حلاق. (ملخص اللغات حسن خطیب کرمانی). سرتراش. سلمانی: مگر کآن غلام از جهان درگذشت بدیگر تراشنده محتاج گشت. نظامی. تراشنده استادی آمد فراز بپوشیدگی موی او کرد باز. نظامی. تراشنده کاین داستان را شنید به از راست گفتن جوابی ندید. نظامی. ، تراش دهنده، چون تیشۀ سنگتراشان، یا درودگران و جز آنها: هم طبع او چو تیشه تراشنده هم خوی او برنده چو منشارش. خاقانی
حلاق. (ملخص اللغات حسن خطیب کرمانی). سرتراش. سلمانی: مگر کآن غلام از جهان درگذشت بدیگر تراشنده محتاج گشت. نظامی. تراشنده استادی آمد فراز بپوشیدگی موی او کرد باز. نظامی. تراشنده کاین داستان را شنید به از راست گفتن جوابی ندید. نظامی. ، تراش دهنده، چون تیشۀ سنگتراشان، یا درودگران و جز آنها: هم طبع او چو تیشه تراشنده هم خوی او برنده چو منشارش. خاقانی
تراوش کننده. آنکه تراوش کند: و زمینهاء ترابنده که بزبان خوارزم زناف گویند و بخار و پالیزها تره. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و سوزش شیرینه بیشتر از سوزش سعفه باشد و ترابنده تر از سعفه بود. (ذخیرۀ خورزمشاهی). - بافتهای ترابنده، در قسمتهای مختلف رستنی بافتهائی است که از پرتوپلاسم آنها موادی ترشح میشود و درنقاط مخصوصی جمع میشود... (گیاه شناسی گل گلاب ص 44). - بشرۀ ترابنده، بسیاری از شیره ها دارای اسانسهایی هستند که پیوسته ساخته و تبخیر شده، موجب پراکنده شدن بوهای مختلف در هوا می شود... (گیاه شناسی گل گلاب 44). - پردۀ ترابنده. رجوع به گیاه شناسی گل گلاب ص 43 شود. - کیسه ها و آوندهای ترابنده. رجوع به گیاه شناسی گل گلاب ص 43 شود. - یاخته های ترابنده. رجوع به گیاه شناسی گل گلاب ص 43، و ترابیدن و تراویدن شود
تراوش کننده. آنکه تراوش کند: و زمینهاء ترابنده که بزبان خوارزم زناف گویند و بخار و پالیزها تره. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و سوزش شیرینه بیشتر از سوزش سعفه باشد و ترابنده تر از سعفه بود. (ذخیرۀ خورزمشاهی). - بافتهای ترابنده، در قسمتهای مختلف رستنی بافتهائی است که از پرتوپلاسم آنها موادی ترشح میشود و درنقاط مخصوصی جمع میشود... (گیاه شناسی گل گلاب ص 44). - بشرۀ ترابنده، بسیاری از شیره ها دارای اسانسهایی هستند که پیوسته ساخته و تبخیر شده، موجب پراکنده شدن بوهای مختلف در هوا می شود... (گیاه شناسی گل گلاب 44). - پردۀ ترابنده. رجوع به گیاه شناسی گل گلاب ص 43 شود. - کیسه ها و آوندهای ترابنده. رجوع به گیاه شناسی گل گلاب ص 43 شود. - یاخته های ترابنده. رجوع به گیاه شناسی گل گلاب ص 43، و ترابیدن و تراویدن شود
دونده. (آنندراج). از تاختن و تاز، تندرو: چو خورشید بر چرخ لشکر کشید شب تار تازنده شد ناپدید یکی انجمن کرد خاقان چین بزرگان و گردان توران زمین. فردوسی. مثال داد که فلان خیلتاش را که تازنده ای بود از تازندگان که همتا نداشت بگوی تا ساخته آید که برای مهمی وی را بجایی فرستاده آید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 117). تازنده های چند از خوارزم رسیدند و خبر کشتن عبدالجبار پسر خواجۀ بزرگ و قوم وی را آوردند. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 482). تازنده ای زی گمرهی سازنده ای با ناسزا. ناصرخسرو. آمد برخم تیرگی و نور برون تاخت تازنده شب تیره پس روز منور. ناصرخسرو. چه اند این لشکر تازنده هموار که اند این هفت سالاران لشکر؟ ناصرخسرو. ای که بر مرکب تازنده سواری هش دار. (گلستان). ، به تاخت آورنده. دواننده: چنین گفت از آن پس به ایزدگشسب که این تیغزن شیر تازنده اسب. فردوسی. چه بینی چه گویی تو در کار ما بود تخت شاهی سزاوار ما؟ فردوسی
