جدول جو
جدول جو

معنی تخارها - جستجوی لغت در جدول جو

تخارها
(تُ)
طایفه ای از ایرانیان بودند که در قرون قدیمه و قبل از مهاجمات هونها و ترکان آلتایی به ماوراءالنهر، در حدود مرزهای ایران و تبت ساکن بودند و زبان آنان شاخه ای از زبان ایران بود و مانی پسر فدیک در میان آن جماعت میزیسته و از این رو او را چینی نامیده اند وپس از هجوم مردم آلتایی به حدود مذکور که از آن پس به ترکستان موسوم گردید تخارها کوچ کرده به داخل ایران آمدند و در حدود بلخ و بدخشان و غور سکنی گزیدند و نام تخارستان را از خود به آن نواحی دادند. (سبک شناسی بهار ج 1 ص 25). رجوع به تخارستان و تخاری شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تارلا
تصویر تارلا
(دخترانه)
کشتزار
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از تخواره
تصویر تخواره
(پسرانه)
نام چند تن از شخصیتهای شاهنامه، از جمله نام پدر خزانه دار خسرو پرویز پادشاه ساسانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از تخاره
تصویر تخاره
اسبی که در تخارستان پرورش یافته، اسب تخاری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تخاری
تصویر تخاری
از مردم تخارستان، زبانی از شاخه های مستقل زبان های هندواروپایی که مردم تخار با آن سخن می گفتند و اکنون از میان رفته است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زخاره
تصویر زخاره
شاخ درخت، شاخه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تخاریب
تصویر تخاریب
تخریب ها، خراب کردن ها، ویران کردن ها، جمع واژۀ تخریب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تواره
تصویر تواره
بوته های خار که بر روی دیوار و دور باغ و پالیز قرار می دهند، کلبه ای که از بوته ها و شاخ و برگ درخت در کنار کشتزار درست کنند، برای مثال بباید رفتن آخر چند باشی / چو متواری در این خانۀ تواره (ناصرخسرو - ۴۶۰)، خانه ای که در آن سرگین چهارپایان و کاه و خار و خاشاک بریزند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تجاره
تصویر تجاره
کره اسب، برای مثال آنکه تدبیر او سواری کرد / بر جهان تجارۀ توسن (فرخی - ۳۰۷)، بعضی این کلمه را تحریف تخاره دانسته اند، منسوب به تخارستان مثلاً اسب تخاری
فرهنگ فارسی عمید
(تُ)
کوچه ایست در مرو و بعضی آنرا به طای مؤلف نوشته اند و نیز برخی آنرا تخاران ساد (سار) میخوانند. (مرآت البلدان ج 1 ص 419). رجوع به تخاران به شود
لغت نامه دهخدا
(تُ خوا / خا رَ)
تخوار. (فهرست ولف) :
تخواره بدو گفت کای نوجوان
تو گر می ندانی سخن، می بدان.
فردوسی.
رجوع به تخوار شود
لغت نامه دهخدا
از نسل جمشید وفرزند زواره. صاحب مجمل التواریخ والقصص در شرح حال جمشید آرد:... و از زواره فرهاد و تخواره، و بعد از این نام کس برنیامد از این تخمه و دیگر فرزندان بوده اند جمشید راولیکن ذکری نگفتست. (مجمل التواریخ چ بهار ص 25)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
جمع واژۀ تخروب. (قطر المحیط). سوراخها مانند خانه های زنبوران. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (قطر المحیط) ، سوراخ که در آن مگس انگبین نهد. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (قطر المحیط) (از ناظم الاطباء). بمعنی نخاریب به نون که تابجای نون آمده است. (از قطر المحیط). صاحب نشوءاللغه آرد: النخاریب و التخاریب، خروق کبیوت الزنابیر و الثقب التی یمج النحل العسل فیها. (نشوءاللغه ص 23)
