جدول جو
جدول جو

معنی ترشینک - جستجوی لغت در جدول جو

ترشینک
ترشک، گیاهی صحرایی با برگ های درشت شبیه برگ چغندر که طعم ترش دارد و آن را مانند سبزی در آش و بعضی غذاهای دیگر می ریزند، حمّاض، تره خراسانی، ترشه، ساق ترشک
تصویری از ترشینک
تصویر ترشینک
فرهنگ فارسی عمید
ترشینک
(تُ / تُ رُ نَ)
رستنیی باشد بوستانی که به عربی حماض گویند و تخم آن را بذرالحماض خوانند. (برهان). حماض بستانی. (ناظم الاطباء). رجوع به ترشک و ترشه شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ارشین
تصویر ارشین
(دخترانه)
عاقلترین، هوشمند ترین، با فتح (الف) و کسر (ر)، نام یکی از شاهدختهای هخامنشی، مرکب از ارش به معنای عاقل و زیرک + ین پسوندتفضیلی، به معنی عاقلترین
فرهنگ نامهای ایرانی
کرمی که به شکل رشتۀ بسیار باریک و به طول چند میلی متر در دستگاه گوارش و ماهیچه های خوک پیدا می شود و هرگاه انسان چنین گوشتی را که خوب پخته نشده باشد بخورد، به آن مبتلا می گردد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ترشیدن
تصویر ترشیدن
ترش شدن، ترش مزه شدن، فاسد شدن مواد خوراکی، کنایه از گذشتن سن دختر مجرد از سن ازدواج
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ترشیده
تصویر ترشیده
ترش شده، مادۀ خوراکی فاسد شده، کنایه از ویژگی دختر مجردی که از سن ازدواج گذشته باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ترفینه
تصویر ترفینه
آشی که از قره قروت تهیه شده باشد، آش ترف، ترف با
فرهنگ فارسی عمید
گیاهی یک ساله با برگ های بیضوی و طعم تند و تیز که جزء سبزی های خوردنی مصرف می شود. دارای ید، آهن و فسفات و ضد اسکوربوت است، شاهی، ککژه، ککش، کیکر، کیکیز
فرهنگ فارسی عمید
خوراکی که با گندم نیم کوفته و شیر یا آبغوره بپزند و بعد آن را به شکل گلوله درآورند و خشک کنند و برای زمستان نگه دارند، برای مثال من مست ابد باشم نی مست ز باغ و رز / من لقمۀ جان نوشم نی لقمۀ ترخینه (مولوی۳ - ۱۲۱۱)
فرهنگ فارسی عمید
(تُ)
دهی است از دهستان مهوید که در بخش حومه شهرستان فردوس و 27هزارگزی شمال خاوری فردوس و 3هزارگزی شمال راه مالرو عمومی گناباد به فردوس قرار دارد. کوهستانی و معتدل است و 158 تن سکنه دارد. آب آن از قنات و محصول آنجا غلات و زیره و میوه و شغل اهالی زراعت است. راه مالرو دارد. مزارع سنگ آوا، خندان، سنگ سیاه کوهی، خانیک محمد، بیلکی و گرروشک جزو این ده است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(تُ / تُ رُ دَ / دِ)
ترش شده، دختر ترشیده، در تداول عامه، دختری که بسیارسال شده و هنوز به شوهر نرفته است
لغت نامه دهخدا
(تِ)
شهر و بندریست در ایالت پالرم در جزیره سیسیل که 18000 تن سکنه دارد
لغت نامه دهخدا
(گُ گَ دی دَ)
ترش شدن و انقلاب و حالت تخمیر در چیزی ظاهر شدن. (ناظم الاطباء) : اگر آن طعام نترشیدی و قی نکردی جزو آدمی خواست شدن. (فیه مافیه)
لغت نامه دهخدا
(تَ نَ)
مترس خرمن و مزرعه و باغ. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). مترسک
لغت نامه دهخدا
(تُ)
دهی از دهستان خرمرود شهرستان تویسرکان است که بر 30 هزارگزی شمال باختری شهر تویسرکان و 9 هزارگزی خاور شوسۀ کرمانشاه به همدان قرار دارد. کوهستانی و سردسیر است و 182تن سکنه دارد. آب آن از رود خانه خرمرود و قنات و محصول آنجا غلات و صیفی و توتون و لبنیات و قلمستان است. شغل مردم آن زراعت و گله داری و صنایع دستی قالیبافی است. راه مالرو دارد و در تابستان از والاشجرد اتومبیل میتوان برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(زُ نَ)
عضو زایشی ماده در گیاهان نهان زاد، آوندی که در خزه ها در انتهای برخی از ساقه ها قرار دارد و درسرخس ها بر روی پروتال مستقر است. (فرهنگ فارسی معین). فرهنگستان ایران این کلمه را معادل آرکگون پذیرفته است. رجوع به واژه های نو فرهنگستان ایران شود
