- تباهانیدن
- پوسیدن کردن، ویران کردن فرمودن، فاسد ساختن
معنی تباهانیدن - جستجوی لغت در جدول جو
- تباهانیدن
- تباه کردن، ضایع کردن، فاسد ساختن
- تباهانیدن ((تَ دَ))
- پوسیده کردن، ویران کردن، فاسد ساختن
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
اخطار دادن
آبادساختن عمران کردن، ستودن مدح کردن
آگاه کردن خبردادن اخبار اعلام
آماسانیدن
فرو ریختن باران، سبب باریدن شدن
بتابش داشتن بتافتن داشتن، گرم کردن تنور و غیره، تاب دادن پیچ دادن
خفه کردن، فشردن گلو
دواندن دوانیدن تازاندن
تاراند تاراند خواهد تاراند بتاران تاراننده تارانده) پراکندن متفرق ساختن، دور کردن، زجر کردن ترسانیدن
بی تاب ساختن، خفه کردن
((دَ))
فرهنگ فارسی معین
روشن ساختن، برافروختن، تاب دادن، پیچ و خم دادن، گرم کردن، تافتن، اعراض کردن، تاباندن
کاهش دادن، کم کردن
فاسد شدن
تباه شدن، فاسد شدن