جمع واژۀ تخریب. ویران کردن ها: و تعبیۀ لشکرها و تخاریب بلادو شهرها بر آن شیوه پیش گیرند. (جهانگشای جوینی)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
دزی در ذیل قوامیس عرب آرد: این کلمه را بارعلی (ابن علی) در فرهنگ سریانی - عربی چ هوفمن چ کیل 1874 میلادی ج 1 شمارۀ 4242 بجای دخاریص (کاردانان) آورده است. رجوع به دزی ج 1 ص 142 و دخاریص شود
لغت نامه دهخدا
(بُ)
شهری است مشهور از ماوراءالنهر و مشتق از بخار است بمعنی بسیارعلم. که چون در آن شهر علماء و فضلاء بسیار بوده اند بنا برآن بدین نام موسوم شده است. (برهان قاطع). نام شهری از توران مشتق از بخار که بمعنی علم است چون در آن شهر علماء و فضلاء بسیار بودند به بخارا موسوم کردند. (از لطائف بنقل غیاث اللغات). اما مؤلف غیاث گوید که بخار بمعنی علم در کتب دیگر بنظر نیامده. گویند که بخارا در زمان پیشین چنان شهر عظیم بود که در عالم از آن نیکوتر کمتر بود. (هفت قلزم). و آن را بخارای شریف گویند. یازده دروازه و دو صد مدرسه کوچک و هفت مسجد جامع بزرگ و چهل گرمابه و صدوپنجاه سرای تجار دارد و دورۀ ارگ آن شهریک فرسخ است و یک دروازه روی به مغرب دارد. گرداگردحصار شهر چهارده هزاروسیصدوهفتادودو قدم به تخمین آمده است و فاصله سمرقند و بخارا بمسافت سی وهشت فرسنگ و طول بخارا یکماه راه، سمرقند قدری از آن جا کوچکتر است. در توران بزرگترین شهر آن بلاد است، اما در ترکستان شهر از آن مهمتر بسیار است. (از انجمن آرای ناصری) (آنندراج). نام شهری در حدود ترکستان در ساحل رود زرافشان که از قدیم مسکن ایرانیان بود. نام آن بنا بروایتی تلفظ مغولی نام ایرانی است که ویهار یا بهار باشد و آن نام معبد زرتشی یا ایرانی بود مانند نوبهار که نیز معبد بود. (فرهنگ لغات شاهنامه). و این لفظ بخارا بلغت بت پرستان ایغور و ختای نزدیک است که معابد ایشان که موضع بتان است بخار گویند و اشتقاق بخارا از بخارست که بلغت مغان مجمع علم باشد. (از جوینی). شهری بزرگست و آبادان. شهری است اندر ماوراءالنهر و مستقر ملک مشرق است و جایی نمناک است و بسیارمیوه و با آبهای روان و مردمان وی تیراندازند و غازی پیشه و ازو بساط و فرش و مصلی نماز خیزد نیکوی پشمین، و شوره خیزد، و حدود بخارا دوازده فرسنگ است اندر دوازده فرسنگ و دیواری بگرد اینهمه درکشیده بیک باره و همه رباطها و دهها از اندرون این دیوار... شهری است استوار و اندر میان دو رود نهاده یکی خرناب و یکی جیحون، و او را ناحیتی است تا به حدود بدخشان بکشد. (از حدود العالم). ذکر اسامی بخارا: نیمجکت، بومسکت، مدینه الصفریه یعنی شارستان رویین. مدینه التجار فاخره. (تاریخ بخارای نرشخی ص 26 و 27). یاقوت گوید: بخارا از بزرگترین شهرهای ماوراءالنهر است، میان آن و جیحون دو روز راه است، پایتخت ساسانیان بود، بطلمیوس در کتاب ملحمه گوید طول آن 87 درجه و عرض آن 41 درجه و در اقلیم پنجم است و طالع آن اسد... شهری قدیمی پر از باغستانهای میوه است و میوۀ آن اغلب به مرو حمل میشود و از آنجا تا مرو 12 منزل راه است و میان آن و خوارزم بیش از 15 روز راه باشد، و تا سمرقند 7 روز یا 37 فرسنگ. از بالای قهندز بخارا هرچه بینی سبزه و باغستان است که کاخها را احاطه نموده و سبزی باغها به سبزی آسمان می پیوندد. آن جا را بومجکت نیز گفته اند، قلعۀ قهندز آن مسکن امرای سامانی بود و ربض و مسجد جامع در دروازۀ قهندز واقع است، رود خانه صغد از وسط ربض می گذرد. (از معجم البلدان). شهری است در ترکستان جزء جمهوری ازبکستان اتحاد جماهیر شوروی بر کنار زرافشان و حدود 80 هزار جمعیت دارد، بیابان قزل قوم نزدیک