لغت نامه دهخدا
(مِ تِ)
موریس مترلینک، نویسندۀ بلژیکی که درفرانسه هنر نویسندگی او ظهور یافت (1862-1949 میلادی). او در گان متولد شد. تحصیلاتش در رشتۀ حقوق بود و ابتدا به وکالت دادگستری مشغول شد. سپس به پاریس رفت و مشغول نویسندگی شد و در آثار درامش مانند ’شاهزاده خانم مالن’ 1889، ’پلئاس و ملیزاند’ 1892، ’پرندۀ آبی’ 1908 با قریحۀ خاص خود سمبولیسم را با عرفان درآمیخت. در سال 1911 به دریافت جایزۀ نوبل نائل گردید. کتاب ’زندگی زنبوران عسل’ هم از کارهای جالب توجه اوست که به سال 1901 انتشار یافت. (از لاروس)
لغت نامه دهخدا
(تَ زَ)
مخفف تره تیزک. (آنندراج). قسمی از بقولات خوردنی است که مزه اش تیزی کمی دارد، از این جهت به تره (سبزی) تیزک، نامیده شد و در اصفهان آن را شاهی گویند و در عربی جرجیر. این لفظ مخفف تیره تیزک است. (فرهنگ نظام). تره تیزک. جرجیر. (ناظم الاطباء). تره تندک. خردل بری. شاه تره. کوله تر. خصه تره. رشاد. و رجوع به تره تیزک و جرجیر شود:
سخن ترتیزک بستان فکر است
سخن طوطی ّ هندستان فکر است.
ملا فوقی یزدی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَ نَ / نِ)
مرکّب از: ترف + ینه، پسوند نسبت، آشی را گویند که قاتق آن را قراقروت کرده باشند. (برهان) (از فرهنگ جهانگیری)، آشی است که قاتق آن از ترف کنند. (فرهنگ رشیدی)، آش قراقروت. (انجمن آرا) (از آنندراج)، آش ترف و ترفبا. (ناظم الاطباء) :
من مست ابد باشم نی مست ز باغ رز
من لقمۀ جان خوردم نه لقمۀ ترفینه.
مولوی (از فرهنگ جهانگیری)،
و رجوع به ترف و ترفبا شود
لغت نامه دهخدا
(تَ نَ / نِ)
طرخانه. (برهان) (آنندراج). ترخانه. ترخوانه. (از فرهنگ جهانگیری) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء). ترینه. (انجمن آرا). نوعی از طعام ماحضری باشد که مردم فقیر نامراد بجهت زمستان بسازند، و آن چنان بود که گندم را بلغور نمایند و با ادویۀ حاره در آب بیندازند تا نیک فرغار شود و ترش گردد و آنگاه گلوله ها سازند و در آفتاب خشک نمایند و در هنگام حاجت قدری از آن بپزند و بکار برند. (فرهنگ جهانگیری) (از برهان) (از آنندراج) (از فرهنگ رشیدی)
لغت نامه دهخدا
(خُ نَ)
خرجین کوچک: خرجینکی بود که کتاب در آن می نهادم. (از سفرنامۀ ناصرخسرو) ، میوه ای که مانند خرجین کوچک است مانند قدومه. (از گیاه شناسی ثابتی ص 525)
لغت نامه دهخدا
(چِ نَ)
قسمی انگور. نوعی انگور
لغت نامه دهخدا
تصویری از ترفینه
تصویر ترفینه
ترف با
فرهنگ لغت هوشیار
فرانسوی کرم خوک یکی از کرمهای طفیلی که از خانواده نماتود ها که در انسان مرض تریشینوز را بوجود میاورد. این جانور کرم کوچک نخی شکل و باریکی است که حداکثر طولش در حدود 6 میلیمتر است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آرشین
تصویر آرشین
واحد مقیاس طول در روسیه برابر 71 سانتیمتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کریشنک
تصویر کریشنک
جوجه مرغ
فرهنگ لغت هوشیار
((تِ))
یکی از کرم های طفیلی از خانواده نماتودها که در انسان مرض تریشینوز را به وجود می آورد. این جانور کرم کوچک نخی شکل و باریکی است که حداکثر طولش در حدود 6 میلیمتر است
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ترفینه
تصویر ترفینه
آش قره قروت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از زرفینک
تصویر زرفینک
آرکه گون
فرهنگ واژه فارسی سره
نام روستایی در شهرستان ساری
فرهنگ گویش مازندرانی
مرتعی در کنار روستای کدیر چالوستارکینک
فرهنگ گویش مازندرانی
سبزی شاهی
فرهنگ گویش مازندرانی
ترسو
فرهنگ گویش مازندرانی
مرحله ای از رشد گوسفند، گوسفند نر شش ماهه
فرهنگ گویش مازندرانی
ارگانیک
دیکشنری اردو به فارسی