پیرو، پیروی کننده، در علوم ادبی در دستور زبان فارسی، کلمات مهمل و بی معنی که دنبال بعضی از کلمات گفته و نوشته می شود مانند «پخت» در رخت وپخت و «پاخت» در ساخت و پاخت
پیرو، پیروی کننده، در علوم ادبی در دستور زبان فارسی، کلمات مهمل و بی معنی که دنبال بعضی از کلمات گفته و نوشته می شود مانند «پَخت» در رخت وپَخت و «پاخت» در ساخت و پاخت
جمع واژۀ تابع. (از اقرب الموارد) (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). جمع تابع وتبع، مفرد هم آمده است. (آنندراج). جمع واژۀ تابعه. (ناظم الاطباء) ، ملحقات و لواحق و متع-لقات وهر چیز که پیروی کند چیز دیگری را و نیز لفظی که پیروی لفظ دیگر نماید مانند ’حسن بسن’. (ناظم الاطباء) ، اسمهایی که اعراب آنها بر سبیل تبعیت غیر باشد چون صفه، بدل، عطف بیان، عطف بحروف. - توابع خطابت، آنچه توابع خطابت بود که آنرا تحسینات و تزیینات خوانند. رجوع به اساس الاقتباس صص 574-585 شود
جَمعِ واژۀ تابع. (از اقرب الموارد) (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). جمع تابع وتبع، مفرد هم آمده است. (آنندراج). جَمعِ واژۀ تابعه. (ناظم الاطباء) ، ملحقات و لواحق و متع-لقات وهر چیز که پیروی کند چیز دیگری را و نیز لفظی که پیروی لفظ دیگر نماید مانند ’حَسَن بَسَن’. (ناظم الاطباء) ، اسمهایی که اِعراب آنها بر سبیل تبعیت غیر باشد چون صفه، بدل، عطف بیان، عطف بحروف. - توابع خطابت، آنچه توابع خطابت بود که آنرا تحسینات و تزیینات خوانند. رجوع به اساس الاقتباس صص 574-585 شود
پس رو و پیرو. (آنندراج). پس روی کننده و پیاپی کننده و در پی کسی رونده در عمل و پیوسته و پیرو و مطیع. (ناظم الاطباء). تبعیت کننده. پیرو: همه اختران رای او را متابع همه خسروان حکم او را مسخر. فرخی. گفتند فرمان خداوند سلطان آن است که ما متابع خوارزمشاه باشیم. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 356). تا سخنم مدح خاندان رسول است نابغه طبع مرا متابع و یار است. ناصرخسرو. چرا خواهد مرا نادان متابع نیابد روبه از شیران عیالی. ناصرخسرو (دیوان ص 489). اگر مزدک خزانۀ تو تاراج زند منع نتوانی کردن، چون متابع رأی او شدی. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 87). ایمان ترا جهان متابع فرمان ترا فلک مسخر. مسعودسعد. شیر بینم همی متابع رنگ باز بینم همی مسخر خاد. مسعودسعد. سلطان تابع رای و متابع هوای پدر شد. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 358). در... از درویشان و محبان و متابعان حضرت خواجۀ ما قدس اﷲ روحه بسیار بودند. (انیس الطالبین بخاری ص 149)
پس رو و پیرو. (آنندراج). پس روی کننده و پیاپی کننده و در پی کسی رونده در عمل و پیوسته و پیرو و مطیع. (ناظم الاطباء). تبعیت کننده. پیرو: همه اختران رای او را متابع همه خسروان حکم او را مسخر. فرخی. گفتند فرمان خداوند سلطان آن است که ما متابع خوارزمشاه باشیم. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 356). تا سخنم مدح خاندان رسول است نابغه طبع مرا متابع و یار است. ناصرخسرو. چرا خواهد مرا نادان متابع نیابد روبه از شیران عیالی. ناصرخسرو (دیوان ص 489). اگر مزدک خزانۀ تو تاراج زند منع نتوانی کردن، چون متابع رأی او شدی. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 87). ایمان ترا جهان متابع فرمان ترا فلک مسخر. مسعودسعد. شیر بینم همی متابع رنگ باز بینم همی مسخر خاد. مسعودسعد. سلطان تابع رای و متابع هوای پدر شد. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 358). در... از درویشان و محبان و متابعان حضرت خواجۀ ما قدس اﷲ روحه بسیار بودند. (انیس الطالبین بخاری ص 149)
پی در پی شونده. (آنندراج). پی در پی و متوالی. مأخوذ ازتازی، پی در پی و یکی پس از دیگری و متعاقب و متوالی و مسلسل. (ناظم الاطباء) : بر تعاقب ایام و لیالی متتابع و متوالی. (مرزبان نامه) ، با یکدیگر پس روی کننده. (آنندراج). آن که پس از دیگری رود. (ناظم الاطباء). و رجوع به تتابع شود. - چند روز متتابع، چند روز متوالی و پی در پی. (ناظم الاطباء). - رجل متتابعالعلم، مردی که علوم او با یکدیگر مشابه باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). - غصن متتابع، شاخ بی گره. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). - فرس متتابعالخلق، اسب متناسب الاعضاء. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). - قوافل متتابعالنزول، کاروانهائی که یکی پس از دیگری فرودآید. (ناظم الاطباء). ، آن که کاری را پس از کار دیگر کند، آن که افتان و خیزان حرکت کند مانندمیخوارۀ مست، شتری که در هنگام رفتن کتف های خود را بجنباند. (ناظم الاطباء)
