جدول جو
جدول جو

معنی تجشیر - جستجوی لغت در جدول جو

تجشیر
(اِ)
خالی کردن آوند را، به چرا گذاشتن ستور را شباروز و ترک کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تبشیر
تصویر تبشیر
بشارت دادن، مژده دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تعشیر
تصویر تعشیر
گرفتن یک دهم از مال کسی، دهمی شدن، ده تا کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تجذیر
تصویر تجذیر
ضرب کردن عددی در خود
فرهنگ فارسی عمید
(اِ)
تنگ داشتن نفقه بر اهل و عیال. (غیاث اللغات از لطایف) (آنندراج).
لغت نامه دهخدا
(تَ)
جمع واژۀ تأشیر. چیزی که بدان ملخ میگزد. (منتهی الارب) (آنندراج). رجوع به تأشیر شود
لغت نامه دهخدا
(اِ تَ)
فراهم آوردن چیزی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از قطر المحیط) ، گره زدن زن گیسوان را پس قفا. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). موی بر قفا و گره برزدن. (تاج المصادر بیهقی). موی سر را جمع کردن زن و بر پس سر بستن. (آنندراج) ، دل خرما بریدن. (تاج المصادر بیهقی). بریدن پیه خرمابن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) ، لشکر در ثغر فروگذاشتن. (تاج المصادر بیهقی). داشتن سپاه در برابر دشمن روزگاری دراز. (مفاتیح). مقیم گردانیدن لشکر را به دارالحرب و بازنگردانیدن آنها را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). لشکر را دلیر داشتن بر جای دشمن. (آنندراج). حبس کردن لشکر در زمین دشمن و بازنگردانیدن آنان از ثغر. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) : لاتجمروا الجیش فتفتنوهم. (حدیث) (اقرب الموارد) ، خوشبوی گردانیدن به بخور. (تاج المصادر بیهقی). بخور دادن جامه را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، سنگ جمار انداختن. (تاج المصادر بیهقی). سنگ ریزه انداختن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از قطر المحیط) ، گرد آمدن قوم بر کاری. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
بازماندن فحل از گشنی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
بیوکندن. (تاج المصادر بیهقی). بیفکندن. (زوزنی) (از اقرب الموارد) (ازقطر المحیط). انداختن کسی را به زدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، به جور منسوب کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). نسبت دادن کسی را به جور. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از قطر المحیط) (از اقرب الموارد) (از آنندراج) ، برگردانیدن بنا را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) : جوّر البناء، قلبه و قعره . (قطر المحیط). برگرداندن و واژگون کردن بنا. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
گل گازران، گچ. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بُ)
ده یک اموال قوم گرفتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، ده تن ساختن قوم چنانکه نه بودند و یکی بر آنها افزود و عده به ده تمام گشت. (از اقرب الموارد) ، به ده زبان بانگ کردن خر و زاغ به یک دم. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). به یک دم ده بار بانگ کردن خر و کلاغ. (از اقرب الموارد) ، ده ماه برآمدن بر آبستنی اشتر، ده آیت کردن مصحف را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، شکستن و ده پاره شدن قدح، بیمار کردن دوستی دل کسی را. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
به آروغ آوردن. (تاج المصادر بیهقی). تجشئه. رجوع به تجشئه و تجشؤ شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
برنجانیدن و تکلیف کردن. (زوزنی). تکلیف کردن بر کسی در کاری. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رنجانیدن و تکلیف کردن کسی را در کاری. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
دلاور گردانیدن کسی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
نیک بکشیدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). نیک کشیدن و بسیار کشیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ فَ)
از بن برکندن. (تاج المصادر بیهقی) (اقرب الموارد) (قطر المحیط). بریدن و از بیخ کندن. (ناظم الاطباء) ، تجذیر عددی، بدست آوردن جذر آن. (اقرب الموارد) (قطر المحیط). رجوع به جذر شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
سزاوار گردانیدن چیزی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، اندودن دیوار از گل و گچ و مانند آن. (اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، آبله نشان شدن. (تاج المصادر بیهقی). چیچک برآوردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، برآمدن بر درخت برابر نخود. (منتهی الارب). برآمدن بارآن درخت باندازۀ نخود. (ناظم الاطباء) ، نمودار شدن سرهای گیاه مانند جدری. (منتهی الارب). نمودار شدن سرهای گیاه مانند چیچک. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
خبری دادن که در آن شادمانی بود. (تعریفات جرجانی). مژدگان دادن. (تاج المصادر بیهقی). مژدگانی دادن. (زوزنی). مژده دادن. (منتهی الارب) (آنندراج) (فرهنگ نظام) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
فراخ کردن سر چاه را. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
ج، تباشیر. (ناظم الاطباء). رجوع به تباشیر شود
لغت نامه دهخدا
بسیار جمع کردن گرد آوردن، تنگ داشتن نفقه بر اهل و فرزندان وغیره، جمع تحشیرات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تجبیر
تصویر تجبیر
شکسته بندی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تجدیر
تصویر تجدیر
سزاوار گردانیدن چیزی را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تجذیر
تصویر تجذیر
از بیخ بریدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تجریر
تصویر تجریر
نیک کشیدن بسیار کشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبشیر
تصویر تبشیر
مژده دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تجشیم
تصویر تجشیم
رنج رساندن رنجه داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنشیر
تصویر تنشیر
پراکندن پخش کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقشیر
تصویر تقشیر
دانه را از پوست در آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تشجیر
تصویر تشجیر
شاخ و برگ کشیدن نگاشتن: دارو درخت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقشیر
تصویر تقشیر
((تَ))
پوست کردن، پوست کندن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تجبیر
تصویر تجبیر
((تَ))
هر چیز شکسته را بستن، شکسته بندی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تجذیر
تصویر تجذیر
((تَ))
از ریشه کندن، بریدن، عددی را در خود ضرب کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تبشیر
تصویر تبشیر
((تَ))
بشارت دادن، مژده آوردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تحشیر
تصویر تحشیر
((تَ))
بسیار جمع کردن، گرد آوردن، تنگ داشتن نفقه بر اهل و فرزندان و غیره
فرهنگ فارسی معین