در دورۀ مغول لقبی که به بعضی از رجال، درباریان و شاهزادگان مغول داده می شد و کسی که به این لقب و عنوان می رسید از ادای باج و خراج معاف بود و از مزایایی برخوردار می شد و هروقت می خواست می توانست بی اجازه به حضور شاه برود، کنایه از آزاد گیاه ترخون
در دورۀ مغول لقبی که به بعضی از رجال، درباریان و شاهزادگان مغول داده می شد و کسی که به این لقب و عنوان می رسید از ادای باج و خراج معاف بود و از مزایایی برخوردار می شد و هروقت می خواست می توانست بی اجازه به حضور شاه برود، کنایه از آزاد گیاه تَرخون
شخصی که پادشاهان قلم تکلیف از او بردارند و هر تقصیر و گناهی که کند مؤاخذه نکنند. (برهان) (از فرهنگ جهانگیری) (ناظم الاطباء) (از فرهنگ رشیدی) (از غیاث اللغات). لقبی است از القاب که سلاطین ترکستان که ایشان را خان گویند به کسی دهند که هر وقت خواهد بحضور پادشاه رودو اگر تقصیری و خطایی کند او را بمؤاخذه نگیرند. (انجمن آرا) (آنندراج). و مجاز باشد هرگاه که بخواهد بنزد سلطان رود، و به این معنی ترکی است و معرب آن طرخان. (حاشیۀ برهان چ معین). کسی را گویند که از جمیع تکالیف دیوانی معاف و مسلم باشد و آنچه در معارک از غنایم بدست او افتد، بر وی مقرر دارند و بدون رخصت ببارگاه پادشاه درآید و تا نه گناه از او صادر نشود پرسش ننمایند... و وجه تسمیه آن است که وقتی اونک خان به تحریک سنکون پسر خود به گرفتن چنگیزخان مصمم گشته اراده کرد که سحرگاه بر سر او رفته او را از میان بردارد، یکی از امرا صورت واقعه را نزد خاتون خودتقریر میکرد. در آن زمان دو کودک که از گله شیر آورده بودند از بیرون خرگاه این سخن را شنیده متوجه اردوی چنگیزخان گشته او را از این مواضعه مطلع ساختند وچنگیزخان آن دو کودک را که خبر قصد اونک خان آورده بودند تا نه بطن ترخان ساخت، و طایفۀ ترخان که خان در ولایت ماوراءالنهر خراسانند از نسل ایشانند. (سنگلاخ ص 155) : ترخان آن بود که از همه مؤنات معاف بود و در پهر لشکر که باشد هر غنیمت که یابند ایشان را مسلم باشد و هرگاه که خواهند در بارگاه بی اذن و دستوری درآیند. (جهانگشای جوینی). و کسک را ترخان کرد و از اموال چندان فرمود. (جهانگشای جوینی). ملک خان و میان و بدر و ترخان به رهواران تازی بر سوارند. سعدی. شیبک او را (مغول عبدالوهاب را) تربیت کرده منصب شغاولی بدو ارزانی داشته ترخان ساخت. (مجالس النفائس)، بزبان خراسان رئیس و شریف را گویند، و طرخان معرب آن. (فرهنگ رشیدی). رئیس و شریف را نیز گویند. (غیاث اللغات)، در تداول شوشتر بمعنی رئیس و اداره کننده بازیهای کودکان و جوانان است. رجوع به لغت محلی شوشتر نسخۀ خطی ذیل ’دول گرش’، نوعی بازی شود، درمنتخب اللغه که ترجمه قاموس است گفته ترخان لغت خراسان است و عرب آنرا معرب کرده و طراخنه جمع بسته اند، بلی چنین است ولی لغت ترکی مغولی است نه خراسانی، و بمعنی بی باک و دزد و اوباش نیز در فرهنگ و برهان آورده اند. (انجمن آرا) (آنندراج). رجوع به طرخان شود، مأخوذ از یونانی، سردار پنجهزار لشکر، مسخره. (ناظم الاطباء). در سراج اللغات نوشته که ترخان بمجاز در عرف حال بمعنی مسخره نیز مستعمل میشود. (غیاث اللغات)، نوعی از سبزی باشد که با طعام و غیر طعام خورند. (برهان). نوعی از سبزی بود که آنرا مانند پودنه و نعناع با نان و طعام بخورند. (فرهنگ جهانگیری) (از انجمن آرا) (ازآنندراج) (از