جدول جو
جدول جو

معنی ترفک - جستجوی لغت در جدول جو

ترفک
قمری
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تراک
تصویر تراک
صدای شکستن یا ترکیدن چیزی، ترک، چاک، شکاف، رخنه، صدای رعد، برای مثال وآن شب تیره کآن ستاره برفت / وآمد از آسمان به گوش تراک (خسروی - شاعران بی دیوان - ۱۷۹)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ترلک
تصویر ترلک
جامۀ آستین کوتاه، کفش، دمپایی
فرهنگ فارسی عمید
نوعی بیماری عفونی که عوارض آن ایجاد جوشش های سفید و زخم در دهان و حلق است و بیشتر در شیرخواران بروز می کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ترپک
تصویر ترپک
قره قروت، مادۀ خوراکی ترش مزه که از جوشاندۀ غلیظ شدۀ آب ماست تهیه می شود، رخبین، ریخبین، ترف، هبولنگ، هلباک، کشک سیاه، پینو، پینوک، لیولنگ برای مثال چو نوشیدم ز تتماجش فروکوبید چون سیرم / چو ترپک رو ترش کردم کز آن شیرین بریدستم (مولوی - رشیدی - ترپ)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ترشک
تصویر ترشک
گیاهی شبیه شبدر با سه یا چهار برگچه و گل های سرخ یا زرد رنگ
گیاهی صحرایی با برگ های درشت شبیه برگ چغندر که طعم ترش دارد و آن را مانند سبزی در آش و بعضی غذاهای دیگر می ریزند، تره خراسانی، ترشه، ترشینک، حمّاض، ساق ترشک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ترفع
تصویر ترفع
بلندی جستن، به بلندی گراییدن، خود را از دیگران برتر دانستن، بلند شدن، بلندمرتبه شدن، سربلندی، غرور، تکبر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ترفق
تصویر ترفق
نرمی کردن با کسی، مهربانی کردن، همراهی کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ترفت
تصویر ترفت
نعمت و آسایش، زندگانی فراخ و با نازونعمت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ترفه
تصویر ترفه
در رفاه و آسایش بودن، آسودگی و تن آسانی
فرهنگ فارسی عمید
(تَ کَ)
دهی است از دهستان طیبی سرحدی بخش کهکیلویه شهرستان بهبهان که در 8 هزارگزی جنوب خاوری قلعه رئیسی مرکز دهستان قرار دارد. کوهستانی و سردسیر است و 75 تن سکنه دارد آب آن از چشمه و محصول آنجا غلات و پشم و لبنیات است شغل اهالی زراعت و گله داری است و صنایع دستی زنان قالیچه و پارچه بافی برای چادر است و مردم آنجا از طایفۀ بهمنی هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(بَ فَ)
قرحه ایست که بدهان پیدا شود و بیشتر در اطفال و آن برنگ سفید است. قلاع. مرضی است در زبان و لب و غیره و بیشتر در کودکان. ریشی است برنگ سپید که بیشتر در دهان اطفال پیدا شود. (یادداشت مؤلف). قسمی از ورم دهان که قلاع نیز گویند و همراهی دارد بابروز بثوری که از مادۀ سرشیری پوشیده شده اند و این بثور موجع و با تب همراه میباشد. (ناظم الاطباء). مرضی در دهان که بعلت حملۀ یک نوع قارچ بنام موکورمیکوز بوجود می آید، علامت آن یک نوع غشاء سفیدرنگی است که مخاط زبان و حلق و گلو را میپوشاند و تولید درد در نواحی حلق و ته دهان میکند و مرض با تب همراه است. (از فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
ترفیه. (منتهی الارب). بالرفاء و البنین گفتن بطور دعا در زناشویی. (ازناظم الاطباء). رجوع به ترفیه و ترفئه و ترفی شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از تفرک
تصویر تفرک
شکسته سخنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترفت
تصویر ترفت
شکسته گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترفع
تصویر ترفع
برتری نمودن، بلندی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترفغ
تصویر ترفغ
فراخ زیستن، فراخی نمودن
فرهنگ لغت هوشیار
مرضی است که در زبان ولب وغیره پیدا شود (بیشتر در کودکان) مرضی در دهان که بعلت حمله یکنوع قارچ بنام مو کورمیکوز بوجود میاید. علامت آن یکنوع غشا سفید رنگی است مه مخاط زبان و حلق و گلو را میپوشاند و تولید درد در نواحی حلق و ته دهان میکند و مرض با تب همراه است قلاع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترفق
تصویر ترفق
مهربانی نمودن، نرمی نمودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترفل
تصویر ترفل
به تکبر خرامیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تازگی از نعمت و آسایش، نعمت و فراخی طعام خوشمزه آسودگی و دولتمندی، استراحت و تنعم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کرفک
تصویر کرفک
زره جنگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرفک
تصویر خرفک
جرقه (آتش) برق (آتش)
فرهنگ لغت هوشیار
گیاهی از تیره هفت بند که پایاست بارتفاع 30 سانتیمتر تا یک متر میرسد. ریشه اش ضخیم و ساقه اش راست و بی کرک است. این گیاه وحشی در چمنزارها و کشت زارها و کنار رودها میروید بقله حامضه حبق خراسانی
فرهنگ لغت هوشیار
چاک و شکاف -1 آوازی که از شکستن یا شکافته شدن چیزی بگوش رسد، صدای رعد، چاک شکاف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تریک
تصویر تریک
خشکه خوشه خوشه ای که دانه های آن را کنده یا خورده باشند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تراک
تصویر تراک
((تَ))
صدای شکستن یا شکافتن چیزی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خرفک
تصویر خرفک
((خَ فَ))
جرقه (آتش)، برق (آتش)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ترلک
تصویر ترلک
((تِ لِ))
ترلیک، قبای پیش باز آستین کوتاه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ترپک
تصویر ترپک
((تَ پَ))
قره قورت، کشک سیاه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ترشک
تصویر ترشک
((تُ شَ))
گیاهی مانند شبدر با گل های زرد یا سرخ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ترفع
تصویر ترفع
((تَ رَ فُّ))
برتری نمودن، بلندی جستن، سربلندی، غرور
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ترفق
تصویر ترفق
((تَ رَ فُّ))
مهربانی کردن، همراهی کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ترفه
تصویر ترفه
((تَ رَ فُّ))
آسایش داشتن
فرهنگ فارسی معین
((بَ فَ))
ورقه نازکی از برف که در یخچال ها و دستگاه های سرد کننده ایجاد شود، نوعی بیماری که علامت آن غشای سفید رنگی است که مخاط زبان و دهان و حلق را می پوشاند، قلاع، نقطه های سفید یا نورانی متعدد بر صفحه تلویزیون یا رادار
فرهنگ فارسی معین