جدول جو
جدول جو

معنی تبویج - جستجوی لغت در جدول جو

تبویج
(اِ ثَ)
ابتیاج. (منتهی الارب). نیک درخشیدن برق. (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ترویج
تصویر ترویج
رواج دادن، رونق دادن، روا کردن چیزی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تبویب
تصویر تبویب
باب باب کردن کتاب یا نوشته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تزویج
تصویر تزویج
زناشویی کردن، همسر گرفتن
فرهنگ فارسی عمید
(اِ)
بنج (بنگ) خورانیدن کسی را. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، آواز کردن کبک از سوراخ. (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
برج بنا نهادن. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، جامه ببرج بافتن. (تاج المصادر بیهقی) ، ظاهر ساختن مرد لیاقت خود را (ناظم الاطباء) ، ظاهر ساختن زن لباس خود را (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
کج گردانیدن کسی را از راه، گذاشتن طریق خود در هوای وی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
گوژ کردن. (زوزنی). کژکردن. (دهار). کژ گردانیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). کج کردن. (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، به عاج ترکیب دادن چیزی را و مرصع ساختن به آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
تاج بر سر کسی نهادن. (تاج المصادر بیهقی) (دهار) (زوزنی). افسر پوشانیدن کسی را. (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
شکافتن. (تاج المصادر بیهقی). کفانیدن چیزی را. بعجّه تبعیجا، کفانید آن را. (منتهی الارب) ، ریختن باران زمین را. (تاج المصادر بیهقی). تبعیج باران زمین را، ریختن باران زمین راو شکافتن آن. (از منتهی الارب) (آنندراج) : بعج المطرالارض، ریخت باران و شکافت زمین را. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
زیبا گردانیدن. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). زیبا و نیکو گردانیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) : بهج اللّه وجهه ، حسّنه . (قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(اِ فَ)
به شاش داشتن. (اقرب الموارد). شاشانیدن: فی القاثاطیر و استعمالها فی التبویل و الزرق. (قانون ابوعلی سینا چ طهران ص 268)
لغت نامه دهخدا
(اِ ظَ)
دمیدن در بوق. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(اِ ضَ)
بوص آوردن گیاه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). جنی البوص و هو ثمر نبات. (اقرب الموارد) ، کلان سرین شدن. (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، صاف رنگ گردیدن. (از قطر المحیط) (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). پیش افتادن در مسابقه. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). درگذشتن اسب در رهان. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ رَ)
جمع کردن قوم را، درهم آمیختن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ بَ)
در بابش نشاندن. (تاج المصادر بیهقی). باب باب کردن. (زوزنی) (دهار) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تبویب کتاب، تقسیم آن به ابواب. (اقرب الموارد) (قطر المحیط). باب باب قرار دادن کتاب و نوشته. (فرهنگ نظام) : یقال ابواب مبوّبه کما یقال اصناف مصنفه. (منتهی الارب). و سلکت فی ترتیبه و تبویبه مسلکاً غریباً. (مقدمۀ ابن خلدون چ بهیه ص 4)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
نکاح کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، فرود آمدن و مقیم شدن در آن. (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، جا دادن و فروآوردن کسی را بجایی. (از قطر المحیط) (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(اِ)
آراستن و زینت دادن. (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ظاهراً معرب از بزک فارسی بمعنی آراستن است. (از یادداشتهای مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(تَ حَرْ رُ)
کژ گردانیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تبویب
تصویر تبویب
بخش بخش کردن باب باب کردن کتاب و نوشته تقسیم کردن کتاب بفصول
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبویت
تصویر تبویت
باب باب کردن کتاب یا نوشته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبویش
تصویر تبویش
جمع کردن قوم را
فرهنگ لغت هوشیار
شاد و مسرور شدن زیبا گردانیدن، نیکو گردانیدن زیبا گردانیدن، نیکو گردانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تتویج
تصویر تتویج
تاج نهادن تاج بر سر کسی نهادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبریج
تصویر تبریج
برج بنا نهادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبزیج
تصویر تبزیج
آراستن و زینت دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلویج
تصویر تلویج
کج کردن کجاندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعویج
تصویر تعویج
کج کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تزویج
تصویر تزویج
مرد را زن دادن و زن را شوهر دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترویج
تصویر ترویج
رایج کردن، روان کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تزویج
تصویر تزویج
((تَ))
همسر گرفتن، جفت گرفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تبویب
تصویر تبویب
((تَ))
باب باب کردن کتاب و نوشته، تقسیم کردن کتاب به فصول
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ترویج
تصویر ترویج
((تَ))
رواج دادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ترویج
تصویر ترویج
رواگی، گسترش
فرهنگ واژه فارسی سره
رواج، ارتقاء
دیکشنری اردو به فارسی