جدول جو
جدول جو

معنی تادب - جستجوی لغت در جدول جو

تادب
ادب آموختن، با ادب شدن، با ادب بودن، ادب داشتن
تصویری از تادب
تصویر تادب
فرهنگ فارسی عمید
تادب
ادب کردن، ادب آموختن، ادب یافتن از پارسی ادب یافتن فرهیختن فرهنگ آموختن فرهنگ پذیرفتن ادب آموختن، با ادب شدن، فرهختگی، جمع تادبات
فرهنگ لغت هوشیار
تادب
ادب آموزی، فرهنگ آموزی، فرهنگ پذیری، فرهیختگی، ادب آموختن، باادب شدن، فریفته شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از متادب
تصویر متادب
ادب آموخته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تاهب
تصویر تاهب
آماده و مهیا شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تحدب
تصویر تحدب
گوژ درآوردن، برآمدگی پسیدا کردن میان چیزی، گوژپشتی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تادیب
تصویر تادیب
ادب کردن، تربیت کردن، کنایه از تنبیه کردن
فرهنگ فارسی عمید
(اِ)
ناگوار شمردن چیزی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). عیب ناک داشتن چیزی را. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) ، نرسیدن باران زمین را و خشکسالی رسیدن آنرا. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
مرکز ایالت پیرنۀ علیا در 849هزارگزی پاریس، بر ساحل چپ رود ’آدور’، آب آنجا بوسیلۀ دو آب راهۀ وسیع در تمام محله ها که دارای 26055 تن سکنه است پخش می گردد، ساختمانهای شهر با مرمر وآجر بنا شده است، دارای چند کلیسای بزرگ متعلق به اواخر دورۀ ’رومی’، کلیسای ’سن ژان’ و کلیسای ’کارمها’ شایان ذکر میباشند، از کاخهای ’مارگریت دو بآرن’ جز برج بزرگی چیزی باقی نمانده است، دارای کارخانه های ذوب فلزات، کاغذسازی، نخ ریسی، پارچه بافی و کارخانه های ماشین سازی است و تجارت شراب و پشم در آنجا رواج دارد، مؤلف قاموس الاعلام ترکی آرد: تاربه، قصبۀمرکزی ایالت پیرنۀ علیا از ایالات جنوبی فرانسه است در ساحل یسار رود ’آدور’ و در 756هزارگزی جنوب غربی پاریس واقع است، قصبه ای قدیمی و شهرک زیبائی است، دارای 18550 تن سکنه، یک مکتب اعدادی و یک دارالمعلمین، باغ ملی بزرگ، موزه، کتابخانه، مدرسه توپخانه، کارخانه های توپ سازی، بیمارستانها و بازارها میباشد، در دوران کشورگشائی روم ’تارب’ شهر بزرگ و بااهمیتی بود و نامش ’بی گوررا’ بود، کراسوس آنجا را فتح کردو نام جدید را بر آن گذاشت، پس از سقوط امپراطوری روم ’تارب’ چندین بار گرفتار هجوم ’گت ها’، ’واندالها’، ’آلن ها’، ’واسکن ها’ و ’سارراسن ها’ (مسلمانان) گشت، در قرن نهم میلادی ’نورماندیها’ آن را بکلی ویران ساختند ولی در اواسط قرن دهم میلادی بوسیلۀ ’رایموند’ اول دوباره آباد گشت، در تمام دوران قرون وسطی تا زمان سلطنت هانری چهاردهم در معرض جنگ و جدال بود و روی آرامش را بخود ندید، این ناحیه دارای یازده بخش و 102825 تن سکنه میباشد، بخش شمالی دارای شانزده بلوک و 20593 تن سکنه وبخش جنوبی دارای نوزده بلوک و 22725 تن سکنه است
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
مهربانی و نرمی نمودن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). مهربانی و تلطف کردن. (از اقرب الموارد). ملاطفت کردن بکسی. (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
برآمدن پشت و فرورفتن سینه و شکم. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). گوژپشتی و برآمدگی. (ناظم الاطباء). گوژپشت شدن. کوزی، برآمده بودن. (ناظم الاطباء) ، آویختن به چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (قطر المحیط) ، مهربانی کردن بر کسی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). ناکدخدا ماندن زن و نامهربان شدن بر فرزندان خویش. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء). ناکدخدا ماندن زن و مهربان شدن بر فرزندان خویش. (قطر المحیط) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
گوژپشت شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از قطر المحیط) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
راه رفتن نه بزودی و نه بدرنگی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). راه رفتن نه سریع و نه آهسته. (المنجد). راه رفتنی میانه چنانکه نه سریع باشد و نه بطی ٔ. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(یِ)
بازگردنده از گناه. (فرهنگ دهار). تائب، نعت است از توبه:
گاه آن آمد که عاشق برزند لختی نفس
روز آن آمد که تایب رای زی صهبا کند.
