- تازانده
- دوانیده دوانده
معنی تازانده - جستجوی لغت در جدول جو
- تازانده ((دِ))
- دوانیده، دوانده
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
دوانیده دوانده
تازاندتازاند خواهد تازاند بتازان تازاننده تازانده) دواندن تاختن تازانیدن
پراکنده شده، از هم پاشیده
دواندن اسب و سایر چهارپایان، دوانیدن، به تاخت درآوردن، دواندن
پراکنده، متفرق، دور کرده، ترسانیده
پراکنده، رانده شده
دونده تند رو، دواننده
شلاق قمچی تازیانه
دونده، دواننده، تاخت و تازکننده
باقی مانده، باقی
ارث، ارثیه، ماترک
کسی که پای بر زمین زند
سخت افروختن، تابانیدن
آنچه بدان اسب را زنند، شلاق و قمچی است
دواندن دوانیدن تازاندن
تارانده
پراکنده کننده متفرق سازنده، دور کننده، زجر کننده ترساننده
زجر کردن، ترساندن، پراکنده و طرد نمودن
پراکنده کننده، دور کننده
راندن، دور کردن، بیرون کردن، پراکنده کردن
به جا مانده مثلاً آثار بازمانده از دورۀ هخامنشیان، آنکه پس از مرگ کسی باقی می ماند، خویشاوندان فرد درگذشته، عقب افتاده، کنایه از بی نصیب، محروم
درخشان و روشن ساختن، برافروختن، گرم کردن
تاب دادن، پیچ دادن
تاب دادن، پیچ دادن
حیران و سرگردان، متوقف، خسته، کنایه از هنگام عصبانیت گفته می شود، لعنتی مثلاً پس چرا این وامانده روشن نمی شود؟، کنایه از بدبخت، فقیر، عقب مانده، پس مانده
سرداده لغزانیده
ماده ای که بچه نیاورد عقیم سترون مقابل زاینده
مفتوح، گشوده، مانده، بستوه آمده
((دَ))
فرهنگ فارسی معین
روشن ساختن، برافروختن، تاب دادن، پیچ و خم دادن، گرم کردن، تافتن، اعراض کردن، تابانیدن