فرهنگ رشیدی) (از غیاث اللغات) (از شرفنامۀ منیری). سبزی معروف که طرخون گویند. (ناظم الاطباء). و اصل آن چنانست که سپند را در سرکۀ تیز بیاغارند تا طبع وی بگردد آنگاه بکارند، ترخون روید (؟). (انجمن آرا) (آنندراج). این لفظ در برهان ترخون آمده. (شرفنامۀ منیری). و ترخوان با واو معدوله در اصل ترۀ خوان بوده و عاقرقرحا بیخ ترخوان کوهی است، وترخوان را ترخون و ترخونی نیز گویند و طرخون معرب آنست. (انجمن آرا) (آنندراج) : بوی بریان میرسد ترخان بدان خواهم فشاند بر مزعفر حلقه چی در دور نان خواهم فشاند. بسحاق اطعمه. می نهم از شاخ ترخان زلف بر روی پنیر می کشم از برگ نعنع وسمه بر ابروی نان. بسحاق اطعمه (از جهانگیری). ، {{اسم خاص}} قومی باشند از ترکان جغتایی. (برهان) (فرهنگ جهانگیری) (از فرهنگ رشیدی) (غیاث اللغات). نام طایفه ای از ترکان. (ناظم الاطباء). نام طایفه ای است از اعاظم اولوس جغتای. (سنگلاخ ص 155)
شخصی که پادشاهان قلم تکلیف از او بردارند و هر تقصیر و گناهی که کند مؤاخذه نکنند. (برهان) (از فرهنگ جهانگیری) (ناظم الاطباء) (از فرهنگ رشیدی) (از غیاث اللغات). لقبی است از القاب که سلاطین ترکستان که ایشان را خان گویند به کسی دهند که هر وقت خواهد بحضور پادشاه رودو اگر تقصیری و خطایی کند او را بمؤاخذه نگیرند. (انجمن آرا) (آنندراج). و مجاز باشد هرگاه که بخواهد بنزد سلطان رود، و به این معنی ترکی است و معرب آن طرخان. (حاشیۀ برهان چ معین). کسی را گویند که از جمیع تکالیف دیوانی معاف و مسلم باشد و آنچه در معارک از غنایم بدست او افتد، بر وی مقرر دارند و بدون رخصت ببارگاه پادشاه درآید و تا نُه گناه از او صادر نشود پرسش ننمایند... و وجه تسمیه آن است که وقتی اونک خان به تحریک سنکون پسر خود به گرفتن چنگیزخان مصمم گشته اراده کرد که سحرگاه بر سر او رفته او را از میان بردارد، یکی از امرا صورت واقعه را نزد خاتون خودتقریر میکرد. در آن زمان دو کودک که از گله شیر آورده بودند از بیرون خرگاه این سخن را شنیده متوجه اردوی چنگیزخان گشته او را از این مواضعه مطلع ساختند وچنگیزخان آن دو کودک را که خبر قصد اونک خان آورده بودند تا نُه بطن ترخان ساخت، و طایفۀ ترخان که خان در ولایت ماوراءالنهر خراسانند از نسل ایشانند. (سنگلاخ ص 155) : ترخان آن بود که از همه مؤنات معاف بود و در پهر لشکر که باشد هر غنیمت که یابند ایشان را مسلم باشد و هرگاه که خواهند در بارگاه بی اذن و دستوری درآیند. (جهانگشای جوینی). و کسک را ترخان کرد و از اموال چندان فرمود. (جهانگشای جوینی). ملک خان و میان و بدر و ترخان به رهواران تازی بر سوارند. سعدی. شیبک او را (مغول عبدالوهاب را) تربیت کرده منصب شغاولی بدو ارزانی داشته ترخان ساخت. (مجالس النفائس)، بزبان خراسان رئیس و شریف را گویند، و طرخان معرب آن. (فرهنگ رشیدی). رئیس و شریف را نیز گویند. (غیاث اللغات)، در تداول شوشتر بمعنی رئیس و اداره کننده بازیهای کودکان و جوانان است. رجوع به لغت محلی شوشتر نسخۀ خطی ذیل ’دول گرش’، نوعی بازی شود، درمنتخب اللغه که ترجمه قاموس است گفته ترخان لغت خراسان است و عرب آنرا معرب کرده و طراخنه جمع بسته اند، بلی چنین است ولی لغت ترکی مغولی است نه خراسانی، و بمعنی بی باک و دزد و اوباش نیز در فرهنگ و برهان آورده اند. (انجمن آرا) (آنندراج). رجوع به طرخان