جدول جو
جدول جو

معنی تباهانیدن - جستجوی لغت در جدول جو

تباهانیدن
تباه کردن، ضایع کردن، فاسد ساختن
تصویری از تباهانیدن
تصویر تباهانیدن
فرهنگ فارسی عمید
تباهانیدن
(گَ زُ گَ کَ دَ)
پوسیدن کنانیدن. (ناظم الاطباء) ، ویران کردن فرمودن. (ناظم الاطباء). فاسد کردن. خراب کردن. معیوب کردن. (اشتینگاس)
لغت نامه دهخدا
تباهانیدن
پوسیدن کردن، ویران کردن فرمودن، فاسد ساختن
تصویری از تباهانیدن
تصویر تباهانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تباهانیدن
((تَ دَ))
پوسیده کردن، ویران کردن، فاسد ساختن
تصویری از تباهانیدن
تصویر تباهانیدن
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تاسانیدن
تصویر تاسانیدن
بی تاب ساختن، خفه کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کاهانیدن
تصویر کاهانیدن
کاهش دادن، کم کردن
فرهنگ فارسی عمید
(مُ شاجْ جَ)
باراندن. امطار. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). فروریختن باران و چون باران. (منتهی الارب). ریختن و ریزانیدن باران. بارانیدن باران. (ترجمان القرآن). سبب باریدن شدن. (ناظم الاطباء) :
ز ابر تیره بارانی بهر جائی همی لؤلؤ
بباغ و راغ از آن لؤلؤ یمانی لاله حمرائی.
سنایی
لغت نامه دهخدا
(کَ گَ دی دَ)
آباد کردن، ستودن. مدح کردن
لغت نامه دهخدا
(وَ / وُ دَ)
متعدی باختن. بازاندن. بر حریف غالب شدن. رجوع به باختن و بازاندن شود
لغت نامه دهخدا
(گُ رَ / رِ شُ دَ)
تفسانیدن. گرم کردن. گرم داشتن: ادفاء،تبسانیدن. (زوزنی). رجوع به تبسیدن و تفسیدن شود
لغت نامه دهخدا
(کَ دَ)
رویاندن. به رویش داشتن. به برآمدن داشتن. پروردن. پرورش دادن. گوالانیدن. نمو دادن. انماء. (یادداشت مؤلف). نمو دادن. انشاء. (مجمل اللغه) : الازکا، به نشوء و نمو داشتن. بالانیدن کشت. (زوزنی) (مجمل اللغه).
لغت نامه دهخدا
(فُ دَ)
تراوانیدن: و آن را که همه تن و همه رگها پر ز خون باشد طبیعت اندر دفع خون همی کوشد تا بدان طریق که نزدیکتر و آسانتر باشد دفع کند، اما از رگ برون تراباند، یا رگی را بشکافد، یا بوجهی دیگر دفع کند چنانکه خون حیض و بواسیر و مانندآن. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). رجوع به تراوانیدن شود
لغت نامه دهخدا
(مُ لَ فَ)
تپانیدن فرمودن، لرزانیدن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(گُ گِ رِ تَ)
قهقهه و نقنقه کنانیدن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(گُ دَ / دِ کَ دَ)
روان کنانیدن، تراوش کنانیدن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کَ / کِ رَ / رِ جُ تَ)
آماسانیدن. توریم. تهبیج. احدار
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ دَ)
ترسانیدن. (از آنندراج) (غیاث اللغات). تاسانیدن. شوک دادن.
لغت نامه دهخدا
(گُ رِ دَ)
سبب لرزیدن شدن، سوراخ کردن، با آتش گرم کردن. (ناظم الاطباء) (اشتینگاس)
لغت نامه دهخدا
(کُ مَ خوا / خا تَ)
اعلام. تنبیه. اذان. تنبئه. اخطار. اشعار. ایذان. ازکان. ایقاظ. تعریف. انهاء. تخبیر. اخبار. انباء. آگاهاندن. آگهانیدن. آگهاندن. مطلع کردن. خبر دادن. تأذّن. اطلاع دادن. مستحضر ساختن. آگاه کردن. تمئنه: بیامدم تا ترا بیاگاهانم. (تاریخ بیهقی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تاسانیدن
تصویر تاسانیدن
خفه کردن، فشردن گلو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آبادانیدن
تصویر آبادانیدن
آبادساختن عمران کردن، ستودن مدح کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تازانیدن
تصویر تازانیدن
دواندن دوانیدن تازاندن
فرهنگ لغت هوشیار
تاراند تاراند خواهد تاراند بتاران تاراننده تارانده) پراکندن متفرق ساختن، دور کردن، زجر کردن ترسانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
بتابش داشتن بتافتن داشتن، گرم کردن تنور و غیره، تاب دادن پیچ دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بارانیدن
تصویر بارانیدن
فرو ریختن باران، سبب باریدن شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آگاهانیدن
تصویر آگاهانیدن
آگاه کردن خبردادن اخبار اعلام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آماهانیدن
تصویر آماهانیدن
آماسانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تابانیدن
تصویر تابانیدن
((دَ))
روشن ساختن، برافروختن، تاب دادن، پیچ و خم دادن، گرم کردن، تافتن، اعراض کردن، تاباندن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تاسانیدن
تصویر تاسانیدن
((دَ))
خفه کردن، بی تابی کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تازانیدن
تصویر تازانیدن
((دَ))
دواندن، دوانیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تارانیدن
تصویر تارانیدن
((دَ))
دور کردن، ترسانیدن، تاراندن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کاهانیدن
تصویر کاهانیدن
((دَ))
کاستن، کم کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آماهانیدن
تصویر آماهانیدن
((دَ))
ایجاد برآمدگی کردن، متورم کردن، آماهانیدن، آماهیدن، آماسانیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آگاهانیدن
تصویر آگاهانیدن
اخطار دادن
فرهنگ واژه فارسی سره
آگاه کردن، اخبار، اطلاع دادن، اعلام
متضاد: بی خبرگذاشتن
فرهنگ واژه مترادف متضاد