پی در پی شونده. (آنندراج). پی در پی و متوالی. مأخوذ ازتازی، پی در پی و یکی پس از دیگری و متعاقب و متوالی و مسلسل. (ناظم الاطباء) : بر تعاقب ایام و لیالی متتابع و متوالی. (مرزبان نامه) ، با یکدیگر پس روی کننده. (آنندراج). آن که پس از دیگری رود. (ناظم الاطباء). و رجوع به تتابع شود. - چند روز متتابع، چند روز متوالی و پی در پی. (ناظم الاطباء). - رجل متتابعالعلم، مردی که علوم او با یکدیگر مشابه باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). - غصن متتابع، شاخ بی گره. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). - فرس متتابعالخلق، اسب متناسب الاعضاء. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). - قوافل متتابعالنزول، کاروانهائی که یکی پس از دیگری فرودآید. (ناظم الاطباء). ، آن که کاری را پس از کار دیگر کند، آن که افتان و خیزان حرکت کند مانندمیخوارۀ مست، شتری که در هنگام رفتن کتف های خود را بجنباند. (ناظم الاطباء)
از پی فراشدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). پیروی کردن. (غیاث اللغات) (آنندراج). پیروی و متابعت. (فرهنگ نظام) ، پی در پی طلب کردن. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). طلب کردن کسی را برفتن در پی آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). در پی چیزی رفتن بطلب آن. (غیاث اللغات) (آنندراج). با جد و جهد چیزی را طلب کردن. (ناظم الاطباء). تفحص و تلاش. (غیاث اللغات) (آنندراج) (المنجد) (ناظم الاطباء). کوشش. (ناظم الاطباء). جستجو و تفحص. (فرهنگ نظام) : تا همت بتحصیل علم و تتبع اصول و فروع آن مصروف گردانید. (کلیله و دمنه). از سمرقند بر عزیمت تتبع ایشان بر راه بخارا بجانب جند رفت. (جهانگشای جوینی)
از پی فراشدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). پیروی کردن. (غیاث اللغات) (آنندراج). پیروی و متابعت. (فرهنگ نظام) ، پی در پی طلب کردن. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). طلب کردن کسی را برفتن در پی آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). در پی چیزی رفتن بطلب آن. (غیاث اللغات) (آنندراج). با جد و جهد چیزی را طلب کردن. (ناظم الاطباء). تفحص و تلاش. (غیاث اللغات) (آنندراج) (المنجد) (ناظم الاطباء). کوشش. (ناظم الاطباء). جستجو و تفحص. (فرهنگ نظام) : تا همت بتحصیل علم و تتبع اصول و فروع آن مصروف گردانید. (کلیله و دمنه). از سمرقند بر عزیمت تتبع ایشان بر راه بخارا بجانب جند رفت. (جهانگشای جوینی)
اقدام کردن در امری برخلاف مردم. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) ، بر روی درافتادن و تمادی و سرعت نمودن در شر. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). بر روی درافتادن در بدی و سرعت نمودن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، ستیهیدن در چیزی. (از قطر المحیط). ستیهیدن و خودرایی نمودن، ایستاده شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) : تتایع للقیام، استقل له . (قطر المحیط) ، جنبانیدن شتر کتفهای خود را در رفتن. (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، پیاپی درفتادن، ازدحام نمودن، خویشتن را سست انداختن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، گذشتن باد بر برگ. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). ناوانیدن باد سر گیاه را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
اقدام کردن در امری برخلاف مردم. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) ، بر روی درافتادن و تمادی و سرعت نمودن در شر. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). بر روی درافتادن در بدی و سرعت نمودن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، ستیهیدن در چیزی. (از قطر المحیط). ستیهیدن و خودرایی نمودن، ایستاده شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) : تتایع للقیام، استقل له ُ. (قطر المحیط) ، جنبانیدن شتر کتفهای خود را در رفتن. (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، پیاپی درفتادن، ازدحام نمودن، خویشتن را سست انداختن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، گذشتن باد بر برگ. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). ناوانیدن باد سر گیاه را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
پس رو، پیرو، فرمان بردار، مطیع، در ریاضی هرگاه میان دو تغییرپذیر چنان بستگی وجود داشته باشد که تغییر یکی در دیگری تغییری پدید آورد، نخستین را متغیر اصلی و دومی را متغیر تابع یا «تابع» گویند
پس رو، پیرو، فرمان بردار، مطیع، در ریاضی هرگاه میان دو تغییرپذیر چنان بستگی وجود داشته باشد که تغییر یکی در دیگری تغییری پدید آورد، نخستین را متغیر اصلی و دومی را متغیر تابع یا «تابع» گویند