جدول جو
جدول جو

معنی ترح - جستجوی لغت در جدول جو

ترح
اندوه، حزن
تصویری از ترح
تصویر ترح
فرهنگ فارسی عمید
ترح
(اِ تِ)
اندوه گین شدن. (از تاج المصادر بیهقی) (از زوزنی) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). محزون گشتن. (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، فرودآمدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
ترح
(تَ رِ)
کم خیر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از المنجد) ، بسیاراندوه. (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
ترح
(تَ)
فقر و درویشی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) : و از حصول آن استعداد، فرحی بی برح و فرجی بی ترح... دریابند. (درۀ نادره چ شهیدی ص 13)
لغت نامه دهخدا
ترح
(تَ رَ)
اندوه. ضد فرح. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). اندوه و غم که ضد فرح است. (غیاث اللغات) (آنندراج). حزن و غم. (المنجد). غم. (اقرب الموارد) : ما الدنیا الا فرح و ترح، ای سرور و غم. (اقرب الموارد). ج، اتراح. (المنجد) :
گه شرف گاهی سعود و گه فرح
گه وبال و گه هبوط و گه ترح.
مولوی.
ما التصوف قال وجدان الفرح
فی الفؤاد عند اتیان الترح.
مولوی.
و زمانی مزدوج به فرح و ساعتی منزه از برح و ترح نیر برج برج سعادت با زهرۀ زهرا اقران یافت. (درۀ نادره چ شهیدی ص 256)
لغت نامه دهخدا
ترح
اندوهگین شدن، فرود آمدن اندوه، غم، فقر و درویشی
تصویری از ترح
تصویر ترح
فرهنگ لغت هوشیار
ترح
((تَ رَ))
اندوه، حزن
تصویری از ترح
تصویر ترح
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ترحیم
تصویر ترحیم
رحمت و درود فرستادن برای مرده، مهربانی کردن، درود فرستادن، طلب آمرزش کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ترحم
تصویر ترحم
رحم داشتن، مهربانی کردن، بر سر لطف و مهربانی آمدن، رحم کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ترحیب
تصویر ترحیب
مرحبا گفتن، خوشامد گفتن، جا را فراخ گردانیدن
فرهنگ فارسی عمید
(اِ تِ)
اندوهگین شدن. (اقرب الموارد) (قطر المحیط) (المنجد) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
مرحبا گفتن. (غیاث اللغات) (از آنندراج). خوش آمد گفتن و مرحبا گفتن. (ناظم الاطباء) : ترحب به، دعاه الی الرحب و السعه، قال له مرحبا. (متن اللغه). رجوع به ترحاب شود
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
بخشودن. (تاج المصادر بیهقی) (دهار). ببخشودن. (زوزنی). بخشودن و مهربان شدن، و با لفظ کردن و آمدن و فرستادن به صلۀ ’بر’ مستعمل. (آنندراج). مهربانی کردن بر کسی. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). رحم و شفقت و نرم دلی و مهربانی و ملاطفت و خاطرنوازی. (ناظم الاطباء) : و در حلم و ترحم بمنزلتی بود چنانکه یک سال بغزنین آمد از فراشان تقصیرها پیدا آمد... امیر حاجب سرای را گفت این فراشان را بیست تنند فرموده ایم بیست چوب می باید زد... حاجب پنداشت که هر یکی از بیستگان چوب فرموده است. یکی را بیرون خانه فروگرفتند و چون سه چوب بر آن بزدند بانگ برآورد امیر گفت هر یکی را یک چوب فرموده بودیم بیست تنند و آن نیز بخشیدیم مزنید. (تاریخ بیهقی چ ادیب صص 125- 126).
نالم و ترسم که او باور کند
وز ترحم جور را کمتر کند.
مولوی.
فقیرم بجرم گناهم مگیر
غنی را ترحم بود بر فقیر.
(بوستان).
ترحم بر پلنگ تیزدندان
ستمکاری بود بر گوسفندان.
(گلستان).
آخر بترحم سر موئی نگر آن را
کاّهی بودش تعبیه در هر بن موئی.
سعدی.
اگر به پرسشم آن بیوفا نمی آید
ترحمش ز چه بر حال ما نمی آید؟
مخلص کاشی (از آنندراج).
- بی ترحم،بی رحم. سنگدل. ظالم:
این گرسنه گرگ بی ترحم
خود سیر نمی شود ز مردم.
سعدی.
، رحمک اﷲ گفتن کسی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (المنجد). و این معنی در ترحیم بیشتر است. (منتهی الارب) (آنندراج) : هارون پوشیده کسان گماشته بود که تا هر کس زیر دار جعفر گشتی و تندّمی و توجعی نمودی و ترحمی، بگرفتندی... و عقوبت کردندی. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 190).
بر خاک از حواری و حورا ترحم است
خاکش بهشت هشتم و چرخ چهارم است.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(تَ حَ)
غم. (از اقرب الموارد) : و ما من فرحه الا و بعدها ترحه. (اقرب الموارد) : ابداً یولد ترحه من فرحه و یصب غماً منتهاه سرور. (سندبادنامه ص 32). رجوع به ترح شود
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
گرد شدن. (تاج المصادربیهقی) (زوزنی) (آنندراج). گرد شدن مار. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
کوچ کردن. (متن اللغه) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). انتقال قوم از مکانی. (ازاقرب الموارد) (از المنجد) ، سوار شدن ستور را، پیش آمدن کسی را به ناپسند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) : ترحل فلاناً، رکبه بمکروه. (اقرب الموارد) (متن اللغه) (المنجد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ترحب
تصویر ترحب
درود شنیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترحیبات
تصویر ترحیبات
جمع ترحیب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترحال
تصویر ترحال
کوچ کردن، رحلت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترحلات
تصویر ترحلات
جمع ترحل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترحم آور
تصویر ترحم آور
دلسوز جگر سوز آنچه که موجب ترحم شخص شود رقت آور: (وضع ترحم آوری داشت)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترحم کردن
تصویر ترحم کردن
رحم کردن، دلسوزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترحما
تصویر ترحما
مهربانانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترحمات
تصویر ترحمات
جمع ترحم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترحیب
تصویر ترحیب
مرحبا گفتن کسی را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترحیم
تصویر ترحیم
مهربانی کردن بر کسی، طلب آمرزش کردن بر کسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترحیل
تصویر ترحیل
کوچ دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترحیلات
تصویر ترحیلات
جمع ترحیل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترحل
تصویر ترحل
بر ستور نشستن، روانه شدن بار بستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تترح
تصویر تترح
اندوهگین شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترحم
تصویر ترحم
بخشودن، بر کسی مهربانی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترحل
تصویر ترحل
((تَ رَ حُّ))
کوچ کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ترحم
تصویر ترحم
((تَ رَ حُّ))
مهربانی کردن، رحم کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ترحم
تصویر ترحم
مهر ورزی، دلسوزی
فرهنگ واژه فارسی سره
بخشایش، دلسوزی، رحم، رقت، شفقت، عطوفت، مهرورزی، بخشودن، به رحم آمدن، رحم کردن
متضاد: قساوت
فرهنگ واژه مترادف متضاد