جدول جو
جدول جو

معنی تبجح - جستجوی لغت در جدول جو

تبجح
فخر و مباهات کردن، شاد و خرسند شدن
تصویری از تبجح
تصویر تبجح
فرهنگ فارسی عمید
تبجح
(اِ تِ)
شادمانه گردیدن. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (آنندراج). شاد شدن. (تاج المصادر بیهقی) (شرح قاموس). شادی. شادمانی: وزیر بدان تبجح و ابتهاج نمود و درحال بخدمت حضرت شد. (سندبادنامه ص 272). قاآن بدان اهتزاز و تبجح نمود و بفرمود تا جشنها ساختند. (جهانگشای جوینی). دعوت سلطان اجابت کردند و بدان استظهار یافتند و تبجح و استبشار نمودند. (جهانگشای جوینی). نزلهای بسیار پیش فرستاد و استظهار و تبجح و استبشار نمود. (جهانگشای جوینی) ، بزرگواری نمودن. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بزرگی نمودن. (آنندراج) ، فخر کردن. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ترجح
تصویر ترجح
برتری و فزونی یافتن، برتری جستن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تنجح
تصویر تنجح
روایی خواستن
فرهنگ فارسی عمید
(اِ)
در هامونی پهن واشدن. (تاج المصادربیهقی) (زوزنی) : تبطح سیل، گسترش یافتن سیل در بطحا. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). بسیار شدن سیل در بطحاء. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ مُ)
روایی خواستن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) : تنجح الحاجه تنجزها، ای طلب قضأها ممن وعده ایاها. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَحَکْ کُ)
بزرگ منشی کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تکبر و افتخار کردن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
بگراییدن. (تاج المصادر بیهقی). گراییدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). مایل شدن چیزی بطرفی، و بوسیلۀ باء جر متعدی شده معنی مایل گردانیدن دهد چنانکه گویند: ترجحت الارجوحه بالغلام، تاب کودک را مایل گردانید. (از شرح قاموس ترکی). در اقرب الموارد: ترجحت الارجوحه بالغلام، و ارجوحه را مرفوع ضبط کرده است، یعنی تاب بسبب کودک متمایل شد، جنبیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تذبذب. (از اقرب الموارد) ، آمد و شد چیز آویزان. (از شرح قاموس ترکی) ، راجح شدن رأی بر دیگر رأیها. (از اقرب الموارد) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
تبجر نبیذ، کناره کردن در نوشیدن نبیذ. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بسیار نوشیدن نبیذ خرما را. (شرح قاموس) : تبجر النبیذ، الح فی شربه. (تاج العروس) (اقرب الموارد) (قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
روان گردیدن آب. (ازاقرب الموارد) (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
شادمانه کردن کسی را. (منتهی الارب). شادمانه گردانیدن. (آنندراج). شاد کردن کسی را. (شرح قاموس) ، بزرگ داشتن کسی را. (منتهی الارب) (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
خرامیدن زن. (تاج المصادر بیهقی). به رفتار خوش خرامیدن زن. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). راه رفتن زن به رفتاری خوش چنانکه میل به نر را برساند. تبدّحت المراءه، مشت مشیهً حسنهً فیها تفکک. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
باریدن ابر. (از قطر المحیط) (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اِ کِ)
ماندن و ناتوان شدن. (اقرب الموارد) (قطر المحیط). مانده گردیدن. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ بَجْ جِ)
شادمان: شاه از استماع این مقدمات متبجح گشت و در باغ مشاهدت، گلزار مسرتش بشکفت. (سندبادنامه ص 273). و رجوع به تبجح شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
شادمانه شدن. (آنندراج) (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
تصویری از تبدح
تصویر تبدح
خوشخرامی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبذح
تصویر تبذح
باریدن ابر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تمجح
تصویر تمجح
بزرگ منشی کردن، تکبر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنجح
تصویر تنجح
روای خواستن
فرهنگ لغت هوشیار
گراییدن، جنبیدن، افزونی، برتری یافتن بگراییدن، مایل شدن چیزی بطرفی چربیدن فزون آمدن فزونی جستن، فزونی افزونی، جمع ترجحات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترجح
تصویر ترجح
((تَ رَ جُّ))
چربیدن، فزونی جستن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تبحج
تصویر تبحج
((تَ بَ حُ ج ُ))
فخر کردن، مباهات، شادی کردن
فرهنگ فارسی معین
گیاهی که از آن به عنوان حصار اطراف خانه های روستایی استفاده
فرهنگ گویش مازندرانی