جدول جو
جدول جو

معنی تبتی - جستجوی لغت در جدول جو

تبتی
(تِبْ بَ / تُبْ بَ)
منسوب به تبت که شهری است در کوهستان جنوب (کذا) هندوستان قریب کشمیر. (غیاث اللغات) (آنندراج). منسوب به تبت مانند مشک تبتی و مردم تبتی. (ناظم الاطباء) :
آن یکی دری که دارد بوی مشک تبتی
وآن دگر مشکی که دارد رنگ در شاهوار.
منوچهری.
و اما از لغت های مختلف مغولی خود منسوب به او است و عربی و پارسی و هندی و کشمیری و تبتی و ختایی و فرنگی و سایر لغات از هر یک چیزی داند. (تاریخ غازان چ کارل یان ص 171)
لغت نامه دهخدا
تبتی
(تَبْ بَ)
دهی است از دهستان میان آب دربخش مرکزی شهرستان شوشتر که در 11هزارگزی جنوب شوشتر و کنار راه اتومبیل رو شوشتر به بند قیر واقع است. دشتی است گرمسیر و 100 تن سکنه دارد و آب آن از رود شطیط است. محصول آن غلات و شغل اهالی آن زراعت است و ساکنین آنجا عرب میان آبی هستند و در تابستان راه آنجا اتومبیل رو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تبری
تصویر تبری
طبری، از مردم طبرستان، طبرستانی، مازندرانی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تبنی
تصویر تبنی
به فرزندی پذیرفتن، فرزندخواندگی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تبتیل
تصویر تبتیل
تبتل، از دنیا بریدن و به خدا پیوستن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تبتل
تصویر تبتل
از دنیا بریدن و به خدا پیوستن
فرهنگ فارسی عمید
(اِ تِ)
بریده دم کردن. (تاج المصادر بیهقی). رجوع به ابتر شود
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
توشه دادن کسی را، نیک بریدن چیزی را، بت ّ یعنی طیلسان دادن کسی را. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). و منه حدیث علی رضی اﷲ عنه لقنبر: تبتهم، ای اعطهم بالبتوت. (منتهی الارب). رجوع به تبتت شود
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
بسیار بریدن. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). پاره پاره کردن. (زوزنی) ، گوش بریدن. (ترجمان علامۀ جرجانی). بتک آذان الانعام، قطعها، شدّد لکثره. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
بریدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، از دنیا بریدن. (زوزنی). دل از دنیا بریدن. (تاج المصادر بیهقی) (ترجمان علامۀ جرجانی) (آنندراج). انقطاع از دنیا. (از اقرب الموارد) ، گرویدن بخدا. (آنندراج). گرویدن بخدا و بریدن از ماسوای او. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تبقی
تصویر تبقی
زنده و باقی گذاشتن
فرهنگ لغت هوشیار
گیاهی است زینتی از تیره سوسنیها از دسته مارچوبها دارای شاخه و برگهای دراز که عموما آنرا در گلدان می کارند و در اطاق پشت پنجره یا روی پلکان می گذارند. این گیاه دارای گونه های مختلفی است که همگی زینتی هستند اسبرجس فینو شبتی شودی پرچملی قوش قو نماز. یا شویدی پیچ. گونه ای شویدی که شاخه هایش تا پنج متر دراز می شود. و رای پوشش و زیور ستون تنه درخت و دیوار بسیار متناسب است. شودی پیچ شبتی پیچ. یا شویدی سرخسی. گردی. یا شویدی مار پیچ. گونه ای شویدی که شاخه هایش بین 1 تا 2 متر طول دارند و به اطراف میگرایند. این گونه شویدی زینت خوبی برای روی میز است و به اطاق جلوه می دهد. یا شویدی معطر. گونه ای شویدی که دارای گلهای ریز خوشبو است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبنی
تصویر تبنی
بفرزندی پذیرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبوی
تصویر تبوی
نکاح کردن، فرود آمدن و مقیم شدن در آن، جا دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبهی
تصویر تبهی
تباهی، فساد، خرابی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبیت
تصویر تبیت
باز داشتن کسی را از حاجت او
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبشی
تصویر تبشی
طبقی باشد لب گردان از مس و نقره و طلا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبطی
تصویر تبطی
پس انداختن کار و تاخیر در آن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبغی
تصویر تبغی
طلبیدن چیزی را، جستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبتل
تصویر تبتل
بریده گردیدن، مطلق بریدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبدی
تصویر تبدی
بیابان نشینی، بر آمدن، آشکار شدن آشکار گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبری
تصویر تبری
بیزاری، دوری کردن
فرهنگ لغت هوشیار
آمادن آماده کردن، نرمیدن نرمی کردن نرم شدن منسوب به تات، یکی از لهجه های ایرانی. آماده شدن حاصل گشتن کار دست دادن فراهم آمدن، رفق و نرمی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توتی
تصویر توتی
طوطی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنتی
تصویر تنتی
جستن بر مادینه
فرهنگ لغت هوشیار
باز ایستادن دختر از لهو بازی با کودکان، جوانمردی نمودن، ورزشکاربودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعتی
تصویر تعتی
نافرمانی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به تخت (لوحی که کودکان بروی آن علم و عمل خط می آموزد)، مهر خاتم سنگی، صدر سینه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبتیل
تصویر تبتیل
از دنیا بریدن و بخدا گرویدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبتیک
تصویر تبتیک
از ته بریدن بسیار بریدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبتیل
تصویر تبتیل
((تَ))
بریدن از دنیا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تاتی
تصویر تاتی
راه رفتن به شیوه کودکان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تبنی
تصویر تبنی
((تَ بَ نّ))
به فرزندی پذیرفتن، پسرخواندگی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تبشی
تصویر تبشی
((تَ))
سینی، طبق فلزی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ثبتی
تصویر ثبتی
شناخته شده
فرهنگ واژه فارسی سره