جدول جو
جدول جو

معنی تجدل - جستجوی لغت در جدول جو

تجدل(اِ)
بزمین افتادن، برزمین زدن کسی را. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تجمل
تصویر تجمل
آنچه برای افزودن بر شکوه یا زیبایی به کار می رود، خودآرایی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تجلد
تصویر تجلد
چالاکی کردن، نیرومندی، بردباری، صلابت، چابکی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تجدد
تصویر تجدد
به نویی و تازگی گراییدن، نو شدن، تغییر شکل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تجادل
تصویر تجادل
جدال کردن، با هم جنگ و ستیز کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تبدل
تصویر تبدل
عوض شدن، بدل شدن، دگرگون شدن
فرهنگ فارسی عمید
(اَ دَ)
آویخته دوش.
لغت نامه دهخدا
(اَ دُ)
جمع واژۀ جدل
لغت نامه دهخدا
(اَ دَ)
چرغ. صقر. شاهین. (دستوراللغه). چرخ و آن طائری شکاری است. ج، اجادل
لغت نامه دهخدا
(بَ دَ)
ابن سلیم. مردی از عرب آنکه انگشت امام حسین (ع) را پس از کشته شدن برید تا انگشتری بیرون کند: دیگری از آن جمله (از قتلۀ حضرت حسین) بجدل بن سلیم است که طمع در خاتم امام حسین (ع) کرده بود و مختار فرمود که دست و پای او را بریدند و او در میان خاک و خون می غلطید تا به اسفل السافلین واصل گردید. (حبیب السیر ج 2 ص 143)
لغت نامه دهخدا
(اَ دَ)
نام اسب ابوذر غفاری رضی الله عنه.
لغت نامه دهخدا
(تَ جَمْ مُ)
حکیم سیدعظیم الدین حسین. از مردم لکهنوست، فکرش بلند و طبعش نیکو. از وطن مألوف رخت به شهر مدرس کشید و در آنجا به کسب علوم از بحرالعلوم ملک العلماء شیخ عبدالعلی لکهنوی کوشید و از طرف سرکار انگریزی بعهدۀ افتای دائر و سائر شهر ترچناپلی مضاف به ملک مدرس مأمور گردید. در علم طب مهارت کامل داشت و در 1220 هجری قمری جهان گذران را گذاشت.
بسکه لبریز اناالحق بود اندیشۀ ما
خون منصورتراود ز رگ و ریشه ما.
جلوه گه سهی قدان محشر فتنه ها شود
چون تو به جلوه آوری قامت فتنه زای را.
(صبح گلشن).
و رجوع به قاموس الاعلام ترکی شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
برستور نشستن. (زوزنی). برآمدن بر چیزی، گرفتن معظم چیزی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (قطر المحیط) (اقرب الموارد) ، پوشیدن لباس را. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
به تکلف چابکی کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). جلدی و چالاکی نمودن در مقابلۀ دشمن. (غیاث اللغات). تکلف الجلاده. (تاج المصادر بیهقی) (قطر المحیط). جلدی کردن. (زوزنی). تکلف جلادت. (مجمل اللغه). تکلف جلادت و ظاهر نمودن آن. (از اقرب الموارد). اظهار قوت و شدت کردن. (فرهنگ نظام) : وی سخت نومید گشت و بدست و پای بمرد اما تجلدی تمام نمود تا بجای نیاوردند که وی از جای بشده است. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 57). هرچند ناتوانیم از این علت از تجلد چاره نیست. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 517).
و تجلدی للشامتین اریهم
انی لریب الدهر لااتضعضع.
(اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
خیزانیدن خروس پرهای گردن را از برای جنگ. (شرح قاموس). دروا کردن خروس پرهای گردن را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از قطر المحیط) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
با یکدیگر جدل کردن. (زوزنی). با هم خصومت کردن. (اقرب الموارد) (قطر المحیط) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). با همدیگر جدال کردن. (آنندراج) (فرهنگ نظام). با هم گشتن در حرب
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
دگرگون گردیدن. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (از منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تبدیل. تحویل. (ناظم الاطباء) :
دل در جهان مبند که با کس وفا نکرد
هرگز نبود دور زمان بی تبدّلی.
سعدی.
، بدل گرفتن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (ترجمان علامۀ جرجانی). عوض کردن این بدان. (آنندراج) : تبدله به، گرفت آن را بدل آن. و منه قوله تعالی: و من یتبدل الکفر بالایمان فقد ضل. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
بر زمین اوکندن (افکندن) (زوزنی). بر زمین زدن کسی را. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) : طعنه فجدله. (اقرب الموارد) ، تافتن موی را. (زوزنی). بافتن موی. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تجدد
تصویر تجدد
نو شدن، نو گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تجلد
تصویر تجلد
چالاکی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجدل
تصویر اجدل
چرخ از مرغان شکاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تهدل
تصویر تهدل
فرو هشتگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبدل
تصویر تبدل
دگرگون گردیدن، عوض شدن، تبدیل، تحویل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تجادل
تصویر تجادل
با یکدیگر جدل کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجدل
تصویر مجدل
کوشک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تجدب
تصویر تجدب
ناگوار شمردن چیزی را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تجمل
تصویر تجمل
خود آرائی، نکوحالی نمودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تجدیل
تصویر تجدیل
بر زمین زدن کسی را بر زمین زدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبدل
تصویر تبدل
((تَ بَ دُّ))
دگرگون شدن، بدل شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تجمل
تصویر تجمل
((تَ جَ مُّ))
زینت یافتن، اسباب و اثاثه گرانبها داشتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تجادل
تصویر تجادل
((تَ دُ))
با هم ستیزیدن، جدال کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تجدد
تصویر تجدد
((تَ جَ دُّ))
نو شدن، تازه شدن، گرایش به نو شدن و نوخواهی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تجلد
تصویر تجلد
((تَ جَ لُّ))
چابکی نمودن، چابکی، نیرومندی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اجدل
تصویر اجدل
((اَ دَ))
از مرغان شکاری، محکم و سخت و به هم پیچیده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تجدد
تصویر تجدد
نومنشی
فرهنگ واژه فارسی سره