دونده. (آنندراج). از تاختن و تاز، تندرو: چو خورشید بر چرخ لشکر کشید شب تار تازنده شد ناپدید یکی انجمن کرد خاقان چین بزرگان و گردان توران زمین. فردوسی. مثال داد که فلان خیلتاش را که تازنده ای بود از تازندگان که همتا نداشت بگوی تا ساخته آید که برای مهمی وی را بجایی فرستاده آید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 117). تازنده های چند از خوارزم رسیدند و خبر کشتن عبدالجبار پسر خواجۀ بزرگ و قوم وی را آوردند. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 482). تازنده ای زی گمرهی سازنده ای با ناسزا. ناصرخسرو. آمد برخم تیرگی و نور برون تاخت تازنده شب تیره پس روز منور. ناصرخسرو. چه اند این لشکر تازنده هموار که اند این هفت سالاران لشکر؟ ناصرخسرو. ای که بر مرکب تازنده سواری هش دار. (گلستان). ، به تاخت آورنده. دواننده: چنین گفت از آن پس به ایزدگشسب که این تیغزن شیر تازنده اسب. فردوسی. چه بینی چه گویی تو در کار ما بود تخت شاهی سزاوار ما؟ فردوسی
بلندکننده. (آنندراج). بالاکننده و افرازنده. (ناظم الاطباء) : خداوند خورشید و گردنده ماه فرازندۀ تاج وتخت و کلاه. فردوسی. فروزندۀ اختر کاویان فرازندۀ تخت و بخت کیان. فردوسی. - برفرازنده، فرازنده. آنکه چیزی را چون درفش و جز آن افراشته سازد و برپا کند: که ای برفرازندۀ آسمان به جنگش گرفتی به صلحش بمان. سعدی. - سرفرازنده، سرفراز. مفتخر: مهان جهان پیش تو بنده اند وز آن بندگی سرفرازنده اند. فردوسی. رجوع به فراز شود
بلندکننده. (آنندراج). بالاکننده و افرازنده. (ناظم الاطباء) : خداوند خورشید و گردنده ماه فرازندۀ تاج وتخت و کلاه. فردوسی. فروزندۀ اختر کاویان فرازندۀ تخت و بخت کیان. فردوسی. - برفرازنده، فرازنده. آنکه چیزی را چون درفش و جز آن افراشته سازد و برپا کند: که ای برفرازندۀ آسمان به جنگش گرفتی به صلحش بمان. سعدی. - سرفرازنده، سرفراز. مفتخر: مهان جهان پیش تو بنده اند وز آن بندگی سرفرازنده اند. فردوسی. رجوع به فراز شود
از روی ناز وتکبر خرامنده و به راه رونده. (برهان) : نوازنده بلبل به باغ اندرون گرازنده آهو به راغ اندرون. فردوسی. دل افروز بدنام آن خارکن گرازنده مردی به نیروی تن. فردوسی. دلیری کند با من آن نادلیر چو گور گرازنده با شرزه شیر. نظامی. گوزن گرازنده در مرغزار ز مردم گریزد سوی کوه و غار. نظامی. بلا که دید گرازنده ترز آهوی نر پری که دید خرامنده تر ز کبک دری. ازرقی
از روی ناز وتکبر خرامنده و به راه رونده. (برهان) : نوازنده بلبل به باغ اندرون گرازنده آهو به راغ اندرون. فردوسی. دل افروز بدنام آن خارکن گرازنده مردی به نیروی تن. فردوسی. دلیری کند با من آن نادلیر چو گور گرازنده با شرزه شیر. نظامی. گوزن گرازنده در مرغزار ز مردم گریزد سوی کوه و غار. نظامی. بلا که دید گرازنده ترز آهوی نر پری که دید خرامنده تر ز کبک دری. ازرقی