مخفف تازیانه است که قمچی باشد. (برهان) (آنندراج). مخفف تازیانه. (فرهنگ جهانگیری) (فرهنگ رشیدی) (فرهنگ خطی کتاب خانه مؤلف) (انجمن آرا). تازیانه. (شرفنامۀ منیری). شلاق. محمد معین در حاشیۀ برهان آرد: از تازان + ه (آلت) ، پهلوی تاچانک: گر ایدونکه تازانه بازآورم مگر سر بکوشش (فراز) آورم. فردوسی (از شرفنامۀ منیری). من این درع و تازانه برداشتم بتوران دگر خوار بگذاشتم. فردوسی. شوم زود تازانه بازآورم اگرچند رنج دراز آورم. فردوسی. یکی بنده تازانۀ شاه را ببرد و بیاراست درگاه را سپه را ز سالار و گردنکشان جز آن تازیانه نبودی نشان. فردوسی. پرستنده تازانۀ شهریار بیاویخت از درگه ماهیار. فردوسی. بزد بر سر مرد تازانه چند فکندن همی خواست دم ّ سمند. اسدی (از فرهنگ جهانگیری). سر تازانه خسرو اندرآخت خرقه زآن جایگه برون انداخت. سنائی. گر به تشریف قبولم بنوازی ملکم ور به تازانۀ قهرم بزنی شیطانم. سعدی
داغداغان، از درختان جنگلی با برگ های بیضی و دندانه دار و نوک تیز، گل های سبز رنگ و میوۀ ریز و آبدار به رنگ خاکی یا کبود که در نواحی شمالی ایران می روید و بلندیش تا ۲۰ متر می رسد، از ریشه و پوست آن مادۀ زرد رنگی گرفته می شود و از دانۀ آن هم روغن می گیرند، برگ و ریشۀ آن در طب قدیم برای معالجۀ اسهال به کار می رفته تاغوت، تا، تَه، تی، تادار، تَه دار، تی گیلَه، تایلَه، تاه، دِغدِغان