جدول جو
جدول جو

معنی تختم - جستجوی لغت در جدول جو

تختم
(تُ تُ / تِ تِ)
نام کوهی است در مدینه و نصر گوید: ’تخنم’ با نون کوهی است در بلاد بلحرث بن کعب و گفته اند به مدینه... طفیل بن الحارث گوید:
قرحت رواحاً من أیاء عشیهً
الی ان طرقت الحی فی رأس تختم.
(از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
تختم
(اِ)
انگشتری درکردن. (تاج المصادر بیهقی). انگشتری در انگشت کردن. (زوزنی) (آنندراج) (اقرب الموارد) (قطر المحیط). انگشتری در دست کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، بر سر عمامه بستن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تعمم: تختم بالعمامه. (اقرب الموارد) ، پنهان کردن چیزی را. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (قطر المحیط) ، علامهالحق علی القلب من العارفین. (تعریفات جرجانی در اصطلاحات صوفیه) ، تغافل کردن از چیزی و خاموش گشتن. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تکتم
تصویر تکتم
(دخترانه)
نام چاه زم زم، نام مادر امام رضا (ع)، اصرار در کتمان، پنهان کاری زیادی، بیشتر در امور مربوط به بانوان به کار برده می شود
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از تخته
تصویر تخته
تکۀ چوب بریده شدۀ پهن، هر چیز مسطح و پهن مانند تکۀ فرش، قطعۀ زمین هموار، ورق بزرگ مقوا یا آهن و امثال آن ها، واحد شمارش قالی، قالیچه و مانند آن مثلاً یک تخته قالی، دو تخته قالیچه، تابوت و تخته که مرده را در روی آن حمل کنند، جایی که مرده را روی آن غسل بدهند
تختۀ سه لایی: نوعی تختۀ نازک که از سه ورقۀ نازک چوبی به هم چسبیده تشکیل می شود و در ساختن بعضی اشیای چوبی به کار می رود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تحتم
تصویر تحتم
حتم شدن، واجب شدن، لازم گشتن، چیزی را بر خود واجب کردن
شادمانی و خوش رویی کردن، گشاده رویی، گشاده رو بودن، خوش رویی، هشاشت، تازه رویی، بشاشت، انبساط، تبذّل، مباسطه، روتازگی، مباسطت، بشر، ابرو فراخی، طلاقت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تمتم
تصویر تمتم
منگوله ای که از موهای دم غژغاو درست می کردند و سپاهیان آن را از نیزه و علم می آویختند یا بر گردن اسب می بستند، پرچم
سماق، درختی با برگ های مرکب و گل های سفید خوشه ای که در جاهای سرد می روید و بلندیش تا پنج متر می رسد، میوۀ کوچک سرخ رنگ و ترش مزه به صورت آسیاب شده به عنوان چاشنی کباب استفاده می شود، سماک، سماقیل، ترشابه، ترشاوه، تتم، تتری، تتریک، ترفان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تخجم
تصویر تخجم
حریص، آزمند
شوم، کسی که هر کجا پا بگذارد بدبختی و مصیبت پیدا شود، بدیمن، میشوم، شنار، پاسبز، نافرّخ، سبز پا، مشوم، مشئوم، شمال، بداغر، مرخشه، نامیمون، سیاه دست، خشک پی، نحس، بدقدم، منحوس، سبز قدم، بدشگون، نامبارک برای مثال نامم همای دولت و شهباز حضرت است / نه کرکس فرخجی و نه زاغ تخجم است (خاقانی - ۸۴۳)
فرهنگ فارسی عمید
(تُ تَ مِ)
دهی از دهستان مانه در بخش مانۀ شهرستان بجنورد است که در هشت هزارگزی شمال خاوری مانه و دوهزارگزی خاور راه مالرو شعبان به محمدآباد قرار دارد. آب آن از رودخانه و محصول آن غلات و پنبه و شغل اهالی زراعت است وراه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(تَ تِ مَ)
عمامه بندی، اسم است تختﱡم را. (منتهی الارب) (از قطر المحیط). عمامه بندی. (ناظم الاطباء) ، تغافل، سکوت و خاموشی، پنهانی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ خَتْ تِ)
انگشتری در انگشت کننده. (آنندراج). انگشتری بر دست کننده. (ناظم الاطباء) ، عمامه به سر نهنده، پنهان و نهفته و خاموش. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تختم شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از تعتم
تصویر تعتم
درنگیدن درنگی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مختم
تصویر مختم
مهر کرده شده
فرهنگ لغت هوشیار
این کلمه ماخذ از زبان قبایل سرخ پوست است و این قبایل ابتدائی، حیوانی را همچون نیاکان اولیه یا خدای اختصاصی قبیله خود مورد توجه قرار میدهند و آنرا توتم قبیله خود خوانند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تمتم
تصویر تمتم
پرچم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تکتم
تصویر تکتم
نام چاه زمزم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تخوم
تصویر تخوم
جمع تخم، مر زنشان ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترتم
تصویر ترتم
نخ به انگشت بستن برای یاد آوری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تخرم
تصویر تخرم
از ریشه پارسی خرمی گشتن پیروی از خرمدینان، شکافتن درز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تخشم
تصویر تخشم
بویناکی گوشت
فرهنگ لغت هوشیار
بایستگی در بایی بایسته بودن در پای شدن لازم شدن، چیزی را بر خود واجب کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تخته
تصویر تخته
قطعه چوب پهن و صاف و مسطح که چندان ستبر نباشد
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به تخت (لوحی که کودکان بروی آن علم و عمل خط می آموزد)، مهر خاتم سنگی، صدر سینه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تخجم
تصویر تخجم
خجل کردن کسی را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متختم
تصویر متختم
در انگشت کننده نگین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تخیم
تصویر تخیم
خیمه زدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توتم
تصویر توتم
((تُ تِ))
چیزی که به عنوان سمبل گروه مورد پرستش قرار گیرد
فرهنگ فارسی معین
((تُ تُ))
منگوله ای که از موی دم گاومیش هندی درست می کردند و آن را بر سر نیزه یا گردن اسب می بستند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تخجم
تصویر تخجم
((تَ خَ جُّ))
نامبارک، نافرخنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تحتم
تصویر تحتم
((تَ حَ تُّ))
لازم گشتن، چیزی را بر خود واجب کردن، شادمانی کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تخوم
تصویر تخوم
((تُ خُ))
حد فاصل میان دو زمین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تخته
تصویر تخته
((تَ تِ))
چوب پهن و مسطح، صفحه، تابوت، واحد شمارش برای قالی و پارچه، هر چیز مسطح و صاف
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تختی
تصویر تختی
Flatness
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از تختی
تصویر تختی
плоскость
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از تختی
تصویر تختی
Flachheit
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از تختی
تصویر تختی
рівність
دیکشنری فارسی به اوکراینی