منوچهری.
رجوع به تائب شود
لغت نامه دهخدا
(ءِ)
عبده ینی، مدیر سابق کتاب خانه سوریه (بیروت). او راست: الارب من غیث الادب، فی شرح لامیتی العجم و العرب که آنرا از کتاب غیث الادب فی شرح لامیهالعجم صفدی مختصر کرده و فقط بآنچه مربوط بشرح ابیات از لحاظ لغت و معنی است اکتفا کرده است و در دیباچۀ کتاب ترجمه احوال مؤیدالدین طغرائی را آورده است. (معجم المطبوعات ج 1، ستون 504 و حاشیۀ همان صفحه)
لغت نامه دهخدا
(ءِ)
نعت است از توبه بمعنی بازگشتن از گناه. (منتهی الارب). بازگردنده از گناه. توبه کار. توبه کننده. (غیاث). ج، تائبین. آنکه توبه کرده. نادم. آنکه بسوی خدا برگردد و از کرده پشیمان شود. بازگشته از گناه. بازایستنده از گناه. اوّاب. (منتهی الارب). منیب: التائب من الذنب کما لاذنب له:
رسول گفت پشیمانی از گنه توبه است
بدین حدیث کس ار تائب است من آنم.
سوزنی.
با آنکه از وی غائبم وز می چو حافظ تائبم
در مجلس روحانیان گه گاه جامی میزنم.
حافظ
لغت نامه دهخدا
تصویری از مادب
تصویر مادب
جمع مادبه، میزدها خواران ها (ولیمه ها) جمع مادبه ولیمه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تجدب
تصویر تجدب
ناگوار شمردن چیزی را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تایب
تصویر تایب
توبه کننده، باز گردنده از گناه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تائب
تصویر تائب
توبه کننده
فرهنگ لغت هوشیار
از سر ادب ادب آموختن فرهیختن، باز خواست کردن کسی را برای کاربد، گوشمال دادن، گوشمالی گوشمال، جمع تادیبات
فرهنگ لغت هوشیار
ادب آموخته از ریشه پارس ادب آموخته ادب آموخته ادب گرفته جمع متادبین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جادب
تصویر جادب
دروغگوی، کاذب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحدب
تصویر تحدب
برآمده بودن پشت، برآمدگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تردب
تصویر تردب
مهربانی و نرمی نمودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تالب
تصویر تالب
گرد آمدن بر کسی
فرهنگ لغت هوشیار
انبوه شدن، درهم پیچیدن درختان به هم در آمیختن، گرد آمدن، انبوهیدن در هم پیچیدن درختان
فرهنگ لغت هوشیار
وحشت و نفرت نمودن از ریشه پارسی اپدی گشتن، بی زنی بی نیازی به زن زنگریزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تادیب
تصویر تادیب
ادب آموختن کسی را از پارسی ادب آموختن فرهیختن، گوشمالیدن گوشمال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تادی
تصویر تادی
رسانیدن حق کسی باو رسیدن پرداختن
فرهنگ لغت هوشیار
مهیا کردن و آماده ساختن برای کاری، ساخته و آماده شدن آماده گشتن بسیجیدن، بسیجاندن مهیا و آماده شدن برای کاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحدب
تصویر تحدب
((تَ حَ دُّ))
گوژ شدن، برجسته بودن، برجستگی، برآمدگی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تایب
تصویر تایب
((یِ))
توبه کار، نادم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تأدب
تصویر تأدب
((تَ أَدُّ))
فرهنگ آموختن، باادب شدن
فرهنگ فارسی معین
ادب آموخته، فرهیخته، مودب
فرهنگ واژه مترادف متضاد