شود، مأخوذ از یونانی، سردار پنجهزار لشکر، مسخره. (ناظم الاطباء). در سراج اللغات نوشته که ترخان بمجاز در عرف حال بمعنی مسخره نیز مستعمل میشود. (غیاث اللغات)، نوعی از سبزی باشد که با طعام و غیر طعام خورند. (برهان). نوعی از سبزی بود که آنرا مانند پودنه و نعناع با نان و طعام بخورند. (فرهنگ جهانگیری) (از انجمن آرا) (ازآنندراج) (از فرهنگ رشیدی) (از غیاث اللغات) (از شرفنامۀ منیری). سبزی معروف که طرخون گویند. (ناظم الاطباء). و اصل آن چنانست که سپند را در سرکۀ تیز بیاغارند تا طبع وی بگردد آنگاه بکارند، ترخون روید (؟). (انجمن آرا) (آنندراج). این لفظ در برهان ترخون آمده. (شرفنامۀ منیری). و ترخوان با واو معدوله در اصل ترۀ خوان بوده و عاقرقرحا بیخ ترخوان کوهی است، وترخوان را ترخون و ترخونی نیز گویند و طرخون معرب آنست. (انجمن آرا) (آنندراج) : بوی بریان میرسد ترخان بدان خواهم فشاند بر مزعفر حلقه چی در دور نان خواهم فشاند. بسحاق اطعمه. می نهم از شاخ ترخان زلف بر روی پنیر می کشم از برگ نعنع وسمه بر ابروی نان. بسحاق اطعمه (از جهانگیری). ، {{اِسمِ خاص}} قومی باشند از ترکان جغتایی. (برهان) (فرهنگ جهانگیری) (از فرهنگ رشیدی) (غیاث اللغات). نام طایفه ای از ترکان. (ناظم الاطباء). نام طایفه ای است از اعاظم اولوس جغتای. (سنگلاخ ص 155)
خدیجه سلطان. از زنان سلطان ابراهیم خان ومادر سلطان محمدخان چهارم بود. بنای ’یکی جامع = ینی جامع یعنی جامع نو’ و کتابخانه و مدرسه و سایر مؤسسات مربوط بدان جامع بدست او اتمام پذیرفت. وی بسال 1094 هجری قمری درگذشت. (از قاموس الاعلام ترکی ج 3) لقب معلم ثانی ابونصر فارابی. (انجمن آرا) (آنندراج). لقب ابونصر فارابی. (فرهنگ رشیدی) (غیاث اللغات). نام پدر حکیم بزرگوار ابونصر فارابی. (ناظم الاطباء). نام ابونصر فاریابی. (برهان) (فرهنگ جهانگیری) امیر ترخان، از امرای دورۀ مغول و معاصر شاهرخ و سلطان ابوسعید. رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 4 ص 618 و ذیل جامع التواریخ رشیدی ص 141 شود
خدیجه سلطان. از زنان سلطان ابراهیم خان ومادر سلطان محمدخان چهارم بود. بنای ’یکی جامع = ینی جامع یعنی جامع نو’ و کتابخانه و مدرسه و سایر مؤسسات مربوط بدان جامع بدست او اتمام پذیرفت. وی بسال 1094 هجری قمری درگذشت. (از قاموس الاعلام ترکی ج 3) لقب معلم ثانی ابونصر فارابی. (انجمن آرا) (آنندراج). لقب ابونصر فارابی. (فرهنگ رشیدی) (غیاث اللغات). نام پدر حکیم بزرگوار ابونصر فارابی. (ناظم الاطباء). نام ابونصر فاریابی. (برهان) (فرهنگ جهانگیری) امیر ترخان، از امرای دورۀ مغول و معاصر شاهرخ و سلطان ابوسعید. رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 4 ص 618 و ذیل جامع التواریخ رشیدی ص 141 شود
ناحیتی در اقلیم هفتم. خواندمیر آرد: الاقلیم السابع. این اقلیم که به قمر منسوب است و... از آنجا ببلاد یأجوج و مأجوج گذرد پس بر بلاد کیماک و شمال بلاد خلج و جنوب بلدان ترخان گذرد... (حبیب السیر چ خیام ج 4 ص 659)
ناحیتی در اقلیم هفتم. خواندمیر آرد: الاقلیم السابع. این اقلیم که به قمر منسوب است و... از آنجا ببلاد یأجوج و مأجوج گذرد پس بر بلاد کیماک و شمال بلاد خلج و جنوب بلدان ترخان گذرد... (حبیب السیر چ خیام ج 4 ص 659)
