جدول جو
جدول جو

معنی ترفع

ترفع((تَ رَ فُّ))
برتری نمودن، بلندی جستن، سربلندی، غرور
تصویری از ترفع
تصویر ترفع
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با ترفع

ترفع

ترفع
بلندی جستن، به بلندی گراییدن، خود را از دیگران برتر دانستن، بلند شدن، بلندمرتبه شدن، سربلندی، غرور، تکبر
ترفع
فرهنگ فارسی عمید

ترفع

ترفع
برتری نمودن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). برتری کردن. (دهار). بلندی گرفتن و بالا شدن. (از اقرب الموارد) (از المنجد). بلندی جُستن و کنایه از غرور و تکبر. (غیاث اللغات) (آنندراج) : ترفعت بی همتی عن کذا. (از المنجد) : تا کاروی (بوسهل) بدان درجه رسید که از وزارت ترفع می نمود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 334). و اوج دولت آن خاندان ایام ملک او (نصر بن احمد سامانی) بود و اسباب تمنع و علل ترفع در غایت ساختگی. (چهارمقاله ص 31).
این فروع است و اصولش آن بود
که ترفع شرکت یزدان بود.
مولوی.
پس اعوذ ازبهر چه باشد چو سگ
گشته باشد از ترفع تیزتگ.
مولوی.
، بلند کردن مرد چیزی را. (از اقرب الموارد) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا

ترافع

ترافع
همداد خواهی با هم نزد داور رفتن با هم بداور شدنبا هم مرافعه پیش قاضی بردن،جمع ترافعات. با هم مرافعه پیش قاضی بردن
فرهنگ لغت هوشیار