جدول جو
جدول جو

معنی تحالم - جستجوی لغت در جدول جو

تحالم
(اِ)
حلم نمودن بی حلم. (زوزنی) (آنندراج). حلم نمودن از خود که نباشد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). خواب جعل کردن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تحالم
(تَ لِ)
جمع واژۀ تحلمه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (قطر المحیط). رجوع به تحلمه شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تسالم
تصویر تسالم
با هم صلح کردن، با هم آشتی کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تحلم
تصویر تحلم
حلم ورزیدن، به تکلف بردباری کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تحالف
تصویر تحالف
با هم سوگند خوردن و عهد و پیمان بستن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تحامل
تصویر تحامل
با مشقت و سختی امری را بر عهده گرفتن، کینه در دل گرفتن، بیش از طاقت کسی کاری بر او تحمیل کردن
فرهنگ فارسی عمید
(اِ صِ)
با یکدیگر صلح کردن. (زوزنی) (از منتهی الارب) (از غیاث اللغات) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء). توافق. (المنجد). تصالح. (متن اللغه) (اقرب الموارد) (المنجد) : تسالما، تصالحا. ’هو لایتسالم خیلاه’، او سخن راست نمیگوید که شنیده شود از وی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) ، باهم رفتن. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد) : و اذا تسالمت الخیل تسایرت لایهیج بعضها بعضاً. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(تَ ثَغْ غُ)
با هم سخن گفتن بعد مهاجرت. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). با هم سخن گفتن بعد از بریدن از یکدیگر. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بُ)
مظلومی نمودن بی مظلومی. (زوزنی) (یادداشت مرحوم دهخدا) ، همدیگر را ستم کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، شاخ زدن بزها یکدیگر را از نشاط: وجدنا ارضاً تظالم مغراها. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بَدد)
بهم دانستن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، دانستن. یقال: تعالمه الجمیع، یعنی دانستند آن را. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
بهم (با هم) به حاکم شدن. (زوزنی). با خصم نزدیک حاکم شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). نزدیک حاکم شدن. (آنندراج). ترافع
لغت نامه دهخدا
(اِ)
با هم بسخن درپیوستن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
با هم عهد و پیمان بستن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (قطر المحیط)، بهم (با هم) سوگند خوردن. (زوزنی). سوگند خوردن با یکدیگر. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
سر تراشیدن یکی دیگری را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ لِ)
یوم التحالق، و یوم تحلاق اللمم نیز گویندو جنگ مزبور را از این رو بدین نام خوانند که یکی از دو گروه سرهای خویش را تراشیدند تا نشانۀ میان ایشان باشد و آن جنگ میان بکر و تغلب روی داد. (از مجمع الامثال میدانی ص 746). و رجوع به تحلاق و یوم شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
با هم فرودآمدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
از ’ح ل و’، شگفتی و زیبی نمودن کسی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) : تحالی تحالیاً، اظهر حلاوهً و عجباً. (اقرب الموارد) (قطر المحیط). تحالت المراءه، اذا اظهرت حلاوهً و عجباً. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ قَ)
شتافتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (قطر المحیط) : و مر یتحذلم، ای مر کأنه یتدحرج. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، ادب پذیرفتن و دانا گردیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ لِ)
حلیم نماینده از خود که نباشد. (آنندراج). کسی که خود را حلیم پندارد وحلیم نباشد. (ناظم الاطباء). و رجوع به تحالم شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از تعالم
تصویر تعالم
با هم دانی با هم چیزی را دانستن
فرهنگ لغت هوشیار
دردناک شدن دردیافت ویدا درد یافتن اندوهگین شدن دردمندی نمودن، اندوهناکی اندوهگنی، جمع تالمات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحلم
تصویر تحلم
حلم ورزیدن، بردباری نمودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حالم
تصویر حالم
پوشسبا (پوشسب احتلام)، بالیده برنا (بالغ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحامل
تصویر تحامل
کینه در دل گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تظالم
تصویر تظالم
همستمی به هم ستمیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تسالم
تصویر تسالم
با یکدیگر طلح کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تکالم
تصویر تکالم
همسخنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحالف
تصویر تحالف
با هم سوگند خوردن و عهد بستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحاکم
تصویر تحاکم
نزدیک حاکم شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحاکم
تصویر تحاکم
((تَ کُ))
با هم به پیش قاضی رفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تحامل
تصویر تحامل
((تَ مُ))
رنج کار سختی را پذیرفتن، بیش از توان کسی از او کار کشیدن، مشقت، رنج
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تحالف
تصویر تحالف
((تَ لُ))
با هم سوگند خوردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تسالم
تصویر تسالم
((تَ لُ))
صلح کردن، با هم سازش کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تالم
تصویر تالم
دردناک، اندوه
فرهنگ واژه فارسی سره
نوک، منقار پرندگان
فرهنگ گویش مازندرانی