سُماق، درختی با برگ های مرکب و گل های سفید خوشه ای که در جاهای سرد می روید و بلندیش تا پنج متر می رسد، میوۀ کوچک سرخ رنگ و ترش مزه به صورت آسیاب شده به عنوان چاشنی کباب استفاده می شود، سُماک، سَماقیل، تُرشابه، تُرشاوه، تُمتُم، تُتُم، تَتریک، تُرفان
منسوب به تتر را گویند. (فرهنگ جهانگیری). منسوب به تتر باشد که ولایت تتار است. (برهان). منسوب به تتر که مخفف تاتار است و آن ملکی است از ترکستان که ساکنان آنجا در سابق کافر بودند. (غیاث اللغات) (آنندراج). تتری منسوب به تتر و تاتار و تتار. (از فرهنگ رشیدی). منسوب به تتر یعنی تاتار. (ناظم الاطباء) : تتری گر کشد مخنث را تتری را دگر نباید کشت. (گلستان). گویند که دوش شحنگان تتری دزدی بگرفتند بصد حیله گری. سعدی. رجوع به تاتار و تتار و تتر شود
پیاپی. (ترجمان علامۀ جرجانی). متواتر و متفرق و پریشان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). و مذکور است در ’وت ر’. (منتهی الارب). اصل آن ’وتری’ و معنی آن آمدن یکی پس دیگری است. (المنجد). یک یک پس یکدیگر. در اصل وتری بود مأخوذ از ’وتر’ است. (آنندراج) : ثم ارسلنا رسلنا تتری. (قرآن 23 / 44). و منه الحدیث: لابأس بقضاء رمضان تتری. (منتهی الارب). جأوا تتری، یک یک پس یکدیگر آمدند یا متفرق و پریشان آمدند. (ناظم الاطباء). و تَتَری ً نیز آمده است. (المنجد)
سماق بود. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 521). سماق باشدکه از آن آش پزند. (صحاح الفرس). سماق. (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی) (دهار) (زمخشری) (فرهنگ رشیدی) (ناظم الاطباء) (الفاظالادویه ص 72). سماق باشد. (فرهنگ جهانگیری). سماق را گویند و آن چیزی باشد ترش که در آشها و طعامها کنند و بعضی به این معنی بجای حرف ثانی بای ابجد نوشته اند. (برهان). سماق که ثمر ترش است. (فرهنگ نظام) : خار مدرو تا نگردد دست و انگشتان فگار کز نهال و تخم تتری کی شکر خواهی چشید. ناصرخسرو. در بساتین ز لطف لهجۀ او شاید ار قند آید از تتری. شمس فخری. رجوع به سماق شود، خشخاش را نیز گفته اند. (برهان). خشخاش. (ناظم الاطباء)