آنست، امروز از دو قسمت تشکیل شده: بخارای نو که شهری روسی است و ایستگاه راه آهن ترکستان است و شهر قدیمی که میان باغها و بساتین احاطه شده و مساجد قدیمی متعدد دارد و راه ارتباطی مرو و سمرقند و مشهد و هرات از آنجا می گذرد و از جهت تجارتی اهمیت دارد. ابریشم و پنبه محصول عمده آن است و معدن مس دارد. این شهر ابتدا پایتخت سامانیان بود. بوسیلۀ چنگیز فتح و خراب شد و پس از تعمیر مجدد سالها پایتخت حکام ازبک بود و باز بتصرف ایران درآمد و در دوران قاجار روسها بتصرف آن دست زدند. (از لاروس). در 280 هزارگزی شرق مرو قرار گرفته و 366 گز از سطح دریا ارتفاع دارد. مدرسه عبداﷲ و قصرخان از ساختمانهای قدیمی آنجاست. مردم آن تاجیک و فارسی زبان و جمعی ازبک و ترک و یهودی هستند. پوست گوسفند مخصوصی که شبیه نوع قرمان میباشد از اطراف این ناحیه به دست می آید و معروف است و از پوست گوسفند دیگری که موی مجعد دارد نیز کلاههای خوب می سازند. در این حدود شتر فراوان است و از پشم آن عبا می بافند. نواحی معروف امارت بخارا عبارت است از اورامیتان زندانی، وافکند، وردانزی، خیرآباد، واکانزی، کیجوان، کرمینه، زودین، کات کرکان، قتارجی، پنج شنبه، میتان، توراته، چالاق، کرشی، خوزار، شیرآباد، سدآباد، چراغچی، ناراز، کاکی، چارجوی و اوتار. (از قاموس الاعلام ترکی). شهر مشهور ماوراءالنهر است که سابقاً مقر خان بخارا بود و اکنون از شهرهای ازبکستان است و دارای 80 هزار تن جمعیت است و ایالتی که در تحت حکمرانی این خان بود نیز بخارا نامیده میشد و گویند چون در این شهر علما و فضلا بسیار بوده اند آن را بخارا گفتندی، منسوب به بخار که علم و فضل باشد. مملکت بخارا در جنوب شرقی ترکستان واقع شده مابین 35 درجه و 15 دقیقه و 41 ثانیه عرض شمالی و 60 درجه و 70 دقیقه و 40 ثانیه طول شرقی و سابقاً شامل خانات بخارا و آنکوئی و کندوز و حصار و غیره بود و مساحت سطح آن 593000 کیلومتر مربع و پایتخت آن شهر بخارا و شهرهای عمده اش سمرقند و قراتول و جز آنها بود. این مملکت در زمان کیان یکی از ممالک وسیعۀ ایران بود و بعد در تصرف اسکندر درآمد و بعد جزء مملکت باختریان گردید و در مائه ششم میلادی اتراک آن را متصرف شدند و در مائه هفتم چینی ها و در سال 705 میلادی اعراب آن را تصرف کردند و تا مائه نهم در تصرف نواب خلفا بود و در 1000م. در تصرف آل سامان درآمد و در 1027 سلاجقه آن را تصرف نمودند و در 1219 مغول و در 1383 در تصرف امیر تیمور درآمد و بعد در 1505 در تصرف ازبک و بالاخره در 1600 میلادی در تصرف استراخان و احفاد او که نیز از نژادازبک اند درآمد و پس از آن اگرچه در تصرف همین خوانین بود ولی در حقیقت جزء مستملکات روس محسوب می گردید. (ناظم الاطباء). احمد بن نصر گوید که نامهای بخارا بسیار است و در کتاب خویش نیمجکت آورده است و باز جای دیگر دیدم بومسکت آورده است، و بجای دیگر بتازی نبشته مدینه الصفریه یعنی شارستان رویین و بجای دیگر بتازی مدینهالتجار یعنی شهر بازرگانان و نام بخارا از همه معروفتر است... و بحدیثی نام بخارا فاخره آمده است. (تاریخ بخارا ص 26). محمد بن جعفر گوید چون بیدون بخار خداه بمرد، از وی پسری شیرخواره ماند، نام او طغشاده، این خاتون که مادر این پسر بود به ملک بنشست وپانزده سال ملک داشت و بروزگار او عرب به بخارا آمدن گرفتند. (تاریخ بخارا ص 8). و کرمینه از جمله روستاهای بخاراست و آب او از آب بخاراست و خراج او از خراج بخاراست. (تاریخ بخارا ص 13) : میر خراسان در زمان آل سامان به بخارا نشستی. (حدود العالم).
