جدول جو
جدول جو

معنی تحوط - جستجوی لغت در جدول جو

تحوط
(تَ)
سال سخت که فراگیرد شتران و گوسفندان را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). علم است برای سالی خشک که مالها را فراگیرد وآنها را به هلاکت رساند. (از قطر المحیط). اسم است برای سالی سخت. (از اقرب الموارد). رجوع به تحیط و تحیط و تحیط و یحیط شود. تحوط و تحیط با الف و لام آید. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
تحوط
(اِ)
نگاه داشتن و پاس داشتن و تعهد کسی کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (قطر المحیط). نگاه داشتن و تعهد کسی کردن: فلان یتحوط اخاه حیطهحسنه، ای یتعاهده و یهتم باموره. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از محوط
تصویر محوط
احاطه شده، محصور شده، آنچه گرداگرد آن دیوار کشیده باشند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از احوط
تصویر احوط
نزدیک تر به احتیاط
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تغوط
تصویر تغوط
غایط کردن، پلیدی کردن، پلیدی انداختن، قضای حاجت کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تحول
تصویر تحول
برگشتن از حالی به حال دیگر، منقلب شدن، دگرگون شدن، دگرگون شدن اوضاع، جا به جا شدن
فرهنگ فارسی عمید
(اِ)
دیواربست کردن. (تاج المصادر بیهقی) (مجمل اللغه) (آنندراج). دیوار کردن. (زوزنی) (آنندراج). دیوار ساختن. دیواربست کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). دیوار ساختن. (اقرب الموارد) (قطر المحیط). دیوار ساختن گرداگرد. (صراح) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) ، پاس داشتن و تعهد کردن چیزی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (قطر المحیط) ، گرداگرد چیزی برآمدن. (صراح) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). گرداگرد چیزی گردیدن. (آنندراج). گرداگرد امری گشتن. (اقرب الموارد) (قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
قحطسال. (ناظم الاطباء). رجوع به تحوط شود
لغت نامه دهخدا
(تُ)
رجوع به تحیط و تحوط شود
لغت نامه دهخدا
(تِ)
رجوع به تحیط و تحیط و تحوط شود
لغت نامه دهخدا
(اَ وَ)
باحتیاطتر. باحتیاط نزدیکتر. ادخل در احتیاط: احوط اجتناب است. (حاشیۀ رساله های عملیه).
لغت نامه دهخدا
(اِ)
حلقه شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). انقباض و استدارۀ چیزی. (اقرب الموارد) (قطر المحیط) ، تحوی مار، جمع شدن و چنبره زدن و حلقه زدن آن. (اقرب الموارد) (قطر المحیط) ، گردآمدن و فراهم آمدن. (تاج المصادر بیهقی). گرد شدن. (زوزنی). گردگی هر چیزی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، تحوی چیزی، گرفتن آن. لازم و متعدی است. (اقرب الموارد) (قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تحوز
تصویر تحوز
بر خویش پیچیدن، گوشه گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قحوط
تصویر قحوط
باران نیامدن، خشک شدن سال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احوط
تصویر احوط
نزدیک تر به احتیاط
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحیط
تصویر تحیط
قحط سالی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحویط
تصویر تحویط
دیوار بندی دیوار کشی پرچین کشی گردگیری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحوی
تصویر تحوی
گردش گرد شدن گردکی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحون
تصویر تحون
خواری، ذلیل شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحوج
تصویر تحوج
حاجت خواستن
فرهنگ لغت هوشیار
دیوار بست پر هونه ور آنچه که در گرداگرد آن دیواری بر آورده باشند دیوار بست کرده. گرداگرد چیزی بر آینده دیوار بست کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحول
تصویر تحول
انتقال از جائی به جائی دیگر
فرهنگ لغت هوشیار
کناره کاهی از کنار ه بریدن از کناره کاستن به کناره نرفتن (کناره حاشیه)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحوش
تصویر تحوش
بیوگی، شرمزدگی، گوشه گیری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنوط
تصویر تنوط
بافکار از پرندگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحوس
تصویر تحوس
دلیری نمودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تغوط
تصویر تغوط
پلیدی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحنط
تصویر تحنط
خوشبو کردن مرده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحوب
تصویر تحوب
بازگشت از گناه، نالیدن از اندوه نالش اندهگساری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلوط
تصویر تلوط
کون مرزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احوط
تصویر احوط
((اَ وَ))
با احتیاط تر، بیشتر مقرون به احتیاط
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تحول
تصویر تحول
((تَ حَ وُّ))
گشتن، گردیدن، دیگرگون شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تغوط
تصویر تغوط
((تَ غَ وُّ))
پلیدی انداختن، مدفوع کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محوط
تصویر محوط
((مُ حَ وِّ))
گرداگرد چیزی برآینده، دیوار بست کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تحول
تصویر تحول
دگردیسی، دگرگونی
فرهنگ واژه فارسی سره