جدول جو
جدول جو

معنی تبضیض - جستجوی لغت در جدول جو

تبضیض
(اِ رِ)
بناز و نعمت زیستن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تبضبض
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تبغیض
تصویر تبغیض
کسی را با کس دیگر دشمن ساختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تبییض
تصویر تبییض
سفید کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تحضیض
تصویر تحضیض
برانگیختن، برانگیزانیدن، تحریک کردن، ایجاد کردن، پدید آوردن، بلند کردن، بیرون آوردن، به پیامبری مبعوث کردن، زنده کردن مردگان در روز رستاخیز، تازاندن، به حرکت سریع وا داشتن مثلاً اسب را برانگیخت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تبعیض
تصویر تبعیض
بعضی را بر بعضی دیگر بدون دلیل موجّه و عادلانه ترجیح دادن
فرهنگ فارسی عمید
(اِ)
آراستن کسی را به مهره های خضض. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). آراستن کسی را به مهره های خرد و سفیدکه کودکان پوشند. (از اقرب الموارد) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
خارخورانیدن شتر را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، از چاه عضوض آب خورانیدن شتر را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، با دختر فسوس کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، بسیار گزیدن لب از خشم و نیک گزیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بَ هََ)
چیز تازه خوردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، با ناز و نعمت گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، نقصان و خواری رسیدن کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
آهنگ کردن به جنگ. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) : جضض علیه بالسیف، با چابکی و جلدی حمله ور شدن. (از قطر المحیط) ، سخت دویدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) : جضض البعیر تجضیضاً، دوید، دویدنی سخت. (از قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
سپید کردن. (تاج المصادر بیهقی) (دهار). ضد سیاه کردن. (تاج العروس ج 5 ص 13) (منتهی الارب). سپید گردانیدن چیزی را. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (منتهی الارب) ، مشک از آب و انا از شیر پر کردن. (تاج المصادر بیهقی). بنا بنقل صاغانی و جوهری مجازاً تبییض مشک، پر کردن آن از آب و شیر. (تاج العروس ایضاً ص 14) (از ذیل اقرب الموارد) ، صاغانی و صاحب اللسان آورده اند که تبییض بمعنی خالی کردن چیزی است و این معنی هم مجازی است و ضد است. (تاج العروس ایضاً ص 14). خالی نمودن چیزی را و از لغات اضداد است. (از ذیل اقرب الموارد). پر گردانیدن و خالی نمودن چیزی را و از لغات اضداد است. (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، نصال افکندن بهمی. (قطر المحیط). نصال افکندن گیاه بهمی و آن پیکان مانندیست که بر برگ آن ظاهر میشود و می افتد، جامۀ سپید پوشیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) :
لغت نامه دهخدا
(بَ)
به سیم کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). سیم کوب و سیم اندود کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از صراح) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ وُ)
آب سخت شور نوشیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ ک ک)
برافژولیدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). برافژولیدن یعنی بارغبت کردن. (دهار). برانگیختن کسی را بر جنگ. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). برانگیختن وبرغلانیدن. (آنندراج) ، (اصطلاح نحو) در اصطلاح علم نحو، طلبیدن چیزیست به تحریک و طلب شدید. (از کشاف اصطلاحات الفنون). رجوع به حرف تحضیض شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
بسیار درم و دینار گردیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، بی آرام ساختن کسی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تحریک چیزی. (از اقرب الموارد). انگیختن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : الطرثوث، ینضض الارض تنضیضاً. (ابن البیطار از یادداشت ایضاً)
لغت نامه دهخدا
(تَ یَ)
چشم بازکردن سگ بچه. لغه فی الصاد. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به تیصیص شود
لغت نامه دهخدا
(اِ رِ)
همه چیز گرفتن برای کسی. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). گرفتن همه چیز از کسی. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) ، اندک اندک گرفتن تمام حق از کسی. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). تمام گرفتن حق را اندک اندک. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
آب اندک. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
نیک خورد کردن. (آنندراج) (از اقرب الموارد). شکستن به قطعات بزرگ. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ رِوْ وا)
قطع کردن. (از اقرب الموارد) (ازقطر المحیط). بریدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
بسیار بارض شدن زمین. (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به بارض شود
لغت نامه دهخدا
(اِ رِ)
بناز و نعمت زیستن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تبضیض
لغت نامه دهخدا
(اِ)
پاره پاره کردن. (زوزنی) جزٔجزء کردن چیزی را. (اقرب الموارد) (قطر المحیط). بهره بهره گردانیدن چیزی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). حصه حصه کردن. (آنندراج) (فرهنگ نظام). تقسیم به اجزاء نمودن. (فرهنگ نظام). تقسیم و جدا کردن بعضی را ازبعضی. (ناظم الاطباء) ، در تداول، گزیدن پاره ای و ترک و رد پاره های دیگر، ترجیح بعض کسان بر بعض دیگر بدون مجوز مشروع و قانونی
لغت نامه دهخدا
(اِ)
ضد تحبیب. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). دشمن گردانیدن. (زوزنی). دشمن داشتن. (دهار). دشمن گردانیدن کسی را بر کسی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) :
نهی بر اهل تقی ̍ تبغیض شد
لیک بر اهل هوا تحریض شد.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(اِ)
اندک اندک روان شدن آب. (آنندراج). رفتن آب اندک اندک. (زوزنی). تراویدن آب. (تاج المصادر بیهقی). بض ّ (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به معانی مصدر مذکور شود
بض ّ. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به بض در تمام معانی مصدری شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از تحضیض
تصویر تحضیض
برانگیختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبییض
تصویر تبییض
سپید کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبعیض
تصویر تبعیض
جز جز کردن، بعضی را بر بعضی دیگر ترجیح دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبغیض
تصویر تبغیض
دشمن گردانیدن کسی را بر کسی
فرهنگ لغت هوشیار
نقره کوب کردن بسیم اندود کردن، آب نقره دادن، نقره کوبی، جمع تفضیضات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفضیض
تصویر تفضیض
((تَ))
نقره کوب کردن، سیم اندود کردن، آب نقره دادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تحضیض
تصویر تحضیض
((تَ))
برانگیختن، ترغیب کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تبعیض
تصویر تبعیض
((تَ))
تقسیم و جدا کردن بعضی را از بعضی، بعضی را بر بعضی برتری دادن، نژادی برتر شمردن نژادی نسبت به نژاد دیگر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تبغیض
تصویر تبغیض
((تَ))
دشمن گردانیدن کسی را با دیگری، ایجاد دشمنی، جمع تبغیضات
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تبییض
تصویر تبییض
((تَ))
سفید کردن، پاکنویس کردن
فرهنگ فارسی معین
حق کشی، رجحان بلامرجح
متضاد: عدالت
فرهنگ واژه مترادف متضاد