جدول جو
جدول جو

معنی تراوانیدن - جستجوی لغت در جدول جو

تراوانیدن(گُ دَ / دِ کَ دَ)
روان کنانیدن، تراوش کنانیدن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ترنگانیدن
تصویر ترنگانیدن
به صدا درآوردن زه کمان و مانند آن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تباهانیدن
تصویر تباهانیدن
تباه کردن، ضایع کردن، فاسد ساختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آرامانیدن
تصویر آرامانیدن
آرام دادن، آرام کردن، آرامش دادن، آرام ساختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرازانیدن
تصویر فرازانیدن
افراختن، بالا بردن، روشن کردن آتش، شعله ور ساختن، برای مثال بگوی تا بفروزند و برفراز آنند / بدو بسوزان دی را صحیفۀ اعمال (منجیک - شاعران بی دیوان - ۲۴۰)
فرهنگ فارسی عمید
(گُ سَسْ تَ / تِ شُ دَ)
درهم کشیدن. بخسانیدن. متعدی ترنجیدن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). و رجوع به ترنجیدن شود
لغت نامه دهخدا
(گُ رَ دَ / دِ گَ دی دَ)
خراشاندن. خراشیدن. ایجاد خراش کردن. (یادداشت بخط مؤلف). خراشیدن کنانیدن و فرمودن. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(گَ زُ گَ کَ دَ)
پوسیدن کنانیدن. (ناظم الاطباء) ، ویران کردن فرمودن. (ناظم الاطباء). فاسد کردن. خراب کردن. معیوب کردن. (اشتینگاس)
لغت نامه دهخدا
(گُ رِ دَ)
سبب لرزیدن شدن، سوراخ کردن، با آتش گرم کردن. (ناظم الاطباء) (اشتینگاس)
لغت نامه دهخدا
(فُ دَ)
تراوانیدن: و آن را که همه تن و همه رگها پر ز خون باشد طبیعت اندر دفع خون همی کوشد تا بدان طریق که نزدیکتر و آسانتر باشد دفع کند، اما از رگ برون تراباند، یا رگی را بشکافد، یا بوجهی دیگر دفع کند چنانکه خون حیض و بواسیر و مانندآن. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). رجوع به تراوانیدن شود
لغت نامه دهخدا
(گُ گِ رِ تَ)
قهقهه و نقنقه کنانیدن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ لَ فَ)
تپانیدن فرمودن، لرزانیدن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دَ گُ دَ)
فروخوردن. فروبردن. (یادداشت به خط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(گُ سَسْ تَ / تِ گَ تَ)
مصدر ترنگ است و بمعنی بصدا درآوردن چله کمان باشد. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، ترنگ کردن و برانگیزانیدن و جهانیدن. (ناظم الاطباء). و رجوع به ترنگ شود:
باز شعریش بر ترنگانی
به تقاضا قدم بلنگانی.
اوحدی (از فرهنگ رشیدی)
لغت نامه دهخدا
(مُ عَ / عِ دَ کَ دَ)
فریواندن. فریباندن. (فرهنگ فارسی معین) : خردهای ایشان را همی به این فریواند تا پیغمبر خدای را همی دروغ زن گویند. (ترجمه تفسیر طبری)
لغت نامه دهخدا
(کَ لَ دَ)
اسکان. (زوزنی). اهداء. اضجاع. اهجاع، مطمئن کردن. (زمخشری) ، آرام کردن. آرام دادن
لغت نامه دهخدا
(مُ رَکْ کَ کَ دَ)
فراختن آتش. (یادداشت بخط مؤلف) :
بگوی تا بفروزند و برفرازانند
بدو بسوزان دی را صحیفۀ اعمال.
منجیک ترمذی.
رجوع به فراختن و فراز شود، بالا بردن. رجوع به فرازیدن شود
لغت نامه دهخدا
(دَ)
شتابانیدن. به شتاب واداشتن. جفل. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(نِ گُ تَ)
ترسانیدن. هراساندن. هراس دادن. بیم کردن. (یادداشت به خط مؤلف). ضوع. تخویف. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(گِرْ یَ / یِ زَ دَ)
غلطانیدن. غلتانیدن. پیچانیدن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(گُ خوا / خا تَ)
خرامیدن کنانیدن و فرمودن. (ناظم الاطباء). به خرامیدن داشتن. (یادداشت بخط مؤلف). بخرامان راه رفتن واداشتن. بخرامان روان کردن
لغت نامه دهخدا
تصویری از ترکانیدن
تصویر ترکانیدن
ترک دادن تراک دادن شکاف دادن، منفجر کردن انفجار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترسانیدن
تصویر ترسانیدن
بیم دادن ایجاد خوف کردن دچار ترس کردن (کسی را)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هراسانیدن
تصویر هراسانیدن
هراس دادن ایجادترس کردن تخویف
فرهنگ لغت هوشیار
فریبانیدن: ام تامر هم احلامهم بهذا او هم قوم طاغون یا چنانست که خردهای ایشان ایشانرا همی بدین فریو اند تا پیغامبر خدای را همی دروغ زن گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرازانیدن
تصویر فرازانیدن
افراختن بالا بردن، مشتعل ساختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تباهانیدن
تصویر تباهانیدن
پوسیدن کردن، ویران کردن فرمودن، فاسد ساختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترنجانیدن
تصویر ترنجانیدن
در هم کشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترنگانیدن
تصویر ترنگانیدن
بصدا در آوردن چله کمان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آرامانیدن
تصویر آرامانیدن
آرامش دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فراواریدن
تصویر فراواریدن
((فَ دَ))
فرو بردن، بلعیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تباهانیدن
تصویر تباهانیدن
((تَ دَ))
پوسیده کردن، ویران کردن، فاسد ساختن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آرامانیدن
تصویر آرامانیدن
((دَ))
آرام کردن، مطمئن کردن، سکونت دادن، اسکان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فرازانیدن
تصویر فرازانیدن
((فَ دَ))
افراختن، بالا بردن، روشن کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ترسانیدن
تصویر ترسانیدن
تهدید
فرهنگ واژه فارسی سره