جدول جو
جدول جو

معنی ترشک - جستجوی لغت در جدول جو

ترشک
گیاهی شبیه شبدر با سه یا چهار برگچه و گل های سرخ یا زرد رنگ
گیاهی صحرایی با برگ های درشت شبیه برگ چغندر که طعم ترش دارد و آن را مانند سبزی در آش و بعضی غذاهای دیگر می ریزند، تره خراسانی، ترشه، ترشینک، حمّاض، ساق ترشک
تصویری از ترشک
تصویر ترشک
فرهنگ فارسی عمید
ترشک
(تُ شَ)
پرنده ای سبزرنگ. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، برگ گیاهی است ترش مزه. (برهان) (آنندراج) (انجمن آرا). و آنرا ترش گیاه نیز گویند. (انجمن آرا) (آنندراج). گیاهی که بتازی حماض گویند. (ناظم الاطباء). قسمی سبزی صحرایی بهارۀ خوردنی با طعمی نزدیک به ترش که در آشها کنند. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). ترشه (از ترش) ، طبری ترشه. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). ترشک، رومکس، از انواع تیره ترشکها که بحالت خودرو در نقاط مرطوب بسیار دیده میشود وبرگهای آن دارای اکسالات دو کلسیم زیاد است. انواع دیگر تیره ترشکها عبارتند از گندم سیاه و ریوند. و رجوع به گیاه شناسی گل گلاب ص 272 و 273 شود:
بسا حاجی که خود را زاشتر انداخت
که تلخک را ز ترشک بازنشناخت.
نظامی
لغت نامه دهخدا
ترشک
(تُ شَ)
دهی است از دهستان کوهپایۀ بخش نوبران که در شهرستان ساوه و 32هزارگزی شمال خاوری نوبران و 18هزارگزی راه عمومی قرار دارد. کوهستانی و سردسیر است و 237 تن سکنه دارد. آب آن از چشمه سار و محصول آنجا غلات و بنشن و بادام و شغل اهالی زراعت و گله داری و بافتن قالیچه و جاجیم است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
ترشک
گیاهی از تیره هفت بند که پایاست بارتفاع 30 سانتیمتر تا یک متر میرسد. ریشه اش ضخیم و ساقه اش راست و بی کرک است. این گیاه وحشی در چمنزارها و کشت زارها و کنار رودها میروید بقله حامضه حبق خراسانی
فرهنگ لغت هوشیار
ترشک
((تُ شَ))
گیاهی مانند شبدر با گل های زرد یا سرخ
تصویری از ترشک
تصویر ترشک
فرهنگ فارسی معین
ترشک
گیاهی است با نام لاتین conicooataohais، نوعی خربزه ی وحشی که شبیه لیموترش است، علفی ترش مزه با دانه.، خورشتی از کدو، علفی ریز برگ با شاخه های زیاد که به طور معمول
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ارشک
تصویر ارشک
(پسرانه)
اشک، نام مؤسس سلسله اشکانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از تاشک
تصویر تاشک
کره، ماست چکیده، مرد چابک و چالاک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرشک
تصویر سرشک
قطرۀ آب چشم که هنگام گریستن فرو چکد
اشک، قطره
زرشک، درختچه ای خاردار با برگ های دندانه دار و کوچک که ریشه، ساقه، میوه و برگهای آن مصرف دارویی دارد، میوۀ خوشه ای، قرمز رنگ و ترش مزۀ این گیاه که به عنوان چاشنی غذا به کار می رود، زراک، زراج، برباریس، زارج، امبرباریس، زرک، اترار، انبرباریس، دارشک برای مثال رخ ز دیده نگاشته به سرشک / وآن سرشکش به رنگ تازه« سرشک» (عنصری - ۳۶۷ حاشیه)
سرشک آتش: کنایه از قطره های آب که هنگام سوختن هیزم تر از آن فرو چکد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ترلک
تصویر ترلک
جامۀ آستین کوتاه، کفش، دمپایی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ورشک
تصویر ورشک
کیسۀ کوچکی که در آن دارو می ریزند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زرشک
تصویر زرشک
درختچه ای خاردار با برگ های دندانه دار و کوچک که ریشه، ساقه، میوه و برگهای آن مصرف دارویی دارد، میوۀ خوشه ای، قرمز رنگ و ترش مزۀ این گیاه که به عنوان چاشنی غذا به کار می رود، سرشک، انبرباریس، امبرباریس، اترار، دارشک، زراج، زارج، زرک، برباریس، زراک
هنگام مسخره کردن به کار می رود مثلاً فکر کردی خیلی بزرگ شدی؟! زرشک!
