آراستن و ترتیب دادن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). انتظام و ترتیب دادن. (غیاث اللغات) (آنندراج). پیوستن سخن و جز آن. (تاج المصادر بیهقی). بنظم کردن سخن و جز آن. (زوزنی). - تنسیق الصفات (اصطلاح بدیع). رجوع به تنسیق صفات شود
آراستن و ترتیب دادن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). انتظام و ترتیب دادن. (غیاث اللغات) (آنندراج). پیوستن سخن و جز آن. (تاج المصادر بیهقی). بنظم کردن سخن و جز آن. (زوزنی). - تنسیق الصفات (اصطلاح بدیع). رجوع به تنسیق صفات شود
ناتمام افکندن گوسفند بچۀ خود را، گرفتن آنچه را که گرو بسته بود و بردوانیدن اسب یا دادن آنرا. از لغات اضداد است. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (از المنجد) (از اقرب الموارد) ، بند پای بر پای مرغ گذاشتن. (از متن اللغه) (اقرب الموارد) (از المنجد) ، مسابقه گذاشتن بین خیل. (ازمتن اللغه) ، بدره گذاشتن میان شعراء تاهر کدام که غالب آیند جایزه را دریافت کنند. (از متن اللغه) (از المنجد). و رجوع به سبق و مسابقه شود
ناتمام افکندن گوسفند بچۀ خود را، گرفتن آنچه را که گرو بسته بود و بردوانیدن اسب یا دادن آنرا. از لغات اضداد است. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (از المنجد) (از اقرب الموارد) ، بند پای بر پای مرغ گذاشتن. (از متن اللغه) (اقرب الموارد) (از المنجد) ، مسابقه گذاشتن بین خیل. (ازمتن اللغه) ، بدره گذاشتن میان شعراء تاهر کدام که غالب آیند جایزه را دریافت کنند. (از متن اللغه) (از المنجد). و رجوع به سبق و مسابقه شود
تنگ تنگ کردن بار را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تنگتر کردن بار را. (آنندراج) ، وسق الحنطه توسیقاً، جعلها وسقاً وسقاً، باربار قرار داد گندم را. (از اقرب الموارد)
تنگ تنگ کردن بار را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تنگتر کردن بار را. (آنندراج) ، وسق الحنطه توسیقاً، جعلها وسقاً وسقاً، باربار قرار داد گندم را. (از اقرب الموارد)
تبنیق الودی، پیوندکردن نهال را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، مجروح کردن پشت کسی را بتازیانه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). پاره کردن پشت کسی را بتازیانه. (قطر المحیط) ، در گردن و عهدۀ کسی کردن چیزی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (قطر المحیط) ، بنیقه (گریبان) ساختن برای پیراهن، فراخ دهان و تنگ دنباله ساختن ترکش را. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، تبنیق کتاب، بستن آن: اذا فرغت من قراءه الکتاب فبنقه و لاتضعه غیرمبنق. (اقرب الموارد) ، اقامت کردن در مکان، جمع کردن و آراستن سخن خود را، بربافتن دروغ و آراستن آن را. (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
تبنیق الودی، پیوندکردن نهال را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، مجروح کردن پشت کسی را بتازیانه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). پاره کردن پشت کسی را بتازیانه. (قطر المحیط) ، در گردن و عهدۀ کسی کردن چیزی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (قطر المحیط) ، بنیقه (گریبان) ساختن برای پیراهن، فراخ دهان و تنگ دنباله ساختن ترکش را. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، تبنیق کتاب، بستن آن: اذا فرغت من قراءه الکتاب فبنقه و لاتضعه غیرمبنق. (اقرب الموارد) ، اقامت کردن در مکان، جمع کردن و آراستن سخن خود را، بربافتن دروغ و آراستن آن را. (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
یکی از نواحی آسیای صغیر. اماآن یازده ناحیت که بر مشرق خلیج است (ظاهراً بحر مرمره) نام وی این است: برقسیس. ابسیق. انطماط (ظ: ابطیماط). سلوقیه. ناطلیق. بقلار. افلاخونیه. فیادق (ظ: قبادق). خرشته (شاید: خرسنه). ارمیناق. خالدیه (شالدی). (حدودالعالم). و دیگر رودی است از عمل ابسیق رود از روم بر شهر بنداقلس و بدیدون (بذندون) بگذرد و به دریای تنتیه (نیقیه) افتد اندر روم. (حدودالعالم)
یکی از نواحی آسیای صغیر. اماآن یازده ناحیت که بر مشرق خلیج است (ظاهراً بحر مرمره) نام وی این است: برقسیس. ابسیق. انطماط (ظ: ابطیماط). سلوقیه. ناطلیق. بقلار. افلاخونیه. فیادق (ظ: قبادق). خرشته (شاید: خرسنه). ارمیناق. خالدیه (شالدی). (حدودالعالم). و دیگر رودی است از عمل ابسیق رود از روم بر شهر بنداقلس و بدیدون (بذندون) بگذرد و به دریای تنتیه (نیقیه) افتد اندر روم. (حدودالعالم)
چشم فراخ باز کردن و یا تیز نگریستن. (تاج المصادر بیهقی). نیکو گشادن هر دو چشم را و تیز نگریستن ، زینت دادن خانه را و منقش کردن آن. (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، آراسته شدن و زینت گرفتن زن. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) ، سفر دور و دراز کردن، استبدادکردن در گناهان، دشوار شدن کار بر کسی. (از قطر المحیط) (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
چشم فراخ باز کردن و یا تیز نگریستن. (تاج المصادر بیهقی). نیکو گشادن هر دو چشم را و تیز نگریستن ، زینت دادن خانه را و منقش کردن آن. (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، آراسته شدن و زینت گرفتن زن. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) ، سفر دور و دراز کردن، استبدادکردن در گناهان، دشوار شدن کار بر کسی. (از قطر المحیط) (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء)