جدول جو
جدول جو

معنی ترفنده - جستجوی لغت در جدول جو

ترفنده
(تَ فَ دَ / دِ)
بمعنی ترفند است که دروغ و بیهوده و تزویر و مکر و حیله باشد و به این معنی بجای حرف ثالث، قاف هم بنظر آمده است. (برهان). بیهوده باشد. (اوبهی). همان ترفند مذکور. (شرفنامۀمنیری) (ناظم الاطباء). و رجوع به ترفند و ترقند و ترکند و ترکنده شود، بمعنی ترس و بیم هم هست. (برهان) (ناظم الاطباء) (از شرفنامۀ منیری)
لغت نامه دهخدا
ترفنده
بیهوده محال، تزویر مکر حیله
تصویری از ترفنده
تصویر ترفنده
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ارزنده
تصویر ارزنده
(دخترانه)
محترم، دارای احترام
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ترونده
تصویر ترونده
میوۀ نارس، نوبر، نوباوه، برای مثال تروندۀ پالیزجان هر گاو و خر را کی رسد / زآن میوه های نادره زیرک دل و گربز خورد (مولوی۲ - ۲۴۶)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از توفنده
تصویر توفنده
غرنده، ویژگی آنچه یا آنکه بانگ مهیب برآورد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ترفند
تصویر ترفند
مکر، حیله، فریب، شکیل، اشکیل، روغان، احتیال، غدر، گربه شانی، دلام، شید، تنبل، حقّه، دستان، گول، چاره، دغلی، تزویر، قلّاشی، نارو، خدعه، کلک، خاتوله، ریو، نیرنگ، ستاوه، دویل، ترب، کید برای مثال چون خود نکنی چنان که گویی / پند تو بود دروغ و ترفند (ناصرخسرو - ۲۳)، تزویر، دروغ، بیهوده، برای مثال با هنر او همه هنرها یافه / با سخن او همه سخن ها ترفند (فرخی - لغت نامه - ترفند)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ترسنده
تصویر ترسنده
کسی که از چیزی بترسد
فرهنگ فارسی عمید
(فَ دَ / دِ)
از توفیدن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). غرنده و غوغاکننده. رجوع به توفیدن و توفندگی شود
لغت نامه دهخدا
(تَ سَ دَ / دِ)
آنکه ترس و خوف دارد. (از ناظم الاطباء). خائف. ترسکار: گفتند چونست که ما هیچ ترسنده نمی بینیم، گفت اگر شما ترسنده بودی... (تذکرهالاولیاء عطار) ، جبان و کم جرئت. (ناظم الاطباء) :
ز دانا بود شاه با ترس و باک
ز ترسنده مردم برآید هلاک.
فردوسی.
بترسید شیروی و ترسنده بود
که در چنگ ایشان یکی بنده بود.
فردوسی.
کند هر یک آیین ترس آشکار
نیاید ز ترسندگان هیچ کار.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(تَ خَدَ / دِ)
طعنه و طنز و بیهوده و مکر و حیله باشد، و به این معنی بجای خای ثخذ ’ف’ و ’ق’ هر دو نیز آمده است. (برهان). در برهان قاطع بمعنی طعنه و طنز و بیهوده و مکر و حیله آورده، همانا ترفند و ترفنده را تبدیل و تصحیف کرده، در ترفند با شاهد بیاید. (انجمن آرا) (آنندراج). رجوع به ترفند و ترقند شود
لغت نامه دهخدا
(تَ کَ دَ / دِ)
بمعنی ترکند است که مکر و حیله و فریب و تزویر و دروغ باشد. (برهان) (آنندراج). گول و سبک و صحبت بیهوده و فریب. (ناظم الاطباء). و رجوع به ترفند و ترفنده و ترفند شود
لغت نامه دهخدا
(بَ فَ دَ / دِ)
برونده یعنی بستۀ قماش. (فرهنگ شاهنامه). صندوق لباس و جامه دان. (ناظم الاطباء) پرونده. رجوع به پرونده شود.
لغت نامه دهخدا
(تَ هََ دَ / دِ)
چیزی آراسته و با طراوت را گویند. (فرهنگ جهانگیری) (برهان) (از فرهنگ رشیدی) (انجمن آرا) (آنندراج). آراسته و منظم و با طراوت و ظرافت. (ناظم الاطباء) :
شد ز یمن مقدمت آراسته ترهنده باز
چون ز خیل خسرو سیارگان روی فلک.
عمید لوبکی (از فرهنگ جهانگیری).
این بیت را در فرهنگ جهانگیری و رشیدی از خواجه عمید شاهد آورده اند... و این لغت در برهان هست ولی از این شعر چنان بخاطر میرسد که صاحب فرهنگ خبط و خطا کرده اند و ترهنده را مرادف آراسته دانسته اند و شاعر گفته باشد درمدح ممدوح:
شد ز یمن مقدمت آراسته تر، هند باز
چون ز خیل خسرو سیارگان روی فلک.
ممدوح به خسرو سیارگان و هند را بفلک تشبیه کرده باشد و اگر غیر این باشد و آراسته و ترهنده مرادف باشد شعر ناقص گردد. (انجمن آرا) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(صَ فَ دَ)
قریه ای است از قرای صور از سواحل بحر شام. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(تَ وَ دَ / دِ)
تروند. (فرهنگ جهانگیری) (فرهنگ رشیدی) (انجمن آرا) (آنندراج). میوۀ نورس و نوباوه. (ناظم الاطباء) :
تروندۀ پالیز جان هر گاو و خر را کی رسد
زان میوه های نادره زیرک دل و گربز خورد.
