- تترف
- ناز زیست به ناز زیستن
معنی تترف - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
اریبش (اریب محرف) برگشتن میل کردن بگردیدن، برگشت میل، جمع تحرفات
پراکیدن پریشیدن
بزرگ پنداشتن و بزرگ منش گردیدن
زیرک نمایی، نازک کاری، زیرکی نمودن، ظرافت ورزیدن، زیرکی، ظرافت، جمع تظرفات
بزرگ منشی کردن
مکیدن و خوردن
دست بکاری زدن
معرفت جستن
پیاپی، متواتر، متفرق و پریشان
بد خواهی بد یازی
شتافتن
اندوهگین شدن
خاک آلودگی
شناخته شدن، آشنا شدن، خود را شناساندن
فاسد شده بر اثر برخورداری از رفاه زیاد
دست به کاری زدن، به کاری دست یازیدن، به دست آوردن، چیزی را مالک شدن، در کاری به میل خود تغییر ایجاد کردن
تصرف عدوانی: ملکی را به زور از دست مالک آن خارج کردن
تصرف عدوانی: ملکی را به زور از دست مالک آن خارج کردن
تاتاری، از مردم تاتار، تهیه شده به وسیلۀ قوم تاتار
شرفیاب شدن، شرف یافتن، مشرف شدن، بزرگی یافتن، شرفیابی
سماق، درختی با برگ های مرکب و گل های سفید خوشه ای که در جاهای سرد می روید و بلندیش تا پنج متر می رسد، میوۀ کوچک سرخ رنگ و ترش مزه به صورت آسیاب شده به عنوان چاشنی کباب استفاده می شود، سماک، سماقیل، ترشابه، ترشاوه، تمتم، تتم، تتریک، ترفان
زیرکی نمودن، خود را زیرک و نکته سنج وانمود ساختن، ظرافت نمودن
خروس
تتربو، مسخرگی
Tenure
владение
Besitz
володіння
kadencja
posse