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ترشح
تصویر ترشح
تراویدن، پاشیده شدن مایعات به لباس یا بدن و مانند آن، تراوش آب از خلال سنگ یا چیز دیگر، به تدریج قوت گرفتن، توانا شدن و شایستگی حاصل کردن برای کاری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ترشه
تصویر ترشه
ترشک، گیاهی صحرایی با برگ های درشت شبیه برگ چغندر که طعم ترش دارد و آن را مانند سبزی در آش و بعضی غذاهای دیگر می ریزند، ساق ترشک، ترشینک، حمّاض، تره خراسانی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تراک
تصویر تراک
صدای شکستن یا ترکیدن چیزی، ترک، چاک، شکاف، رخنه، صدای رعد، برای مثال وآن شب تیره کآن ستاره برفت / وآمد از آسمان به گوش تراک (خسروی - شاعران بی دیوان - ۱۷۹)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ترپک
تصویر ترپک
قره قروت، مادۀ خوراکی ترش مزه که از جوشاندۀ غلیظ شدۀ آب ماست تهیه می شود، رخبین، ریخبین، ترف، هبولنگ، هلباک، کشک سیاه، پینو، پینوک، لیولنگ برای مثال چو نوشیدم ز تتماجش فروکوبید چون سیرم / چو ترپک رو ترش کردم کز آن شیرین بریدستم (مولوی - رشیدی - ترپ)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ترشح
تصویر ترشح
تراوش، بارش کم، تراویدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرشک
تصویر سرشک
اشک چشم، آب چشم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاشک
تصویر تاشک
چابک چالاک
فرهنگ لغت هوشیار
بستر، زیر انداز زیر اندازی که از پشم یا پنبه آکنده است و آنرا روی زمین یا روی تختخواب اندازند و بر آن دراز کشند و بخوابند نهالی بستر
فرهنگ لغت هوشیار
درختچه ای ازتیره گل سرخیان که دسته مستقلی را بنام دسته تشکها تشکیل میدهد و بحالت وحشی در نقاط ساحلی و گرم مرطوبی مخصوصا در مازندران و گیلان فراوانست. گیاهی است با ساقه های تیغ دار که در کنار جاده ها و مزارع و جنگلها بصورت انبوه میروید. برگهایش متناوب و گوشوارک دار و مرکب و شامل 3 تا 5 برگچه است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترشا
تصویر ترشا
ریسمان دول (دلو)، بدی گوارش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترشش
تصویر ترشش
بر چکیدن آب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترشف
تصویر ترشف
مکش مکیدن ژفیدن
فرهنگ لغت هوشیار
کیفیت چیز ترش حموضت، کلیه مواد غذایی که مزه ترش دارند و مقداری از اسید های مختلف در ترکیبشان وجود دارد. ترشیها را بعنوان چاشنی غذا بکار میبرند، اسید، جمع ترشیها. ترشیجات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترکش
تصویر ترکش
تیر کش _ تیردان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تریک
تصویر تریک
خشکه خوشه خوشه ای که دانه های آن را کنده یا خورده باشند
فرهنگ لغت هوشیار
چاک و شکاف -1 آوازی که از شکستن یا شکافته شدن چیزی بگوش رسد، صدای رعد، چاک شکاف
فرهنگ لغت هوشیار
بار درختی است سرخ و ترشمزه که در طعام کنند و خورند گیاهی است از رده دو لپه ییهای جدا گلربگ که تیره مخصوصی به نام زرشکیان از تیره نزدیک به تیره آلالگان است. زرشک معمولی درختچه ایست به ارتفاع 2 تا 3 متر که معمولا در حاشیه جنگلهای غالب نقاط اروپا و ایران میروید برگهاش دندانه دار و گلهایش زرد رنگ و مجتمع به صورت خوشه و آویخته است. میوه آن کوچک و قرمز رنگ و بیضوی به طول 7 تا 8 و به عرض 3 میلیمتر میباشد. ریشه و برگ و میوه آن بمصارف دارویی میرسد برباریس انبر باریس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارشک
تصویر ارشک
رشک غیرت، حسد حسادت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترشه
تصویر ترشه
ترشک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرشک
تصویر پرشک
آب قنات
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از توشک
تصویر توشک
آذوقه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از زرشک
تصویر زرشک
آنبرباریس
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ترشح
تصویر ترشح
تراوش
فرهنگ واژه فارسی سره