جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با تازنده

تازنده

تازنده
دونده. (آنندراج). از تاختن و تاز، تندرو:
چو خورشید بر چرخ لشکر کشید
شب تار تازنده شد ناپدید
یکی انجمن کرد خاقان چین
بزرگان و گردان توران زمین.
فردوسی.
مثال داد که فلان خیلتاش را که تازنده ای بود از تازندگان که همتا نداشت بگوی تا ساخته آید که برای مهمی وی را بجایی فرستاده آید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 117). تازنده های چند از خوارزم رسیدند و خبر کشتن عبدالجبار پسر خواجۀ بزرگ و قوم وی را آوردند. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 482).
تازنده ای زی گمرهی
سازنده ای با ناسزا.
ناصرخسرو.
آمد برخم تیرگی و نور برون تاخت
تازنده شب تیره پس روز منور.
ناصرخسرو.
چه اند این لشکر تازنده هموار
که اند این هفت سالاران لشکر؟
ناصرخسرو.
ای که بر مرکب تازنده سواری هش دار.
(گلستان).
، به تاخت آورنده. دواننده:
چنین گفت از آن پس به ایزدگشسب
که این تیغزن شیر تازنده اسب.
فردوسی.
چه بینی چه گویی تو در کار ما
بود تخت شاهی سزاوار ما؟
فردوسی
لغت نامه دهخدا

سازنده

سازنده
آنکه چیزی میسازد صانع عامل، آماده کننده تهیه کننده، بنا بانی عمارت کننده، پدید آورنده امری تازه اختراع کننده مخترع مبدع موجد، جاعل، سازگار سازوار، نوازش کننده دلگرم کننده، بخشنده، علاج کننده موثر مفید (دارو)، ساز زننده نوازنده، کسی که آهنگ موسیقی سازد مصنف موسیقی
فرهنگ لغت هوشیار

توزنده

توزنده
جستجو کننده جوینده، حاصل کننده اندوزنده، ادا کننده گزارنده
توزنده
فرهنگ لغت هوشیار