مولوی (کلیات شمس چ فروزانفر ج 2 ص 4).
میوۀ شیرین بکام دوستان زان تازه شاخ
از پی تلخی عیش دشمنان آمد پدید
زان چنان آزاده شاخی این چنین ترونده ای
هم ز بخت خسرو خسرونشان آمد پدید.
ابن یمین (از فرهنگ جهانگیری).
، مکر و حیله و دروغ و فریب. (ناظم الاطباء) ، تجدد و نورسیدگی. (ناظم الاطباء). و رجوع به تروند شود
لغت نامه دهخدا
(تَ فَ)
محمد معین در حاشیۀ برهان آرد: از اوستایی ترپ، ترفیات (دزدیدن، با تقلب سرقت کردن) ، پهلوی ترفتینیتن (به حیله ربودن) ، هندی باستان ترپ -، تراپته (انتقال یافتن، تغییر دادن) ، قیاس کنید با تره پو ی یونانی، در فارسی ترب (حیله و مکر) - انتهی. دروغ و تزویرو مکر و حیله باشد. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تزویر و دروغ و مکر بود. (فرهنگ جهانگیری). تزویر و مکر و حیله و زرق. (اوبهی). دروغ. (صحاح الفرس). زرق. (فرهنگ اسدی نخجوانی) :
این چه ترفند است ای بت که همی گوید خلق
که سقر باشد فرجام ترا مستقرا.
خسروانی (از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 88).
ای آنکه جز از شعر و غزل هیچ نخوانی
هرگز نکنی سیر دل از تنبل و ترفند.
کسائی.
مر مرا ای دروغگوی سترگ
تالواسه گرفت از این ترفند.
خفاف.
یکی مهره باز است گیتی که دیو
ندارد به ترفند او هیچ تیو.
عنصری.
مکر و ترفندت کنون از حد گذشت
شرم دار اکنون از این ترفند چند.
ناصرخسرو.
چون خود نکنی چنانکه گویی
پند توبود دروغ و ترفند.
ناصرخسرو.
نخستین پند خود گیر از دل خویش
وگرنه نیست پندت جز که ترفند.
ناصرخسرو.
گر اهل عهد و پیمانی از اهل خاندانی تو
وگر زین خانه بیرونی بر افسونی و ترفندی.
ناصرخسرو.
پس چه کفارت این چه کفر بود
یا چه بیهوده باشد و ترفند؟
انوری (از شرفنامۀ منیری).
به تلبیس دست ابلیس فروبستی و به ترفند پای دیو در بندکردی. (سندبادنامه ص 238) ، محال. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 88) (اوبهی) (صحاح الفرس) (فرهنگ اسدی نخجوانی) ، ترفنده. (برهان) (فرهنگ جهانگیری) (شرفنامۀ منیری). سخن بیهوده. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 88). بیهوده. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (فرهنگ جهانگیری) :
با هنر او همه هنرها یافه
با سخن او همه سخنها ترفند.
فرخی (از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 88).
آری چو سخنهای جفای تو شنودم
در گوش نگیرم سخن یافه و ترفند.
امیر معزی.
نزد من قبله دوست، عقل و وفاست
هرچه زین بگذری همه ترفند.
سنایی.
جز مدح تو ترفند بود هرچه نویسم
کردم قلم از نامۀ ترفند شکسته.
سوزنی.
بشعرترفند از ترف بودم و رخبین
به پند و حکمت اکنون چو شکّر و قندم.
سوزنی.
به پند و حکمت پیرانه سر بدولت تو
بود که محو شود شعرهای ترفندم.
سوزنی.
نبود در کلام تو جز عدل
نرود بر زبان تو ترفند.
فخری.
ترفنده نیز بهمین معنی است. ترونده تبدیل فا و واو است و ترکند و ترکنده نیز از تبدیلات فا و کاف است. (انجمن آرا) (آنندراج). ترفنده و ترکند و ترکنده. (فرهنگ رشیدی). و رجوع به همین کلمات شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از ترفند
تصویر ترفند
دروغ و تزویر ومکر و حیله باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارزنده
تصویر ارزنده
دارای ارزش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارغنده
تصویر ارغنده
خشمگین غضبناک غضبان خشم آلود آشفته و به خشم آمده ارغند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترسنده
تصویر ترسنده
کسی که بترسد خایف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترکنده
تصویر ترکنده
آنچه که ترک یابد چیزی که شکاف پیداکند، منفجر شونده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترونده
تصویر ترونده
نو رس (میوه) نو باوه نو بر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترهنده
تصویر ترهنده
آراسته و منظم و با طراوت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترخنده
تصویر ترخنده
طعنه و ظنز و بیهوده و مکر و حیله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آرمنده
تصویر آرمنده
آنکه آرمیده است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترونده
تصویر ترونده
((تَ وَ دِ))
نوباوه، میوه نورس
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ترفند
تصویر ترفند
((تَ فَ))
بیهوده، تزویر، حیله
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ترفند
تصویر ترفند
حیله، مکر، حقه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از برونده
تصویر برونده
صدور، صادر شدن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ارزنده
تصویر ارزنده
نفیس
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ترکنده
تصویر ترکنده
منفجره
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ترفینه
تصویر ترفینه
آش قره قروت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ترفندگر
تصویر ترفندگر
جلب
فرهنگ واژه فارسی سره
بددل، بزدل، ترسو، خایف، کم دل، متوحش، هراسان
متضاد: نترس، بی پروا
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تزویر، چاره، حیله، دروغ، شعبده، فریب، مکر، سخن بیهوده، محال
فرهنگ واژه مترادف متضاد