنگ خواهی ببستان نگه کن که پر نقش چین شد میان و کنارش. ناصرخسرو. تا سپهر است و فلک پایۀ ماه و خورشید تا بهند است و بچین معدن گنگ و ارتنگ باد افراخته رای تو چو خورشید و چو ماه باد آراسته جای توچو ارتنگ و چو گنگ. سنائی. هر کجا مدح تو خوانند از خوشی و خرمی حسرت ارتنگ مانی گردد و قصر مشید. سوزنی. باغ چو ارتنگ چین نماید خرم و آنکه بدان خرمی خرامد فغفور. سوزنی. صبا نگاشته آن نقشها که ترّی آن به آب لطف فروشسته تختۀ ارتنگ. رفیع الدین لنبانی. اگر مانی شود زنده چو بیند نقش توقیعش بمیرد باز از شرم نگارستان ارتنگش. سیف اسفرنگ. بنطق باد بهاری بچهر فروردین بود چو خانه ارتنگ از تو خانه زین. واله هروی. ، نام بتخانه. (جهانگیری از فرهنگ هندوشاه) (غیاث اللغات). نام بت خانه چین. (آنندراج). ارتنگ مانوی را نیز بتکده دانسته اند: بهیبت ار ز خبینانج تاختن نگرد شود ز زلزله ارتنگ مانوی ویران. سوزنی. شاید خبینانج همان جینانجکث مذکور در معجم البلدان و حدودالعالم باشد، گاه ارتنگ بر مانی اطلاق کنند: با کلک تو چون قلم زندارتنگ چه ساده نگارگر که ارتنگ است. شرف شفروه (جهانگیری)