ای بخارا شاد باش و دیر زی
شاه زی تو میهمان آیدهمی.
رودکی.
به گامی سپرد ازختا تا ختن
به یک تک دوید از بخارا به وخش.
بخاری.
آن را بدو بهل که همی گوید
من دیده ام فقیه بخارا را.
ناصرخسرو.
اینجاست به یمگان ترا دبستان
در بلخ مجویش نه در بخارا.
ناصرخسرو.
حمل خزانه اش به سمرقند برنهد
نزل ستانه اش به بخارا برافکند.
خاقانی.
زافسار خرش افسر فرستم
به خانان سمرقند و بخارا.
خاقانی.
آن بخارا معدن دانش بود
پس بخارائیست هرک آنش بود.
مولوی.
اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را.
حافظ.
و رجوع به تاریخ بخارا و کتاب لهجۀ بخارائی تألیف رجائی و فهرست های صوان الحکمه و کرد و پیوستگی نژادی او و تاریخ گزیده و تاریخ عصر حافظ و سبک شناسی، و مجالس النفائس، و نزهه القلوب ج 3 و تاریخ جهانگشای جوینی ج 1 وتاریخ سیستان و رودکی و آثار او و تاریخ مغول عباس اقبال و مجمل التواریخ و القصص و تاریخ بیهقی و لباب الالباب عوفی و چهار جلد حبیب السیر چ خیام و ترجمه تاریخ یمینی و معجم البلدان یاقوت و اصطخری و سایر کتب جغرافیا و کتب تاریخی شود، به گور سپردن. خاک کردن کسی را پس از مرگ. دفن کردن مرده. (ناظم الاطباء). مدفون ساختن. چال کردن. به قبر گذاشتن
لغت نامه دهخدا
تیره ای از ایل بیرانوند دارای 1000 تن سکنه، (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 67)
لغت نامه دهخدا
اسبی که در آسیای مرکزی و تخارستان (طخارستان) پرورش یافته اسب تخاری. توضیح این کلمه که در ویس و رامین ترجمه گرجی آمده در چاپهای فارسی منظومه مذکور و نیز در فرهنگها بصورت (تجاره) تحریف شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تارتا
تصویر تارتا
یکبار گاهی کرتی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تخاریب
تصویر تخاریب
ویران کردنها، تخاریب بلاد و شهرها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نخاره
تصویر نخاره
چیزی نخوردن درمدتی ازروزناهار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هزارها
تصویر هزارها
جمع هزار (1000) الوف درمراتب اعداد
فرهنگ لغت هوشیار
اطاقی که در آن سرگین چارپایان و کاه و غیره ریزند، بته های خار که بالای دیوار و گرد باغ و پالیر جای دهند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تراره
تصویر تراره
ترس و ترسو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زخاره
تصویر زخاره
شاخه درخت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بارها
تصویر بارها
کراراً، چندین بار، اکثراً
فرهنگ لغت هوشیار
اسبی که در آسیای مرکزی و تخارستان (طخارستان) پرورش یافته اسب تخاری. توضیح این کلمه که در ویس و رامین ترجمه گرجی آمده در چاپهای فارسی منظومه مذکور و نیز در فرهنگها بصورت (تجاره) تحریف شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تخاریب
تصویر تخاریب
((تَ))
جمع تخروب، سوراخ ها، خانه های زنبور، لانه های زنبور
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تجاره
تصویر تجاره
((تَ رَ))
کره اسبی که هنوز بر آن زین نگذاشته باشند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تواره
تصویر تواره
((تُ رِ))
اتاقی که در آن سرگین چارپایان و کاه و غیره ریزند، بته های خار که بالای دیوار و گرد باغ و پالیز قرار می دهند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زخاره
تصویر زخاره
((زَ رِ))
شاخه درخت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نخاره
تصویر نخاره
((نَ رَ یا رِ))
چیزی نخوردن در مدتی از روز، ناهار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تخاره
تصویر تخاره
((تَ رِ یا رَ))
تخاری، اسبی که در آسیای مرکزی و تخارستان (طخارستان) پرورش یافته، اسب تخاری
فرهنگ فارسی معین
مرتعی کوهستانی واقع در لنگای عباس آباد
فرهنگ گویش مازندرانی
از اقوام باستانی تبرستان
فرهنگ گویش مازندرانی
سرگردان، گمشده
دیکشنری عربی به فارسی