حلاق. (ملخص اللغات حسن خطیب کرمانی). سرتراش. سلمانی: مگر کآن غلام از جهان درگذشت بدیگر تراشنده محتاج گشت. نظامی. تراشنده استادی آمد فراز بپوشیدگی موی او کرد باز. نظامی. تراشنده کاین داستان را شنید به از راست گفتن جوابی ندید. نظامی. ، تراش دهنده، چون تیشۀ سنگتراشان، یا درودگران و جز آنها: هم طبع او چو تیشه تراشنده هم خوی او برنده چو منشارش. خاقانی