ترخان، در دورۀ مغول لقبی که به بعضی از رجال یا درباریان و شاهزادگان مغول داده می شد و کسی که به این لقب و عنوان می رسید از ادای باج و خراج معاف بود و از مزایایی برخوردار می شد و هروقت می خواست می توانست بی اجازه به حضور شاه برود، کنایه از آزاد
ترخان، در دورۀ مغول لقبی که به بعضی از رجال یا درباریان و شاهزادگان مغول داده می شد و کسی که به این لقب و عنوان می رسید از ادای باج و خراج معاف بود و از مزایایی برخوردار می شد و هروقت می خواست می توانست بی اجازه به حضور شاه برود، کنایه از آزاد
سماق، درختی با برگ های مرکب و گل های سفید خوشه ای که در جاهای سرد می روید و بلندیش تا پنج متر می رسد، میوۀ کوچک سرخ رنگ و ترش مزه به صورت آسیاب شده به عنوان چاشنی کباب استفاده می شود، سماک، سماقیل، ترشابه، ترشاوه، تمتم، تتم، تتری، تتریک
سُماق، درختی با برگ های مرکب و گل های سفید خوشه ای که در جاهای سرد می روید و بلندیش تا پنج متر می رسد، میوۀ کوچک سرخ رنگ و ترش مزه به صورت آسیاب شده به عنوان چاشنی کباب استفاده می شود، سُماک، سَماقیل، تُرشابه، تُرشاوه، تُمتُم، تُتُم، تَتُری، تَتریک
گیاهی با ساقه های راست و نازک و برگ های دراز، باریک، خوش بو و کمی تندمزه که جزء سبزی های خوردنی به صورت خام مصرف می شود. اشتهاآور و زود هضم و برای تسکین دل درد و رفع یبوست نافع است
گیاهی با ساقه های راست و نازک و برگ های دراز، باریک، خوش بو و کمی تندمزه که جزء سبزی های خوردنی به صورت خام مصرف می شود. اشتهاآور و زود هضم و برای تسکین دل درد و رفع یبوست نافع است
منصبی در دربار پادشاهان که صاحبش از همه تکالیف و ادای باج و خراج معاف باشد. (ناظم الاطباء). منصبی بود در عهد سلاطین ترک که صاحب آن منصب را تقصیرات معاف بود مگر معدود یا مخصوص. (آنندراج). منصب مقرری پیش سلاطین ترکستان که صاحبش از جمیع تکالیف نوکری معاف باشد. (غیاث اللغات). ریاست. مطلق العنانی: اگر صد خون بیک غمزه بریزی کس نمی پرسد مگر یرلیغترخانی ز سلطان ایلخان داری. نزاری (جهانگیری). رجوع به ترخان شود، مجازاً بمعنی مسخرگی نیز آمده است. (غیاث اللغات). بمعنی طنز و تسخر، مجاز است. (آنندراج). مسخرگی. (ناظم الاطباء) : کار بر ترخانی و طنز و مزاح افتاده است خدمت صدساله و فضل و هنر منظور نیست. تأثیر (از آنندراج)
منصبی در دربار پادشاهان که صاحبش از همه تکالیف و ادای باج و خراج معاف باشد. (ناظم الاطباء). منصبی بود در عهد سلاطین ترک که صاحب آن منصب را تقصیرات معاف بود مگر معدود یا مخصوص. (آنندراج). منصب مقرری پیش سلاطین ترکستان که صاحبش از جمیع تکالیف نوکری معاف باشد. (غیاث اللغات). ریاست. مطلق العنانی: اگر صد خون بیک غمزه بریزی کس نمی پرسد مگر یرلیغترخانی ز سلطان ایلخان داری. نزاری (جهانگیری). رجوع به ترخان شود، مجازاً بمعنی مسخرگی نیز آمده است. (غیاث اللغات). بمعنی طنز و تسخر، مجاز است. (آنندراج). مسخرگی. (ناظم الاطباء) : کار بر ترخانی و طنز و مزاح افتاده است خدمت صدساله و فضل و هنر منظور نیست. تأثیر (از آنندراج)
