جدول جو
جدول جو

معنی تدو - جستجوی لغت در جدول جو

تدو
(تَ)
جانوری باشد سرخ رنگ که بیشتر در حمامها پیدا شود. (فرهنگ جهانگیری). کرم سرخ رنگ که بیشتر در حمامها باشد. (فرهنگ رشیدی). جانوری است سرخ رنگ و پردار که اغلب در حمامهامیباشد و آنرا بعربی ابن وردان گویند. (انجمن آرا) (آنندراج). سوسک قرمز که بیشتر در حمامها پیدا شود. (فرهنگ نظام). جانوری که در حمامها متکون شود، و تاتونیز گویند. (ناظم الاطباء) ، نام مرغی است صحرایی شبیه بخروس در نهایت خوشرویی و خوشرفتاری. (برهان). تذرو. (ناظم الاطباء). رجوع به تذرو شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تسو
تصویر تسو
یک قسمت از ۲۴ قسمت شبانه روز، یک ساعت، یک قسمت از ۲۴ قسمت چوب گز بزازان، یک قسمت کوچک از چیزی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بدو
تصویر بدو
دونده، تندرو، تیزرفتار، برای مثال در معرکۀ بدوسواران عیب است / از لاشه سوار ترکتازی کردن (ظهوری - لغتنامه - بدو)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حدو
تصویر حدو
آواز خواندن ساربان برای شتران که تند بروند، راندن شتر با خواندن سرود و آواز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غدو
تصویر غدو
بامداد، اول روز، صبح زود، سپیده دم، پگاه، صبح، غادیه، بامدادان، بامگاه، صباح، صدیع، علی الصباح، غدات، باکر، صبح بام، صبحدم، صبحگاه، بام
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تلو
تصویر تلو
تلو تلو مثلاً حرکت بی اراده به چپ و راست مانند راه رفتن آدم مست، تلوتلو خوردن مثلاً به چپ و راست حرکت کردن، نامرتب راه رفتن در حالت مستی یا حالت ضعف و ناتوانی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شدو
تصویر شدو
شعر را با آواز کشیده شبیه غنا خواندن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تتو
تصویر تتو
نوعی خالکوبی، به ویژه روی ابرو و لب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تکو
تصویر تکو
موی درهم پیچیده و مجعد، برای مثال در تکوی توست جان من اسیر / چون غریبی کاو به ظلمت خو گرفت (اثیرالدین اخسیکتی - مجمع الفرس - تکو)، نان روغنی
فرهنگ فارسی عمید
(اِ م مِ)
نفخ آوردن و فروافتادن شکم از چاقی یا مرض. (از اقرب الموارد). انتفاخ و تدلی بطن. (المنجد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
متغیرشدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (المنجد) ، سطبر گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، بی اندیشه بکاری درشدن. (از اقرب الموارد) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
استغنای تام و کامل یافتن مرد. (اقرب الموارد) (المنجد). غنای تام و کامل. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) : تدون الرجل، استغنی استغناء تاماً. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
انتظار نمودن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). انتظار کشیدن. (از اقرب الموارد) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
مدوربودن چیزی. (اقرب الموارد). مدور بودن. (المنجد)
لغت نامه دهخدا
درختی از تیره گزنه ها که خود دسته ای جداگانه را تشکیل میدهد. گلهایش منفرد الجنس است که گاهی برروی یک پایه هم گلهای نر موجود است و هم گلهای ماده و زمانی گلهای نر و ماده برروی دو پایه قرار دارند. گل آذینش سنبله یی و میوه آن بصورت شفتهای کوچک مرکبی است که پهلوی هم قرار گیرند، میوه درخت مذکور. یا توت سیاه. گونه ای توت که میوه اش قرمزتیره مایل بسیاه است و کاملاشبیه شاه توت است ولی بر خلاف آن میوه اش شیرین و تا حدی لزج است. شاخه های جوان این درخت مانند شاخه های بید مجنون بسوی زمین برمیگردد و شکل چتر زیبایی می یابد توت مجنون. یا توت فرنگی. یا توت مجنون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تدون
تصویر تدون
سرشاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تدوم
تصویر تدوم
انتظار نمودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تدور
تصویر تدور
مدور بودن بودن چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شدو
تصویر شدو
اندکی، آهنگ (قصد)، زی (جانب)، مانندکردن، راندن شتران را، سراییدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبو
تصویر تبو
غزا کردن و غنیمت گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تهو
تصویر تهو
آب دهان انداختن غافل شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنو
تصویر تنو
قوت و توانائی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تکو
تصویر تکو
موی در هم پیچیده و مجعد، نان روغنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلو
تصویر تلو
بلند، پیرو، بچه اشتر دنبال پس پی، پس رو دنبال گیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفو
تصویر تفو
آب دهن تف، درمورد تحقیر و توهین بکسی یا چیزی گویند: (تفو بر تو) : تفو بر تو ای چرخ گردون تفوا، (شاهنامه)
فرهنگ لغت هوشیار
وزنی است معادل وزن چهار جو، یک بخش از 24 بخش شبانروز یک ساعت، یک حصه از 24 حصه چوب گز خیاطان، یک حصه از 24 حصه سیر بقالان (در قدیم)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تدوه
تصویر تدوه
ستبر گشتن، دگر گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خدو
تصویر خدو
آب دهن، بزاق، تف
فرهنگ لغت هوشیار
جمع حد، کوستک ها خچور، آیین ها، اندازه ها زجر کردن و راندن شتران بسرود و آواز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تیو
تصویر تیو
توان و طاقت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بدو
تصویر بدو
تند رو، کسی که بسیار دود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترو
تصویر ترو
شکننده و باریک و دقیق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بدو
تصویر بدو
آغاز
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تاو
تصویر تاو
طاقت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تسو
تصویر تسو
ساعت
فرهنگ واژه فارسی سره