جدول جو
جدول جو

معنی تحاسی - جستجوی لغت در جدول جو

تحاسی
(اِ تِ)
با هم آشامیدن. (آنندراج) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
تحاسی
هم آشامی با هم آشامیدن
تصویری از تحاسی
تصویر تحاسی
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تحامی
تصویر تحامی
خود را از کسی یا چیزی نگهداری کردن و پرهیز کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تحاشی
تصویر تحاشی
منکر شدن، دوری کردن، پرهیز کردن، از چیزی دوری گزیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تواسی
تصویر تواسی
فرش منقش مانند گلیم و قالی، برای مثال فکنده ست فراش باد بهاری / تواسی الوان ابرکوه و کردر (عبدالقادر نائینی- رشیدی - تواسی)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تحاسد
تصویر تحاسد
به یکدیگر حسد بردن، به هم رشک بردن
فرهنگ فارسی عمید
(اِ تِ)
راندن بعض شتر مر بعض را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از قطر المحیط) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
تقابل. (اقرب الموارد) (قطر المحیط). بخش کردن میان خود. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) : بنوفلان یتحاذون الماء، ای یقتسمونه بالسویه. (قطر المحیط) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
یکدیگر را حسد کردن. (زوزنی) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بر یکدیگر رشک بردن. (آنندراج). حسد ورزیدن بعضی مر بعض را. (از قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
به یک سو شدن. (دهار) (منتهی الارب) (غیاث اللغات) (آنندراج) (فرهنگ نظام) (ناظم الاطباء). تنزه از چیزی. (اقرب الموارد) (قطر المحیط) ، حاشا گفتن و ابا و امتناع و انکار و عدم قبول. (ناظم الاطباء) ، کناره کردن از چیزی با ترس. مثال: فلان از من تحاشی میکند. این معنی مخصوص فارسی است. (فرهنگ نظام) : رعیت کرمان از شکایت امیر فخرالدین عباس، تحاشی می نمودند. (المضاف الی بدایع الازمان ص 35).
- سخن یا دشنام بی تحاشی، سخن یا دشنام بی پروا: طایفۀ رندان بخلاف درویشی بدرآمدند و سخنان بی تحاشی گفتند و بزدند. (گلستان). دشنام بی تحاشی دادن گرفت. (گلستان)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ احسیه. جج حسوه، آنچه برآرند از زمین بکاوش از آثار قدما
لغت نامه دهخدا
(تَ)
تحائی. یکی از منازل ماه و آن سه ستاره است محاذی هنعه. یکی آن تحیاه است. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). نام صورتیست از صور فلکی دارای سه ستاره که هر یک را تحیاه گویند و آن روبروی هنعه است میان مجره و توابع عیوق و گویند در آن ناحیه منزل قمر هنعه نیست بلکه منزل تحایی است. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). سه ستاره انددر مقابل هنعه، واحد آن تحیاه است. (اقرب الموارد) (قطر المحیط). و رجوع به تحائی و هنعه و هقعه شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
به یک سو خمیدن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
نگاهداری مردم خویشتن را از کسی و پرهیز کردن از وی. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء). تحامی مردم کسی را، نگاه داشتن خود را از وی و اجتناب کردن و دوری جستن ازاو. (از قطر المحیط) : تحاماه الناس تحامیاً، نگاه داشتند خویش را از وی و پرهیز جستند او را. و منه: یتحامی ̍ کما یتحامی ̍ الاجرب. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَءْ)
کون برآوردن خبزدوک تا گند کند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
هقعه است که یکی از منازل قمر باشد و بعضی گویند که جز هقعه است. رجوع به آثارالباقیۀ ابوریحان چ لیپزیک ص 342 و 351 و تحایی و هقعه و هنعه شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
از ’ح ل و’، شگفتی و زیبی نمودن کسی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) : تحالی تحالیاً، اظهر حلاوهً و عجباً. (اقرب الموارد) (قطر المحیط). تحالت المراءه، اذا اظهرت حلاوهً و عجباً. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
قضیه پیش حاکم بردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ترافع نزد سلطان بردن. (ازاقرب الموارد) (از قطر المحیط) : تحافینا الی السلطان، ای ترافعنا. (منتهی الارب) ، نیکو شدن، جدا شدن. (غیاث اللغات) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
با هم سنگ اندازی کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). سنگ ریزه بهم انداختن. (از قطر المحیط) (از اقرب الموارد). رجوع به تخاسؤ شود
لغت نامه دهخدا
(تِ)
فرش منقش را گویند مانند قالی و گلیم و پلاس الوان. (برهان). گلیم و فرش منقش باشد. (فرهنگ جهانگیری) (فرهنگ رشیدی) (انجمن آرا) (آنندراج) :
فکنده ست فراش باد بهاری
تواسی ّ الوان ابر کوه و کردر.
عبدالقادر نائینی (از فرهنگ رشیدی)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
منسوب به تپاس. ریاضت کش. (ناظم الاطباء). رجوع به تپاس شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
از ’ح س و’، آشامندۀ شوربا. (ناظم الاطباء) ، با هم دیگر آشامنده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تحاسی شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
جمع واژۀ تحسین. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (قطر المحیط) ، کتاب التحاسین، ضد مشق. (منتهی الارب). آنست که با تأنی و مراعات نظام و قاعده نوشته شده باشد، برخلاف مشق. (اقرب الموارد) (قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(تَرْ را)
منسوب به ترسه، که سپرفروش و سپرسازی را افاده می کند. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
با هم چیستان گفتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از قطر المحیط) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
نحاسی در فارسی مسی، مسرنگ منسوب به نحاس مسی مسین، ساخته ازجنس مس، برنگ مس مسی رنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تپاسی
تصویر تپاسی
ریاضت کش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحاسد
تصویر تحاسد
یکدیگر را حسود کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحاشی
تصویر تحاشی
پرهیز و دوری کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تماسی
تصویر تماسی
پاره پاره گردانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحامی
تصویر تحامی
پرهیز کردن و از چیزی خود را نگهداری کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحاسین
تصویر تحاسین
جمع تحسین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحاشی
تصویر تحاشی
((تَ))
پرهیز کردن، خودداری کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تحامی
تصویر تحامی
((تَ))
پرهیز کردن، خود را نگاه داشتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تحاسد
تصویر تحاسد
((تَ سُ))
بر یکدیگر حسد ورزیدن
فرهنگ فارسی معین