منسوب بحکام ترخان: ندانی ای بعقل اندر خر کبجه بنادانی که با نر شیر برناید سترون گاو ترخانی. غضایری رازی (از لغت فرس ص 510). بنابر آن امیر شیرحاجی و امیر نظام الدین احمد فیروزشاه... و امراء ترخانی طریق مشورت مسلوک داشته. (حبیب السیر چ خیام ص 64). عرض نمود که امیر مشارالیه می گوید که با وجود قتل امراء ترخانی مادام که گوهرشادآغا در سلک احیا انتظام داشته باشدمن به ملازمت نمی توانم رسید. (حبیب السیر ایضاً ص 68). و رجوع به همان کتاب ص 74 و 223 و 224 شود... بسیاری از سکنۀ قزوین و همچنین عده کثیری از ایلات... ساروقی، ترخانی (اعقاب حکام ترخانی) و میران را به ری و شهریار کوچ دادند. (سفرنامۀ مازندران و استرآباد رابینو بخش انگلیسی ص 152 و ترجمه وحید ص 202)
منسوب بحکام ترخان: ندانی ای بعقل اندر خر کبجه بنادانی که با نر شیر برناید سترون گاو ترخانی. غضایری رازی (از لغت فرس ص 510). بنابر آن امیر شیرحاجی و امیر نظام الدین احمد فیروزشاه... و امراء ترخانی طریق مشورت مسلوک داشته. (حبیب السیر چ خیام ص 64). عرض نمود که امیر مشارالیه می گوید که با وجود قتل امراء ترخانی مادام که گوهرشادآغا در سلک احیا انتظام داشته باشدمن به ملازمت نمی توانم رسید. (حبیب السیر ایضاً ص 68). و رجوع به همان کتاب ص 74 و 223 و 224 شود... بسیاری از سکنۀ قزوین و همچنین عده کثیری از ایلات... ساروقی، ترخانی (اعقاب حکام ترخانی) و میران را به ری و شهریار کوچ دادند. (سفرنامۀ مازندران و استرآباد رابینو بخش انگلیسی ص 152 و ترجمه وحید ص 202)
نام محلی است به جنوب شرقی تهران که محل توقف و اسطبل شترهای ناصرالدین شاه بود در زیر قریۀ نجف آباد و تا قبل از آبادی کنونی تهران از نواحی خارج از تهران به شمار می آید
نام محلی است به جنوب شرقی تهران که محل توقف و اسطبل شترهای ناصرالدین شاه بود در زیر قریۀ نجف آباد و تا قبل از آبادی کنونی تهران از نواحی خارج از تهران به شمار می آید
اشترخان. طویلۀ شتر. خوابگاه شتران. شترخانه. مناخ. طویلۀ بزرگ برای شتر و غیره. باره بند. جای مهتر وشتر و چاروا. (یادداشت مؤلف). محلّی که شتران را در آنجا مسکن و غذا دهند و نگهداری کنند: بحر از موج وقت احسانش میدهد یاد از شترخانش. سلیم. قدغن حمامها و یخچالها و آوردن هیمۀ زمستانی به جهت مطبخ و غیره همگی را باید ناظردر وقت خود به قدر اخراجات سالیانه حاضر کند و جو وکاه به جهت اخراجات طوایل و شترخان سرانجام کند. (تذکرهالملوک چ دبیرسیاقی ص 11). و رجوع به اشترخان شود
اشترخان. طویلۀ شتر. خوابگاه شتران. شترخانه. مناخ. طویلۀ بزرگ برای شتر و غیره. باره بند. جای مهتر وشتر و چاروا. (یادداشت مؤلف). محلّی که شتران را در آنجا مسکن و غذا دهند و نگهداری کنند: بحر از موج وقت احسانش میدهد یاد از شترخانش. سلیم. قدغن حمامها و یخچالها و آوردن هیمۀ زمستانی به جهت مطبخ و غیره همگی را باید ناظردر وقت خود به قدر اخراجات سالیانه حاضر کند و جو وکاه به جهت اخراجات طوایل و شترخان سرانجام کند. (تذکرهالملوک چ دبیرسیاقی ص 11). و رجوع به اشترخان شود
مولانا ترخانی، بصورت سپاهی بود و به سیرت نیکو، شهرت داشت و این مطلع مولانا جامی را بیتی گفته، مطلع: ای ز مشکین طره ات بر هر دلی بندی دگر رشتۀ جان را بهر موی تو پیوندی دگر. جامی. مرغ دل پر کندم و از سینه بریان ساختم تا کشم پیش سگت هر لحظه بر کندی دگر. (از مجالس النفائس ص 41 و 214)
مولانا ترخانی، بصورت سپاهی بود و به سیرت نیکو، شهرت داشت و این مطلع مولانا جامی را بیتی گفته، مطلع: ای ز مشکین طره ات بر هر دلی بندی دگر رشتۀ جان را بهر موی تو پیوندی دگر. جامی. مرغ دل پر کندم و از سینه بریان ساختم تا کشم پیش سگت هر لحظه بر کندی دگر. (از مجالس النفائس ص 41 و 214)